گاهی آدم تنها دلش میخواهد بنویسد، اینها را اغلب میگویند دلنوشته، من میخواهم بگویم نقطه، اول آنکه دلنوشتههای من (نقطهها) اکثراً از عشق نیست، از درد نیست، از رنج نیست، آشکارا ماهیتی دارد مبهم، نقطه. دوم آنکه چه کسی میگوید نمیتوانم اسمی دیگر برای چیزها در نظر بگیرم؟ آزادم، همینطور که میتوانم به رویِ کارهای دلبخواهیام اسمِ آزادانهای بگذارم، آزادم حتی این مسئلهی ساده را چنان تفسیر کنم که فکرتان به همانجا برود که من میخواهم، بههرحال من آزادم چیزها را آنطور بخوانم و بنویسم که دلم میخواهد، نقطه.
اما اصلاً چرا نقطه؟ قبلتر گفتم دلنوشته، من تعبیرم آن است که تنها زمانهایی که دلم میخواهد بنویسم اینها را مینویسم، اما به معنایِ واقعی گاه شاید دلنوشته نباشند، خودم هم ماهیتشان را نمیدانم، چون مبهماند، نقطه مبهم نیست؟ قطعاً مبهم است، یک نقطه در اوجِ بیمعنایی سرشار است از معانی، البته شاید بعداً در زمانی بهتر به شرح این موضوع هم بپردازیم، اما الان نقطهای مهم از محتوا در حال شکل گیریست، ابهام.
بگذارید یک تجربه را باز بگویم، خیلی وقتها دیدهام که هنرمندها (منظورم همان نیمچه هنرمندهاست)، یا آنهایی که اسم خودشان را میگذارند هنرمند (البته من خودم را دست بالا میگیرم و راجعبه ماهیتام نظری نمیدهم چون این متن جدیست، نه جایِ قرواطوارهای اینطوری، البته اگر همین خودش قراطوارِ اینطوری نباشد، که هست)، اعتقاد دارند ابهام یک آرایه است و به زیبایی میافزاید، البته شاید به ظیبایی بیافزاید ولی قطعاً نه آرایه است و نه به زیبایی میافزاید. اما، پس چرا ابهام اینقدر موردِ توجهِ من است، یک سوال: مرگ برای شما چهقدر جذاب است؟ برای من زیادی جذاب است، اما چهقدر در موردش میدانید؟ هیچ. به جرأت میتوان گفت مرگ یک ابهام است، یا حتی ابهام یک مرگ است، نمیدانم فهمیدهاید یا نه ولی من دلایلم را گفتم.
نکتهی آخر آنکه قرار است این جریان ادامهدار باشد، هرچند میدانم حداکثر دو نفر این متن را تا این جمله میخوانند ولی مهم نیست، بههرحال مینویسم، باز هم مینویسم و میخواهم برای کمی قرواطوار بیشتر یک هشتگ #نقطه (اصلِ نوشته برایِ اینستاگرام است) و قسمتبندی هم اضافه کنم، مثلاً این پیشگفتار بود.
[نقطه]