این نوشتار سومین بخش از «چه ماهیتهایی را استارتاپ مینامیم؟» و «استارتاپ بودن از منظر سرمایهگذاری جسورانه» است که پس از اندیشه در خصوص استارتاپ بودن یا نبودن «ست پلت» استارتاپی که در آن حضور دارم نوشتهام.
در نوشتار اول به این پرداخت شد که استارتاپ چرا باید شرکت باشد و در نوشتار دوم از منظر اینکه تأمین مالی خطرپذیر چرا و به چه نحوی میتواند مؤید استارتاپ بودن باشد پرداختم. در این نوشتار میخواهم به صورت موردی و مصداقی به برخی چیزها که احتمالا به نظرم استارتاپ نیستند، بپردازم:
1- آیا شرکتهایی که نوآوری آنها در زمینه فروش و بازاریابی است، استارتاپ هستند؟
شرکتهایی که بازار آنها مقیاسپذیر است و روش بازاریابی مناسب را یافتهاند، مانند تیغ ژیلت را میتوان پیشگامان تفکر استارتاپی دانست. هر چند بعد از رسیدن به سطح اشباع بازار دیگر رشدی برای آنها قابل تصور نیست اما محدودیت نوآوری به نوآوری فنی، شرط بیموردی برای مفهوم استارتاپی ایجاد میکند. نمونه دیگر آن پرشمار کپی کسب و کارهای خارجی در داخل کشور هستند.
2- هر شرکتی که دانشبنیان است استارتاپ است؟
هر شرکت نوآوری میتواند دانشبنیان باشد اما دانشبنیانی با استارتاپ بودن فرق دارد. شخصا، اعتراف میکنم خودم هم از صندوق نوآوری و شکوفایی که برای حمایت از دانشبنیانها تأسیس شده انتظار دارم به استارتاپها کمک کند ولی این دو با هم فرق دارند؛ چون نوآوریهای بازاریابی در استارتاپ معنا دارد اما برای دانشبنیانی خیر، پس برابرانگاری این دو به هر دو مفهوم ضرر میزند.
3- هر کسب و کاری که سایت دارد، استارتاپ است؟
اینترنت هزینه بازاریابی را به شدت کم کرده است؛ لذا میتواند تسهیلگری برای مقیاسپذیری باشد اما شاید در یک کسب و کار عملا ارزش طول عمر مشتری باز هم از هزینه جذب آن بیشتر باشد یا بازار بسیار کوچک باشد و سریع اشباع شود و به حالت تعادل میرسد و اگر خرج آن به دخلش بخورد با حاشیه سودی معین به کار خود ادامه میدهد لذا ریسکش محدود میشود و عملا نیازی هم به سرمایهگذاری نخواهد داشت لذا چرخه عمر آن مانند کسب و کارهای معمولی میشود. پس سایت داشتن مبین مناسبی برای استارتاپ بودن نیست.
4- آیا شرکتی که فرهنگ استارتاپی دارد، استارتاپ است؟
البته مقصود از فرهنگ در اینجا یعنی «مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه خویش فرامیگیرد» است.
فرهنگ استارتاپی ما ملازمت با ریسکپذیری هم برای کارمندان به علت عدم ثبات شغلی، هم سهامداران به علت احتمال بالای ورشکستگی دارد؛ همچنین فرهنگ رفتاری در محیط اداری بسیار با هنجارهای مرسوم متفاوت است که غالبا افرادی جوان، تحصیلکرده با روابطی با سلسله مراتب کم و دوستانه به سبک آداب غربی است.
در واقع میتوان اعتراض نسل جوان کارمندان به فرهنگ دیرپای اداری ما باشد که سلبیت در رفت و آمد و ساعت اداری و حدود وظایف همراه سلسله مراتب سنی عجیب باشد یا
شاید بتوان دمانس جامعه اداری ما در مواجهه با فرهنگ کاری منعطف باشد که به علت دیوانسالاری دیرین در جامعه ما ریشه دوانده و امکان تطبیق و پذیرش آداب جدید را از ما گرفته است.
این وسوسه وجود دارد که این پدیده احتماعی را به عنوان استارتاپ نام نهیم که جوانان به آن گرایش دارند و بنگاههای ریشهدار از آن واهمه.
شرکتهای سرکشی که مدیرانی کم سن دارند و حقوقهای نجومی میگیرند و بادکنک هوا میکنند و بر در و دیوار شرکتشان شمایلی از موشک میکشند و اسامیای که مختوم به لفظ «o» است بر روی خودشان میگذارد.
شاید اگر محیط اداری و کاری ما از این دمانس درآید و خود را به روز کند، این تضاد برطرف شود، شاید هم این فرهنگ زودگذر باشد و در نظام دیرین حل شود که آینده آن را نشان خواهد داد.
5- نتیجه گیری
در هر حال، به نظرم می رسد که استارتاپ بهتر است در حیطه کسب و کار و پول درآوردن بماند هرچند فرهنگ و پدیده های اجتماعی انضمامی خود را نیز دارد.
این موارد را بسیار در طول این دو سال برخورد کردم و به نظرم دست کم اینها مصادیقی هستند که استارتاپ بودن یا نبودنشان مشخص است. هر چند، بسیاری مصادیق دیگری حتما میتوان به این فهرست افزود اما اینها به نظر من سرآمدانشان هستند که باید در سر و کار داشتن با اکوسیستم استارتاپی مد نظر قرار داشت.