سکوت حرف ها برای گفتن دارد، سکوت سرشار از گفتهها و ناگفتههاس، سکوت حاکی احساسات بی زبان است، سکوت زبان پنهان طبیعت است.
گاهی باید در زندگی توقف کرد و به سکوت نگریست و آن را شنید تا شاید بتوانیم پیام هاس نهفته در آن را در یابیم، سکوت آرامبخش دشت های بیکران، سکوت هولناک جنگلی و مخوف و تاریک، سکوت نوید بخش صبح زودهنگام، سکوت غمناک تنهایی که شب با خود میاوورد، سکوت سردرگم کننده کویرهای بی انتها؛ تنها وقتی سکوت ها را بشناسیم و با آنها دوست شویم میتوانیم صداهایی که آن سکوت را میشکند، آنطور که باید دریافت کنیم.
انسان دائما در حال یادگیری و تقلید از طبیعت است، سکوت رو هم با تقلید از طبیعت وارد زندگی خود کردیم؛ گاهی سکوت میکنیم چون زمان آن رسیده که چشم ها حرف بزنن، گاهی خشم ما را به سکوت وا میدارد تا دل نشکنیم و گاهی غم صدایمان را میبرد و باعث سکوت میشود، بعضی اوقات نیازی به سخن نیس چرا که دستهایمان هر حرفی که باید بزنند را میزنند، اما امان از زمانی که سکوتمون به دلیل دوری قلب ها باشد، امان از زمانی که از سنگ شده باشیم و چارهای جز سکوت نداشته باشیم.
آری ما یادگرفتم سکوت را، اما آیا به موقع شکستنش رو هم یاد گرفتیم؟