Monsieur Nader
Monsieur Nader
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

ادامه ی شازده کوچولو را بنویس!

مدتی پیش که مشغول وب گردی های معمول روزانه بودم، به مطلب جالبی برخوردم که چندساعتی سرگرمم کرد. برای کسی که خودش را « کرم ِ کتاب» می داند " آنتوان دو سنت اگزوپری " از نویسنده هایی است که هر کتابِ نخوانده اش افسوسی است که همیشه به دنبال خودم می کشم تا روزی وقتی برای خواندن باقی کتاب هایش پیدا کنم! از زمین انسان ها گرفته تا خلبان جنگ، هرکدام شاهکاری هایی در جهان ادبیات هستند. اما در مورد کتابِ معروف و شناخته شده ای مثل " شازده کوچولو " قضیه از این هم بغرنج تر است. این کتابِ همیشه پُر فروش را اگر همه نخوانده باشند؛ حداقل یک بار - خواسته یا ناخواسته - تحریفش کرده اند! منظورم این است که روزانه هزاران جمله با مضامین مختلف در شبکه های اجتماعی دست به دست می چرخد که همگی اتیکت شازده کوچولو و اگزوپری را دارند. چه آنکه " اگزوپری " به خواب هم نمی دید که این همه جملۀ قصار در زندگی اش گفته باشد!
اما این بار یک فضانورد فرانسوی به نام " توما پِسکه " مسابقه ای را ترتیب دید که از داستان نویسان درخواست می شد ادامه ی داستان شازده کوچولو را به قلم خودشان بنویسند ( این بار برای تحریف و جای اگزوپری حرف زدن، مسابقه و جایزه ی داستان نویسی هم گذاشته اند ! ) می دانیم که شازده کوچولو به هفت سیاره سفر کرد و داستان حول محور پرسوناژ ها و دیالوگ های شازده کوچولو با ساکنین هر سیاره می چرخد، پس بیشتر این داستان ها توصیف سفر شازده کوچولو به اخترک هشتم هستند. از میان همه ی داستان های ارسال شده، ده داستان برگزیده معرفی شدند که من تصمیم گرفتم همه ی این ده داستان را از دهمین داستان تا اولین از روی متن فرانسه ترجمه کنم و با شما به اشتراک بگذارم. می توانید مطلب اصلی را در این آدرس ببینید:
کلیک کنید

دهمین داستان از دختر چهارده ساله ای اهل فرانسه به نامِ " Ilona Decaestecker " است.
با هم میخوانیم:

Thomas Pesquet
Thomas Pesquet





هنگامی که شازده کوچولو به اخترک هشتم رسید، از غرابت درخت هایی که سراسر اخترک را پوشانده بودند یکه خورد. شاخه ی درختان مملو از آینه هایی بود که در هوا تاب می خوردند و تصویر یکدیگر را منعکس می کردند. شازده کوچولو تا زمانی که چشم هایش به این بازتاب کور کننده ی آینه ها عادت کنند به مالیدن چشم هایش ادامه داد. بعد از ملاقات با پادشاه، مرد خودپسند، می خواره، فانوس بان، تجارت پیشه، جغرافی دان و سوزن بان قطار، این دفعه چه چیزی انتظارش را می کشید؟ یک آیینه فروش؟ ناگهان صدایی غریب که به چهچه ی پرنده ای میمانست شازده کوچولو را از رویا بیرون کشید. چشم هایش را که باز کرد و از صحنه ای که دید حسابی جا خورد: هزاران پرنده ی آبی در اطرافش پرواز می کردند. چندثانیه ای زمان برد تا فهمید که این منظره ی هزاران پرنده، تنها بازتابی از یگانه پرنده ی آبی است که در همه ی آیینه ها منعکس شده.

-شازه کوچولو گفت: « تو دیگر کی هستی؟»

-« من توئیتر هستم، پرنده ی آبی.»

- «از آشناییت خوشبختم، تک و تنها میان این همه بازتاب از خودت چه کار میکنی؟»

- پرنده بی آنکه زحمتی به خود بدهد و بدون هیچ ملاحظه ای گفت: « به خودم نگاه می کنم، در اینجا گردش می کنم و خودم را می ستایم! » شازده کوچولو، مردد و ناباور با خودش فکر کرد که این رفتار را قبلاً در اخترک مرد خودپسند هم دیده.

- « وقتی یک آیینه هم می تواند تصویرت را نشان بدهد، این همه به چه کارت می آید؟ »

- « هر کدام از این آیینه ها تصویر یگانه ای از من را نشان می دهد، با این حال هیچ یک نمیتواند تصویر کاملی از من را منعکس کند! »

-« اما کمی آزار دهنده نیست؟ »

- «به هیچ وجه! هرچقدر بیشتر دیده شوم، خوشحال ترم.» استدلال هایی که این پرنده ی آبی می کرد شازده کوچولو را به یادِ مرد تجارت پیشه انداخت.

- شازده کوچولو با لحنی معترف گفت: « اما من واقعا نمی فهمم که این به چه درد تو می خورد؟ »

- « دنیا تغییر می کند، آدم ها نیز. »

- « حالا یاد فانوسبان افتادم. او مجبور بود هر روز سخت تر از دیروز کار کند. او حتی وقت برای ... »

- « من گفتم دنیا تغییر می کند و ما باید خودمان را عادت بدهیم. هرچقدر بیشتر دیده شوم، مهم ترم.» شازده کوچولو حرفش را قطع کرد که: « و این حرف هایی که الآن می زنی مرا یاد پادشاه می اندازد. »

- پرنده ی آبی ادامه داد: « و بالاخره، هرچقدر مهم تر باشم، تأثیر گذار تر نیز هستم. مگر نه اینکه هرکدام از بازتاب هایم تو را متعجب و متحیر می کند؟ در حالی که اگر نمی فهمیدی که تنها من میان این همه درخت هستم، کمتر تعجب می کردی »

شازده کوچولو که حرف های پرنده قانعش نکرده بود؛ تصمیم گرفت به راهش ادامه دهد. اما هنگام رفتن، توئیتر با چهچه بلند گفت:

« آهای شازده کوچولو، یادت نرود که حرف هایی که زدیم را لایک و ریتوئیت کنی! »



نادر موسوی فرد

داستانشازده کوچولواگزوپریزبان فرانسهکتاب
فارغ التحصیل زبان و ادبیات فرانسه. پاره ای اوقات مترجم، پاره ای دیگر مدرس. باقی اوقات از خودم فرار میکنم؛ با کتاب و فیلم و موسیقی. در هر صورت ابداً آدم بیکاری نیستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید