عزیزحسینی·۵ ماه پیشکتاب سیاه بختان" عزیزحسینیچشمان رها گرد و بغض آلود شده بود ، دو دستان خود را بر پلاس های سرخ میکشید و با صدای خوفناک آه و فین فین کردن دماغش ،خزید خزیده میخواست خود…
With me·۱ سال پیشاشکالدیدی چه شد جانم؟! در نوشته قبلی ام پارادوکس عجیبی ست که خنده آور و دردناک است. فکرش را بکن... من در یک پاراگراف از تو خواستم برگردی و در پا…
ماهِ من·۱ سال پیشنجنگ، رها کن...دیر وقت است. آماده شدهام برای خزیدن زیر پتو و فرو رفتن در بالشت نرم و خوش بویم. برای بهتر خوابیدن همیشه تکهای اسطوخدوس زیر بالشتم هست. چش…
Canim·۱ سال پیشرها شدهآدم وقتی یه حس تکرار نشدنی رو با یه نفر تجربه می کنه دیگه نمیتونه اون حس رو با هیچ کس دیگه ای تجربه کنه.هیچوقت نمیتونه جای خالیش رو با هیچ…