ویرگول
ورودثبت نام
paree.s
paree.s
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

خیلی حرف ها دارم اما نمیدانم چطور بگویم،

خیلی حرف ها دارم اما نمیدانم چطور بگویم، زبانم قاصر است؛ کلمات به من پشت کرده اند و راستش فکر کنم آسمان نیمه شب ریخته است.
نیمه شب!
من از نیمه شب میترسم، از ابهتش میترسم.
میترسم، خیلی هم میترسم. بزدل صدایم کن اگر میخواهی اما من فقط میترسم.
چرا که درست در نیمه شب همه چیز به من حمله ور میشود و مرا به پای می اندازد،
درست در نیمه شب دست هایم پیانوی لپتاپ را به صدا در می آورند و کتابی از احساسات را برایت مینویسند که شاید، فقط شاید توانایی پرفروش ترین نیویورک تایمز را داشته باشد.

حداقل از نوشته هایم خوشت می آید. مگرنه؟ قبلا که می آمد. خودت گفتی و نمیتوانی زیرش بزنی،
من هزاران متن مدرک دارم که تمامشان الهام گرفته شده از همان جمله ی ناچیز تو بود.
از نوشته هایم خوشت می آید ولی صادق که باشیم جنبه ی شاعرانه بودن را نداری.
هیچ کس جنبه ی شاعرانه بودن را ندارد.
چطور است که من دفتر دفتر نوشتم و رفتی؟
دفتر دفتر نوشته های من جلویت را نگرفت؟
هیچ چیز نمیتوانست جلوی تو را بگیرد.

اما من هنوز هم گوشی را برمیدارم اگر زنگ بزنی و هنوزم به سوی تو باز میگردم،
تمام سرزنش های دوستانم را هم که برای سلامت روانم به من هشدار میدهند به جون میخرم،
همه ی اشک ها را در لحظه فراموش میکنم فقط به خاطر دیدن شماره تو روی صفحه ی گوشی.

خیلی حرف ها دارم اما نمیدانم چطور بگویم،
همه چیز باز میگردد به صفحه ی خالی و مداد در دستانم،
مینویسم و خط میزنم
مینویسم و خط میزنم
مینویسم و مینویسم و مینویسم اما خط میزنم،
چیزی اشتباه است؛
چرا تغییراتم چیزی را تغییر نمیدهند؟

That was the day I learned that silence is really loud

اون روزی بود که فهمیدم سکوت چقدر میتونه بلند باشه

The End of the F***ing World


دلنوشته
"خواهر، من تیر خوردم" 35.699738,51.338060 =))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید