دفعه بعد میحواهم برعکس زندگی کنم.
با مرگ شروع میکنید وآن را از سر راهتان بر میدارید .
توی خانه سالمندان چشم باز میکنید و هر روز بهتر میشوید
بخاطر وضعیا خوبتان از آنجا بیرون می آیید ومیروید دنبال مستمری گرفتنتان.
شروع زندگی کاریتان با یک میهمانی در محل کار و یک ساعت طلا است
40 سال کار میکنید تا آنقدر جوان باشید که بازنشسته شوید.بعد از آن مهمانی میروید...
الکل مینوشید و کلا بی قاعده اید.
حال اماده ی دبیرستان شده اید .بعد میروید به مدرسه و بچه دار میشوید
بازی میکنید و هیچ مسئولیتی ندارید تا لحظه تولدتان
9ماه اخر زندگیتان را در حوضچه اب گرم شیکی میگذرانید و با حرارت مرکزی و سرویس آنی.
هر روز جایتان بزرگ تر میشود تا...خدای من... با یک ارضا تمام میشوید
نوشته:وودی الن