ویرگول
ورودثبت نام
paree.s
paree.sAlways the poet, never the poem=)) https://t.me/insanity_in_flesh
paree.s
paree.s
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

من از هم پاشیده ام.

من نمی دانم

من دیگر هیچ نمیدانم

این فقط در مورد این ثانیه یا این ساعت صدق نمیکند

روزهاست که هیچ نمیدانم

چیزی کم است

چیز مهمی، مثل کلیدی که شما را کنار هم نگه می دارد

پس دارم از هم می پاشم

امروز بیشتر از دیروز و فردا بیشتر از امروز

می دانم که روزی می رسد که تکه تکه روی زمین دراز کشیده ام

در حمام خون خود غسل می کنم و سعی می کنم قسمت هایی از وجودم را که گم شده اند پیدا کنم

"نمی دانم" مانند پاسخ به هر سوالی است که تا به حال پرسیده اید

اما برای یکی از سوالات شما پاسخی وجود دارد

دلیل این را می دانم که چرا از این لذت گذری واهی از بوسه ها و بیشتر از آن خوشم می آید

آسان است

چون نمی توانم مثل هر کس دیگری انگشتم را روی چیزی بگیرم و بگویم:

"این چیزی است که من را خوشحال می کند"

و اینطور نیست

دیگر هیچ چیز مرا خوشحال نمی کند

پس باید قانع باشم

صبر کن. صبر کن.

زیاد گفتم

صداقت بسیار بیشتری از آنچه که من می توانم از عهده اش بر بیایم

بگذار به پوست دروغگویم برگردم


من نمی دانم
من دیگر هیچ نمیدانم
همین، دیگر چیزی ندارم برای گفتن
ببخشید برای مزاحمت در صدای سکوت

پ.ن: ولنتاین پساپس مبارک
پ.ن2: سپندارمذگان پیشاپیش مبارک (فرداست)


But who can remember pain, once it's over? All that remains of it is a shadow, not in the mind even, in the flesh. Pain marks you, but too deep to see.
Out of sight, out of mind.

ولی کی میتونه درد رو به یاد بیاره وقتی که تموم شده؟ تمام چیزی که ازش باقی میمونه یک سایه است، نه حتی توی ذهن، توی گوشت. درد تو رو علامت گذاری میکنه، فقط عمیق تر از اینکه بتونی ببینی.
دور از چشم، دور از ذهن.

the handmaid's tale

دردذهنquot
۳۲
۲۵
paree.s
paree.s
Always the poet, never the poem=)) https://t.me/insanity_in_flesh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید