در حین مکالماتمون، زنی نوشت:
اصلا چه نیازی به ازدواج هست؟
ازدواج در سنت ما دست و پا گیره و گره خوردن مزخرف دو تا قوم و خانواده! و کلی توقعات متقابل
فردیت و تنهایی ام که له میشه کامل
و واقعا چه نیازی به ازدواج هست؟
در خیلی از جمعهای خانوادگی ازدواج نوع جدیای از بلوغ هست. اگر ازدواج نکنیم، در این جمعها هنوز به دید یک شخص پخته به ما نگاه نمیشود.
برای این که بتوانیم راحتتر در جمع حل بشویم و نیازهایی که از جامعه و توجه بقیه میگیریم را ارضا کنیم، نیاز هست که ازدواج کنیم.
البته بحث من دورهمیهای دوستانه جوانان ۲۰ ۳۰ ساله مجرد نیست. بحث هر نوع مهمانی خانوادگی و تجارتهای درون خانوادگی هست که مردان و زنان یک نسل قبلتر از ما تشکیل دادهاند. مثل جمعی که در آن عموها و خالهها و داییها هست.
البته شاید کسی بگوید که ارتباط من با افراد فامیل خیلی کم شده. برایم مهم نیستند. این نیاز به توجه اجتماعی و در جامعه بودن را طور دیگری حل میکنم. آن دو سه بار در سالی هم که این افراد خانواده را میبینم برایم مهم نیست چه دیدی به من داشته باشند.
در جامعهی فعلی ایران و با قوانین فعلی، برای زنان تعداد محسوسی از فعالیتها نیاز به دریافت اجازه دارد. هنوز تعداد زیادی از زنان اگر در خانهی والدین سکونت داشته باشند، برای این که شب دیرتر از موعد به خانه بیایند، یا برنامهای خارج از برنامهی رسمی داشته باشند، نیاز است که از خانه اجازه بگیرند.
هنوز بسیاری از زنان به صورت تنهایی و حتی با دوستان همجنس خود اجازهی مسافرت ندارند. اگر هم بدون اجازه کاری بکنند، در خانه عواقب بعدی منتظر آنهاست.
گرچه این اجازه هنوز در بسیاری از موارد با ازدواج حذف نمیشود و نیاز هست که به همسر اطلاع داده شود و یا حتی اجازه گرفته شود، اما انتخاب همسر، یک انتخاب شخصی است. کسی نمیتواند تعیین کند پدر و یا مادرش چه کسی باشند(مگر موارد معدود)، اما امروزه تقریبا همهی زنان خود انتخاب میکنند با چه کسی ازدواج کنند.
زمانی هم که ازدواج صورت گرفت، دیگر یک زن مجبور نیست از والدین اجازه بگیرد. حتی یک زن میتواند در هنگام ازدواج شرط کند که اجازه نخواهد گرفت(: (البته از موانع قانونی همچنین شرطی اطلاع ندارم).
در نتیجه، برای اغلب زنان ازدواج راهی است برای انتخاب شخصیتر. برای داشتن زندگیای که بیشتر دست خودشان است، گرچه نه کامل.
اما اگر زنی در خانهی والدینش هم در آزادترین حالت باشد چه؟
افراد کمی میتوانند جلوی خودشان را بگیرند که از مد تبعیت نکنند. یا از یک روند معمولی که همه آن را طی میکنند.
برای مثال، کمتر کسی است که امروزه از جوانان ایرانی، بتواند و دانشگاه نرود. از عمد کنکور ندهد. چون همه باید دانشگاه بروند. یا کمتر کسی است که پول داشته باشد و ماشین نخرد، چون همه باید ماشین داشته باشند، اصلا ماشین داشتن یعنی یک لول در مراحل عرضه داشتن بالاتر رفتند.
در حالیکه هم دانشگاه رفتن و هم ماشین داشتن باید با نیاز سنجیده شود. کسی که میداند در دانشگاه به ارزش ۴ سال، چیزی یاد نمیگیرد چرا باید دانشگاه برود؟ یا کسی که در یک شهر شلوغ پرترافیک زندگی میکند و اگر هر روز رفت و برگشتش با تاکسی سرویس آنلاین باشد، ۲ سال بیشتر طول میکشد تا پول یک پراید را خرج کند، چرا راحتی در ترافیک نبودن و ذهن آزادتر برای پول درآوردن را بدهد برای خرید ماشین؟ یا اگر اصلا اگر اولویتش ماشین نباشد؟
تبعیت نکردن از روال معمول جامعه، فشار روانی زیادی دارد. حداقل از دو جهت عمده. شخصی و رفتار دیگران.
از نظر شخصی، اگر از روال معمول و گزینههای پیشفرض استفاده نکنیم، باید انتخاب کنیم. ولی انتخاب هزینهی روانی دارد. انتخاب یعنی کنار گذاشتن گزینههای دیگر. و کنار گذاشتن گزینه، کار سختی است. برای همین میبینیم که در این شرایط آدمها انتخاب نمیکنند.
[مطالعهی بیشتر: فوبیای تصمیمگیری - متمم]
رفتار دیگران هم با ما فرق میکند. اگر همه ۳۵ سالهها ماشین دارند و ما نداریم، یا با این که پول داریم نخریدهایم، درک ما برای مردم سختتر است. گیج میشوند.
در یک مکالمهی معمول، مثلا همکار ما میپرسد کجا درس خوندی؟ و شما میگویید دانشگاه فلان و بعد فرد مقابل حرفی در مورد دانشگاه میزند و صحبت ادامه پیدا میکند.
اما فرض کنید طبق عادت بپرسد: کجا درس خوندی؟/ماشینت چیه؟ و شما بگویید نخواستم درس بخوانم و ماشین نخریدهام. آدم مقابل گیج میشود. سعی میکند از پیشفرضش دفاع کند و بگوید که کار اشتباهی کردهایم و به نوعی ما را محکوم میکند. بعید نیست گیج شود. و چون آدمها عادت ندارند سکوت کنند، سعی کند حرفی بزند. و خب این یعنی شما برای ارتباط آدم راحتی نیستید. یک آدم عجیب هستید که ارتباط گرفتن با شما سختتر است.
[Sciencemag: People would rather be electrically shocked than left alone with their thoughts]
ازدواج کردن هم مثل همینهاست. اگر ازدواج نکنید و در سنی باشید که بقیه ازدواج کردهاند، صحبت کردن با شما سختتر است. آدم عجیبی هستید. آدم سختی هستید برای معاشرتهای اولیه. اگر ازدواج نکردهاید، معلوم نیست چه کارهای عجیب دیگر انجام دادهاید!
و تقریبا در بقیهی عمر زندگی هم به صورت روزمره باید با تعجب بقیه روبهرو شوید.
خودتان هم هی باید در حال انتخاب باشید. زندگی یک زن/مرد ۵۰ سالهی ازدواج کرده را میشود با تقریب خوبی از صبح تا شب نوشت. میشود گفت آخرهفتهها چه کار میکند. همینها را من و شما هم در ذهن داریم و اغلب با همین تصاویر ذهنی زندگی را پیش میبریم.
اما اگر از خواب بیدار شدیم و ۵۰ ساله بودیم و نه همسری داشتیم و نه فرزندی، باید انتخاب کنیم که چه کار کنیم؟ حتی اگر هر روز انتخاب نکنیم، سالی دو سه بار به ذهنمان میآید که چی؟ انتخاب بزرگ بعدی چه باشد؟
مخصوصا که گزینههای پیشروی یک مجرد بسیار بیشتر است. گزینههای یک متاهل ۵۰ ساله عموما مشخص و معدود است. اما بار روانی انتخاب برای یک مجرد ۵۰ ساله خیلی بیشتر است.
و یکی از دلایل آدمها برای ازدواج، دوری از همین فشار روانی است.
با آخرین آدمی که در مورد ازدواج حرف زدیم، میخواست ازدواج کند که طرف مقابل نپرد. دوران بسیار خوبی را با او داشت تجربه میکرد و یکی از مناسبترین افرادی بود که دیده بود.
ازدواج باعث میشود سطح شکست رابطه برود بالاتر. اگر بدون ازدواج، یک رابطه با یک دعوای بسیار بد از هم میپاشد، با ازدواج نیاز به ۴ دعوای بسیار بد است. اگر بدون ازدواج، عدم ارضای جنسی باعث میشود رابطهای را ول کنیم، در ازدواج پیش مشاور میرویم و سعی میکنیم یاد بگیریم.
برای همین این آدمی که با او صحبت میکردم،مهمترین دلیلش برای فکر کردن به ازدواج، از دست ندادن فرد مقابل بود. داشتنش برای مدت طولانیتری بود.
ازدواج قرارداد محکمی است که توسط اطرافیان و خانواده و حکومت و کلیشههای ذهنی حمایت میشود. برای همین اگر فکر میکنیم باید کاری کنیم که احتمال از دست دادن طرف مقابل کمتر باشد، ازدواج راه مناسبی است.
حتی برای همین است که زنان اغلب بیشتر تمایل به ازدواج دارند. چون هزینههای خروج از یک رابطه برایشان بیشتر است. دوست دارند احتمال خروج از رابطه کم باشد. حداقل تا قبل از رواج روشهای پیشگیری از بارداری، یک رابطهی عاطفی جدی(و جنسی) شامل یک بارداری ناخواسته بود.
[مطالعه بیشتر: رابطه طولانی مدت یا کوتاه مدت؟ مساله اصلا این نیست]
S.exual Economics: S.ex as Female Resource for Social Exchange in Heteros.exual Interactions
به سکون رسیدن و ساکن شدن و مفاهیمی مثل این هم که در اغلب ذهنهای ما وجود دارد را میتوان در ذیل همین موضوع تصویر ذهنی طبقهبندی کرد. در بیشتر صحبتها و فرهنگهایی که دیدهام(تقریبا در همهشان) «بالاخره» نقش مهمی در زندگی دارد. تصویر ذهنیای وجود دارد که «بالاخره» باید خانوادهای تشکیل داد و شغل ثابتی داشت و فرزندی آورد و بزرگ کرد. بالاخره باید به سکون رسید. آرامش و رضایت، در این فرهنگ و این تصاویر ذهنی به شدت با مفهوم خانوادهی از خود شخص داشتن آمیخته شده.
در فرهنگ کفار(: آمریکایی و اروپایی که نه، اما در فرهنگ ما اگر بخواهید زندگیتان با فردی که دوست دارید باشد و زیر یک سقف زندگی کنید، حتما باید ازدواج کنید.
دوست داشتن و عشق و یا هر چیزی که اسمش را بگذارید، اگر باعث شود میل داشته باشید که با محبوب در یک خانه باشید، مناسبترین راه ازدواج است.
گرچه ازدواج سفید در حال رواج است، اما هنوز نه بخش بزرگی از قانون و نه بازار اجارهی ملک و نه خانوادهها دوست ندارد فرزندشان با کسی دیگر زیر یک سقف زندگی کند، بدون این که در شناسنامه نامش آمده باشد.
در کتاب «متعهد: آشتی با ازدواج» یکی از زنانی که به سوال گیلبرت در مورد چرایی میل به ازدواج پاسخ میدهد، میگوید میخواهد ازدواج کند تا حس انتخاب شدن را تجربه کند.
ازدواج یعنی من به قدری ارزشمندم که انسانی دیگر وارد یک قرارداد ابدی با من شود. به قدری ارزشمند که انسانی دیگر انتخاب میکند تا آخر با من باشد.
ازدواج راه بسیار متداولی برای ارضای این حس است.
حتی من حسی دارم که در فرهنگ ما، کسی که ازدواج نکرده باشد، مخصوصا اگر زن باشد، یعنی کسی او را انتخاب نکرده. نوعی بیچاره و بدبختی است که کسی رو لایق ندید. گرچه کاملا مهمل به نظر میرسد.
قبلا که بیشتر کسبوکارها در همین ایران خودمان خانوادگی بود و نفت از غیب ظاهر نمیشد که اقتصاد را تامین کند، ازدواج نقش مهمی داشت.
مهریه را همان اول ازدواج به دختر و پسر میدادند. اغلب شامل زمین و چاه و ثروت محسوسی برای شروع کسبوکار خانوادگی بود(مخصوصا در روستاها که البته اغلب مردم قبل روستانشین بودند).
ازدواج راه مطمئنی برای به دست آوردن همهی اینها بود.
ولی امروزه اثر این دلایل، حداقل به نظر شخصی خودم، کمتر شده. کسبوکارها کمتر خانوادگیان.
بیشتر مردان ایرانی در اغلب شهرهای بزرگ ایران میتوانند قبل از ازدواج رابطهی جنسی کامل را تجربه کنند. منظور هم از رابطهی جنسی کامل، منظور رابطهی جنسی است که شامل ارتباط جنسی به قول معروف از جلو با زنان هم میشود.
نه این که در دسترسشان است. منظور این که اگر انجام دهند، مشکلی در ازدواج پیدا نمیکنند. برای همین به غیر از بخشی از قشر مذهبی و سنتی که حتی به متعه هم راضی نیست و حتما برای رفع نیاز جنسی باید ازدواج کند، برای بقیه ازدواج راه اصلی نیست.
[مطالعهی بیشتر: تفاوت روسپیگری و عقد موقت]
اما برای زنان این موضوع کاملا فرق میکند. برای بیشتر زنان در بیشتر خرده فرهنگهای ایرانی، هنوز بکارت مانع بزرگی است. هنوز نداشتن پردهی بکارت(به صورت دقیقتر: نداشتن پردهی دستنخورده) یعنی احتمال ازدواج پایینتر. هنوز برای خانوادهها و مردان زیادی مهم است که همسرشان به قول معروف دستنخورده باشد.
[مطالعهی بیشتر: اشتباهِ «فقط دختر باکره میگیرم»]
برای همین بعید نیست، یکی از دلایل ازدواج برای بخشی از زنان ایرانی، ارضای نیازهای جنسی باشد.
گرچه روشهای دیگر ارضای جنسی هم وجود دارد که اثری روی بکارت ندارند، اما خب تجربهی رابطهی جنسی کامل نیستند.
در ایران بعضی از زنان مجرد میتوانند از بهزیستی کودکی را به فرزندی قبول کنند.
[همشهریآنلاین: ۱۳۴ زن مجرد مادر شدند]
اما برای بقیه، تقریبا تنها راه بچهدار شدن ازدواج کردن است. بچهدار شدنی که از حمایت خانواده و جامعه و قانون برخوردار باشد. فرزندی که بتواند در مدرسه ثبتنام کند و حقوق و مزایای یک شهروند شدن را داشته باشد.
برای همین بعید نیست، برای بعضی از افراد داشتن فرزند دلیل مهمی برای ازدواج باشد.
دلایل دیگر؟ حتما هست. هر کسی ذهن و مغز خاص خود را دارد. دلایل خود را دارد. اما به نظرم رسید این موارد مشترک هستند.
دلایل دیگری هم هست که برای خودتان مهم باشد؟ یا فکر کنید برای خیلیها مشترک هست؟
همینجا بنویسید که در موردش حرف بزنیم. حتی شاید به این مطلب اضافه کردم.
و در نهایت، مهمه کسی که نمیخواد ازدواج کنه، با شرایط و دلایل مهم آشنا باشه. تا اگر ازدواج نکرد و با همچنین مواردی روبهرو شد، آمادگی قبلی رو داشته باشه.
اگر قرار نیست ازدواج کنید، بررسی میزان تاثیر تک تک این موارد روی ذهن و زندگی و رضایت از زندگیتان مهم است. حداقل به نظر من(؛