شکست های متعددی آن هم درست در یک زمان کوتاه خورده بود
تقریبا به دلیل متفاوت بودن حرفهاش و تفکرش تنها شده بود،اون مثل دوستانش دنبال خوشی های زودگذر نبود،و زندگی رو بسیار جدی تر از هم سالانش میدید
یک روز، دیگر کلافه شد و تصمیم به خودکشی گرفت.
با خشم پاهایش را روی پله ها می کوبید تا اینکه به پشت بام ساختمانی که در آن ساکن بودند رسید
به لبه ی پرتگاه ساختمان رفت.
لحظاتی گریه ها و اشک های مادرش پس از خودکشی او در ذهنش مجسم شد
اما تصمیم او بسیار جدی بود.
حس خوشایندی داشت،انگار از اینکه دیگر قرار نیست درد و رنج زندگی راتحمل کند احساس رضایتمندی میکرد.
نفس عمیقی کشید و عضلات بدنش را در آسمان رها کرد !
او پرید و چند لحظه بد کالبد جان دار و گرم او تبدیل به لاشه ایی خون آلود در کف خیابان شد
اطرافش را گرفتند و هر کسی استدلال و دلیلی برای خودکشی جوان اعلام میکرد
در حالی که اگر یکی از آنها هنگامی که جوان پریشان بود به دادش میرسید شاید این اتفاق رخ نمیداد...
چند هفته بعد
دکتر:فرزند شما بسیار خوش شانس بوده که با وجود پرش از ارتفاع بلند زنده مونده اما متاسفانه باید بگم...
مادر:چی دکتر؟ چی میخوایین بگین؟ مگه بچه ام زنده نیست؟
دکتر:چرا مادر خداروشکر زندست ولی...
مادر:ولی چی؟
دکتر:ولی از ناحیه ی گردن قطع نخاع شده
مادر:خودم رو ولیچر هرجا که خواست میبرمش ، پاره ی تنه منه هر کاری بخواد براش میکنم
دکتر:مادر مثل اینکه متوجه نشدید،فرمودم از ناحیه ی گردن
مادر:خب!
دکتر:یعنی باید تا آخر عمر روی تخت دراز کشیده باقی بمونن و فقط سر قابلیت تکون خوردن داره!
مادر سکوت کرد...
جوان برای فرار از مشکلاتش دست به این کار زده بود اما حالا اگر بشنود که نه تنها مشکلاتش حل نشده بلکه مشکل بزرگتری هم برایش ایجاد شده چه عکس العملی خواد داشت؟
لینک های مرتبط :قانون مورفی
آمار و عوامل خودکشی در بین جوانان