شبه...
نشستم رو مبل و کتاب میخونم...
با یه لیوان قهوه اومد پیشم...
یه پتو دورش پیچیده بود...
پتو رو انداخت رو مبل و لیوان قهوش رو گذاشت رو میز...
+ چیکار کنیم؟
_ نمد
کتابو گذاشتم رو میز...
اروم دست انداختم دور کمرش کشیدمش سمت خودم...
لم داد بهم...
دستشو انداخت دورم بغلم کرد محکم فشارم داد یه لحظه...
سرشو گذاشت رو شونم...
_ چیه؟
+ هیس. دارم گوش میدم.
_ به چی؟
+ صدای قلبت.
بوسش کردم...
دستمو بردم از پشتش رد کردم بغلش کردم محکم فشارش دادم...
بعد همونجا پتو رو از پشت سرش برداشتم انداختم روش...
با اون یکی دستم موهاشو از توی صورتش زدم کنار...
انگشتامو باز کردم و کشیدم بین موهاش...
اروم نازش کردم...
دوباره و دوباره و دوباره...
_ چیزی نیس. چیزی هم قرار نیس بشه. بیرون رو نگاه کن. چقدر قشنگه. برف میاد. خوشگله ولی تو خوشگل تر. سرد نشه.
لیوانشو از رو میز برداشت...
اروم اروم نازش میکردم...
بخاری که از روی قهوش بلند میشد اروم اروم میرفت بالا و محو میشد...
فوتش میکرد یواش یواش...
پیشونیشو بوسیدم...
_ به چی فکر میکنی؟
+ به هیچی. فقط دارم لذت میبرم از اینجا.
_ خوبه.
کتابو برداشتم...
_ میخوای برات کتاب بخونم؟
+ اوهوم.
_باشه.
شروع کردم کتاب خوندن...
همینطور میگذشت و میگذشت...
تکیه داده بود بهم و گوش میداد...
یواش یواش حس کردم چشاش داره بسته میشه...
_ پاشو بریم بخوابیم.
چیزی نگفت...
بغلش کردم بلندش کردم...
رفتم اتاقش گذاشتمش توی جاش...
+ نرو.
_ باشه.
خوابیدم کنارش...
دستمو از زیر سرش رد کردم...
سرشو گذاشت روی بازوم...
اروم اروم نازش کردم...
دست کشیدم روی ابروهاش...
چشاشو بست...
خوابش برد...
همونجا ب نفس کشیدنش گوش کردم...
زل زدم بهش...
حواسم بود اذیت نشه، گرمش نشه، سردش نشه...
یواش یواش خودمم همونجا خوابم برد...
شب یلداتون رویایی :)