ویرگول
ورودثبت نام
paree.s
paree.s
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

من گربه ی شرودینگر هستم.

من گربه ی شرودینگر هستم که در جعبه ای از سموم کشنده قفل شده ام.
اینجا لحظه لحظه زندگی جهنم است، چند هزار تن بار روی دوشم گذاشته اند و چون چیزی نمیگویم (نمیتوانم که بگویم) احساسات مرا به حساب نمی آورند، همه پشت در ایستاده اند و در رابطه با پارادوکسی که مرگ و زندگی در فیزیک کوانتومی ایجاد کرده است بحث میکنند.
صدایشان را میشنوم اما نمیدانم چرا فکر میکنند کسی که راجب اتفاقات داخل این جعبه اطلاعات دارد، یکی از واقعیت ها برایش از بین می رود. من از این درون بهتان میگویم: من هم مرده ام هم زنده.
البته اگر زندگی فقط تپش قلب و جریان مایع قرمز خون باشد یا مرگ پایان کنش های ارگان ها ی بدن؛ من زنده ام.
اما مردگی در من رخنه کرده است؛ چشم هایم بسته است ولی مغزم بی دلیل برای وجودیتم تلاش میکند، اما مثل آن است که در اقیانوس روی قایقی موتوری با قاشق پارو بزنی.
این جعبه، زندگی من است. یادم نمی آید قبلش چگونه بود. زمانی که بچه بودم گه گاه این جهت و آن جهت میچرخیدم اما واقعیتش آن موقع ها هم عالی نبود، این را میدانم، این حقیقت که اکنون احساسات بدی که آن زمان راجب هر اتفاقی داشتم را به یاد نمی آوردم و آن اتفاقات را صرفا مسخره میدانم به این معنا نیست که آن اتفاقات در گذشته هم برایم مسخره می آمدند.

من گربه ی شرودینگر هستم که در جعبه ای از سموم کشنده قفل شده ام.
نمیدانم بیرون این جعبه چیست و واقعیتش را بخواهید، میترسم که بدانم، میترسم چیزی بدتر از تمام تصوراتم باشد و تصورات من بدترین احتمالاتند. حالا که در این جعبه ی بسته قفل شده ام، هزاران واقعیت همزمان وجود دارند که آن بیرون چه خبر است که لحظه ای که بروم بیرون از بین می روند.
زندگی ام بسی سخت است. این را مینویسم چون از گفتنش ناتوانم، یکبار سعی کردم بگویم ولی جوری صدایم لرزید که قلب خودم را شکست. تفاوت شب و روز برایم غیرقابل تشخیص اند چرا که ساعت به درستی خودش را نشان نمیدهد و خوابم خیلی وقت است که بهم ریخته است و اگر نخواهم دروغ بگویم، اینگونه ترجیحش میدهم.
اکنون اشک از چشمانم میریزد، نه به خاطر تمام آن مواد پرتو زا یا مغز غیر قابل توقفی که تمام اتفاقات بد را تکرار میکند و خوب ها را جایی در اعماق پنهان، تنها دلیلش این است که خوابم می آید، انرژی کم آورده ام اما خوابم نمی برد، در دنیای میان خواب و بیداری ام و واقعیتش را بخواهید دلم میخواهد یکبار برای همیشه به خواب فرو بروم و هیچگاه بیدار نشوم.

من گربه ی شرودینگر هستم که در جعبه ای از سموم کشنده قفل شده ام.
من هم مرده ام و هم زنده و مشتی به اصطلاح فیزیک دان منتظرند تا روزی یکی از واقعیت هایم از بین برود.
من خودم را گربه ی شرودینگر معرفی میکنم اما صرفا چون کسی خودم را به خودم معرفی نکرده.
من گربه ی شرودینگر هستم و تنها زنده یا مرده بودنم برای مَردم مهم است.


پ.ن: احساس میکنم باید بهتون بگم که "این پست راجب یه گربه توی جعبه ی سموم کشنده نیست" ولی اگه خودتون فهمیدین که هیچی دیگه!

پ.ن2: امیدوار بودم که زندگیم ساده تر از اونی باشه که بتونم با یه گربه توی جعبه ای از سموم کشنده همزاد پنداری کنم. Huh, I wish !

inspired from:

https://virgool.io/@darkastronout/%DA%AF%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9%86%DA%AF%D8%B1-x7qimac76cd4



I was once happy, content, sloshing around in my own private, primordial pool. Then one day, for reasons beyond my control, I was repeatedly crushed over and over by the cruel cervix of my mother, Leslie. I put up a good fight, but I lost, for the first time, but not the last.
euphoria

من یه زمانی خوشحال و راضی بودم، توی استخر شخصی و ناکامل خودم غلت میزدم. بعد یه روزی به دلایلی که از کنترل من خارج بود ، بار ها و بار توسط دهانه ی بیرحم رَحِم مادرم، لزلی، فشار داده شدم. من خوب جنگیدم، اما باختم، برای اولین بار، اما نه آخرین.
سرخوشی

گربه‌ی شرودینگر
"خواهر، من تیر خوردم" 35.699738,51.338060 =))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید