ویرگول
ورودثبت نام
هومن جعفری
هومن جعفری
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

یعنی این اولشه؟

همیشه دلم می خواست جای عکس این عکس باشم..
همیشه دلم می خواست جای عکس این عکس باشم..


همیشه نوشتن اولین مطلب یکم سخت تره...باید قلقش دستت بیاد.برای کجا می نویسی، برای کیا می نویسی، کیا قراره در مورد انتشارش نظر بدن و کیا قراره تشویقت کنن...یکم که بالا پایین کنی، یکم که از اینور بری و از اونور بیای، یکم که بنویسی و خط بزنی، دستت میاد چه خبره...قلمت و لحنت رو پیدا می کنی...

بقیه اش دیگه شانس تو و نظر مخاطبته و توانت برای اصلاح مسیر چون اینطوری نیست که تو یه روزه به قلم و لحن مناسبت برسی...گاهی وقتا بیشتر طول می کشه... خیلی بیشتر طول می کشه...وظیفه تو اینه که دل به کار بدی...بنویسی و اجازه بدی تو طول مسیر بهت الهام بشه که کجای راه رو درست رفتی و کجاش اشتباهه. تا اینجاش رو خوندین؟ اوکی...اینجا تازه اولشه.بریم جلوتر..

چند وقت پیش اولین سایت شخصی خودمو راه انداختم. یه مشاور بازاریابی پیدا کرده بودم که می گفت باید سایت داشته باشی..منم گفتم به درک...«وای نات»؟ اما زود فهمیدم آدم آپدیت کردنش نیستم...قواعد سئو خیلی احمقانه و مسخره بود و کل یوم، سبک نوشتنم رو به فنای مطلق داد...من جمله های بلند
می نوشتم..سئو اونو دوست نداشت. من دوست داشتم نوشتن تو کنترلم باشه...

سئو اینم دوست نداشت.ولش کردم.

اینجا اونطوری نیست...فکر کنم بتونم اونقدری که دلم بخواد ساده بنویسم و اونقدری که بخوام جملاتم رو بالا پایین کنم بدون اینکه سئو یا هر خر دیگه یا بخوان بهم یاد بدن! منم یاد گرفتنام رو یاد گرفتم...حالا فقط بحث پرفورمنسه و تجربه جدید تو فرم وگرنه محتوای من که مشخصه مگر اینکه بخوام فرم جدیدی رو امتحان کنم که محتوام رو تحت تاثیر قرار بده.

قراره یه پادکست بنویسم و این پادکست نویسی تجربه عجیبی شده. خارجیا میگن عین «پین این اس» می مونه! درک می کنم. چند هفتس دارم می نویسم و خطش می زنم. اوضاع سیاسی مملکت البته بی تاثیر نبود توی بیشتر وبیشتر فرو رفتن خودم توی افسردگی و پوچی. دارم به خودم می گم به درک! ننویس! چی مگه میشه! چی مگه نمیشه؟ ممملکت تا خرخره توی بحران فرو رفته بعد تو نشستی داری پادکست می نویسی؟

تو جایی که وایسادم، فرار کردن و زدن زیر میز راحت تر از «جاب دانه» ولی نمی خوام ببازم. تا حالا به خودم زیاد باختم. خیلی جاها تو زندگیم وقتی نباید جا می زدم، زدم. تو نوشتن دیگه نمی تونم این بلا رو سرخودم بیارم.

این مطلب قرار نیست پیش نیوس یه پادکست باشه. صرفا قراره آت و آشغالایی که تو مغزم گیر کر دن رو بریزم بیرون. دلیل؟ مجبورم. یه چیزی سر راه لوله خلاقیت من قرار گرفته که این همه مدت داره معطلم می کنه. من اینقدر تو نوشتن ضعیف نشده بودم.

«انی وی گایز»...این اولشه...اولین مطلب من توی ویرگول که نمی دونم چرا اینقدر دیر بهش اضافه شدم ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه اس. اینجا می خوام از چیزای بنویسم که خوشم میاد اما بیشتر از اون دلم می خواد شبیه اون چیزایی باشه که قبلا تو کافه استقلال می نوشتم. تو استقلال جوان...«یادداشت های یک عدد مدیر کافه»...چیزای خوب یوبد و هنوز وقتی دستم بیاد می خونمشون. هنوز جون دارن چون مساله روزمره نیستن...مساله کنار اومدن با روزمرگی هستن و این تا با هم یه دنیا فرق دارن. مثل تسلیم شدن و مبارزه برای تسلیم نشدن. کلماتشون یکم شبیهن ولی خیلی فرق دارن. اینجا برای من همونه. یه جور میدون مبارزه برای نوشتن تو روزایی که از همیشه عمرم دارم کمتر می نویسم.

می تونم بگم الان حالم خیلی بهتر از زمانیه که نوشتن این مطلب رو شروع کردم. خیلی بهترم چون نوشتن رو شروع کردم و از این چیزایی که نوشتم خوشم اومده. برگشتم به همون لحنی که دوسش دارم و این حالم رو خوب می کنه...برم سراغ نوشتن اون پادکست شخمی و بزنمش زمین. «سی یو گایز»...


نوشتنپادکستسئوهومن جعفریدل نوشته
روزنامه نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید