امید :)
امید :)
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

میانه راه

شب که میشود،تقریبا هر شب،متنی خاطره ای درد دلی چیزی مینویسم و تقریبا تمام آنها را هم نیمه کاره رها میکنم.

قبل تر ها،شب هایی که حالم خوب بود قدم میزدم،ستاره ها را تماشا میکردم،به آدم هایی که از کنارم رد میشدند لبخند میزدم،برای خودم شکلات و آب میوه طبیعی و بستنی قیفی میخریدم.

کمی بعد تر ها شب هایی که حالم خوب بود سعی میکردم جایی در میان جمع دوستانی پیدا کنم که جزو جمع دوستانشان نبودم،گرچه میتوانستم باشم.


شب هایی که حالم مثل شبهای مذکور خوب نبود اما،مینوشتم.

سیاهه هایی پر از اراجیف روزانه با ادبیاتی که گاهی خودم هم دوست نداشتم بازخوانیشان کنم،اما راهی بود برای آرامش که پیدا کرده بودم و موثر بود.


یکی دو سال اخیر را تقریبا هر شب متنی خاطره ای درد دلی چیزی نوشته ام و نیمه کاره رها کرده ام.

بعد از رها کردن؟

خوابیده ام.


شاید علت بدحالی مزمن و چسبنده هر روزه ما همین باشد،

رها کردن آرزوها و چیزهایی که حال خوب تولید میکنند،در میانه راه.


امید




دردشبآب میوهرهاشب حالم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید