OMID Parvaneh
OMID Parvaneh
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

انقلابی که رهبرش من بودم!

خب خب خب

سلام به همه دوستان عزیز

یه چند وقت طولانی بود نمیشد خدمت برسم چون خدمت بودم? البته هنوز خیییلیی مونده?

تو این پست میخوام راجع به یه مینی انقلاب که به رهبری اینجانب رخ داد براتون بگم و با هم فاز روشنفکری بگیریم و مثال اینجانب رو به موضوعات و زمینه های گوناگون تعمیم بدیم!

چند ماه قبل از اعزام به خدمت سربازی چند هفته ایی رو رفتم کناردست یکی از دوستانم که نزدیکهای میدان آزادی یه کافی شاپ جمع و جور داره!

واقعا برام جای سوال داشت که چرا این کافی شاپ مثل همه ی کافی شاپ های دیگه شیک و لایت و رمانتیک و(از این حرفها خلاصه) نیست ! البته نه اینکه نباشه ها بود ولی خب اونطوری که باید و شاید نبود!

چند روز اول کاری با این کارا نداشتم و سر وقت میرفتم و سر وقت میومدم

کم کم دیدم نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و اون روی منتقد و فراستی طور من شروع به خودنمایی کرد

هر روز چند بار به روش های مختلف تمیز و شفاف نبودن شیشه های مغازه رو به گوش صاحب کافه میرسوندم !

کلی از صندلی های فلزی و خشک و بی روح که هیچ روح هنری(همون چیزی که کافه گردها دنبالشن) رو نداره انتقاد میکردم و پیشنهاد صندلی های چوبی و مدل فلان رو میدادم بهشون(چندتا هم پیج اینستاگرام تو این زمینه بهشون معرفی کردم)

روزها همینطوری میگذشت و من دست از تلاش برنمیداشتم چون واقعا میدونستم اگه همت کنن و تغییراتی رو که بهشون پیشنهاد میدم رو عملی کنن اوضاع کسب و کارشون هم خیلی بهتر میشه!(البته من باب خودستایی نباشه و از این حرفها!!!)

نور هم تو کافی شاپ مشکل داشت ، مثلا یه جاهایی خیلی تاریک و یه جاهایی خیلی روشن بود که من میدونم الان فکرتون کجا میره و شیطونه تو گوشتون میخونه که تو اون جاهای تاریک چیا اتفاق می افتاد(استغفرالله ،بگذرررریم)

خلاصه نزدیک دو هفته همین آش بود همین کاسه!

تا اینکه شد آنچه می باید!

یه روز عصر که رفتم مغازه دیدم بعععله،شیشه های بیرون و داخل داره برق میزنه و میشه جای آینه ازشون بیگاری کشید

سلام دادم و دیدم که دوستمون( که همان صاحب کافه میباشد) در حال صحبت کردن با آقای نجارباشی هست! که آورده بودتش تا فضا و اندازه مغازه رو ببینه و متر کنه،چند روز بعد هم میزوصندلی ها رسید و همزمان مشکل نور رو هم برطرف کردیم!

دیگه نگم برات صغری خانم! (ببخشید نویسنده به دلیل حرافی زیاد لحظاتی خود را در غالب زنان سبزی پاک کن همسایه مجسم کرد)

خلاصه مغازه همراه شد با کلی تغیرات و البته مشتری بیشتر!

همه این ها رو گفتم تا به این برسم

تغییر و تحول باید به مردم پیشنهاد داه بشه!

مردم منتظرن تا یکی با ایجاد انگیزه و رهبری اونها موتور حرکتشون روشن بشه و همه ی ما این روزها شاهدیم که توی جهان قدرت یکپارچه مردم قادر به چه کارها که نیست!

تا درودی دیگر بدروووود✌?

کافی شاپانقلابتغییررهبریتحول
یک روح تبعید شده به کالبد انسانم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید