(این مطلب را فقط به عنوان تجربه و نظر شخصی بخوانید.)
دیدن تکرار اتفاقات در زندگی من رو کم کم به سمتی میبرد که انگار به کشف قوانینی نانوشته میرسم. یکی از این موضوعات حد و حدود کمک کردن و کمک خواستن است که در این مطلب مطرح کردم.
خیلی شفاف بگویم، به نظرم کمک "اضافی" کردن باعث ایجاد توقع در شخص کمک کننده، شخص کمک گیرنده و یا هر دو میشود.
وقتی میخواهیم به دیگران کمک کنیم، نیاز است که چند نکته را در نظر داشته باشیم:
احتمالا این جمله را قبلا به کسی گفته باشید: "من ازت کمک نخواستم!"
به نظرم اولین موضوع برای تصمیمگیری در مورد کمک کردن به دیگران این است که آیا آن شخص دنبال کمک ما است یا نه؟
اگر شخصی دنبال کمک ما نباشد، نباید به زور به او کمک کنیم. این نوع کمک ریسک زیادی داره، ممکن نتیجهی خوبی داشته باشه و ممکن هم به سرانجام بدی برسه. بعضی وقتها، افراد نیاز دارن مسائلشون رو خودشون حل کنند تا حس استقلال، توانایی و رشد را بدست بیارن. اما وقتی مثل یک پدر، مادر یا همسری ابرقهرمان و البته دلسوز جلوی تمامی تجربههای شکست را میگیرید، عملا قدرت رشد و یادگیری را از آن فرد گرفتهاید.
در ادامه این نوع کمک، به نظرم سه نوع آسیب قابل پیشبینی است:
۱. ایجاد توقع در شخص کمک گیرنده:
اگر این نوع کمک، بارها تکرار شود به خصوص اگر به شیوهایی انجام شود که شخص کمک گیرنده حتی متوجه نشود که این یک لطف است نه یک وظیفه(اتفاقی که بیشتر شاید بین فرزند و والدین یا بین زوجها میافتاد). شخص کمک گیرنده دچار توقع دائم از آن فرد و حتی افراد دیگر میشود. چون برایش دنیایی را ساختیم که حتی بدون اینکه بفهمه بهش کمک شده و آن شخص تعریف دیگری از زندگی را تجربه نکرده. پس حق داره که از آن ابرقهرمان توقع لطف دائمی را داشته باشد.
۲. ایجاد حس ناتوانی در شخص کمک گیرنده:
جدا از بحث ایجاد توقع در شخص کمک گیرنده، در نبود شخص کمک کننده(ابرقهرمان) آن شخص دچار مشکل بزرگتری میشود و از جامعه هم همین توقعات را دارد. اما افراد جامعه مثل آن کمک کننده حامیایی ابر قهرمان نخواهند شد و زمانی شخص کمک گیرنده به این موضوع پی خواهد برد که ممکن است از دنیای واقعی فاصله گرفته باشد و بدون وجود آن کمکها در او حس ناتوانی ایجاد شود.
دیگر هرچیزی که میخواهد روبروی او آماده نیست. دیگر کارهایش، مثل قبل به سادگی جلو نمیرود و کم کم دنیا به جای ترسناکی تبدیل میشود. در صورتی که دنیا تغییری نکرده ولی آن شخص تجربهایی از واقعیت اطراف بدست نیاورده و همچون کودکی تازه به دنیا چشم گشوده و باید از اول طعم نرسیدن و شکست را بچشد.
۳. ایجاد توقع در شما به عنوان یک ابرقهرامان که بیشتر از ظرفیت خود خرج کردهایید:
این موضوع را در سوال بعدی باز کردم.
پس اولین سوالی که باید از خودمون بپرسیم، اینه که آیا آن شخص به دنبال کمک گرفتن از ما است یا نه؟ شاید تنها وظیفمون این باشه که شخص رو آگاه کنیم که میتوانیم در این زمینه کمکش کنیم ولی به زور کمکش نکنیم. یا حداقل آگاه بشویم که آن شخص به دنبال کمک است و بعد کمکش کنیم.
باور کنید، هیچ کدوم از ما ابرقهرمان نیستیم. همهی ما آدمهای معمولی با نیازها و خواستههای معمولی هستیم. هیچ کدوم وظیفهایی الهی به دوش نداریم که مجبور باشم تا آخرین ذرهی توانمون را فدای اطرافیان، عزیزان و اعتقاداتمان کنیم. ما انسان هستیم با تمامی ویژگیهای خوب و بدش، و همینطور با تمامی ضعفهایش. انسانهایی ساده هستیم نه ابرقهرمانانی شکست ناپذیر.
دومین سوالی که باید خیلی جدی قبل از هر کمک، حتی لطفی خیلی کوچک به آن پاسخ بدیم این است که آیا ظرفیت کافی برای انجام این کمک را داریم؟ سوال سادهایی است. ولی احتمالا پیش آمده که به کسی کمکی کردیم و بعد گفتیم "من برات این کار را کردم وگرنه موفق نمیشدی." یا به شخص دیگری گفتیم "من این همه کار براش کردم، حالا یادی از ما نمیکنه."و کلی مثال دیگه که نشون میده ما به دنبال جبران کامل و پی در پی کمکهایمان به دیگران هستیم. درواقع ما بعد از کمک خارج از ظرفیت، دچار توقع میشویم.
موقع کمک کردن ممکن است، در ناخودآگاهی خودمان را یک ابر قهرمان تصور کنیم که با فداکاری زندگیمان را وقف عزیزان کرده اما چون ما انسانهایی ساده هستیم نه ابرقهرمان در نتیجه ظرفیت محدودی داریم و اگر بیش از این ظرفیت برداشت کنیم از داخل تهی میشیم. و این تهی شدن میتونه در ما ایجاد توقع، ناراحتی و خشم کنه. ناراحتی و خشمی که شاید در لحظه بروز نکند ولی تبدیل به یک خشم پنهان شود که سالها بعد بدون اینکه بفهمیم چرا عصبانی هستیم بروز کند.
کلید این ماجرا پذیرفتن حد ظرفیت و تواناییهای خودمان است. درک درست از خودمان، درک این موضوع که بعضی وقتها توانایی کمک کردن نداریم. دلمان نمیخواهد یک کاری را برای کسی انجام بدیم. بپذیریم که بعضی از انواع کمک نه تنها در ما حس رضایت ایجاد نمیکنه بلکه مارو دچار مشکل میکند. بپذیریم که دنیا بدون ما هم جلو میرود، نزدیکانمان بدون کمک ما هم میتوانند زندگی کنند.بپذیریم که کمک کردن یک لطف است نه یک وظیفه، جایی که توانایی کمک کردن ندارم، نباید کمک کنیم و نباید هم عذاب وجدان بگیریم.
این موضوع به این معنی نیست که به هم کمک نکنیم، نه اتفاقا باید به هم کمک کنیم تا حس رضایت از زندگی را بدست بیاریم. بحث بر سر لطف زیادی است که هم خودمون و هم شخص کمک گیرنده را درگیر میکند.
دقیقا به همین دلیل نباید به افراد اصرار کنیم تا کمک کنند، چون وقتی به شخصی خیلی فشار بیاوریم که به ما یا هرکس دیگری کمک کند، ممکنه او بیش از ظرفیتش برای کمک استفاده کند و در آینده پشیمان بشه که چرا بیش از اندازه برای ما یا دیگری انرژی گذاشته.
قطعا به دنبال چنین چیزی نیستم و کاملا باور دارم که کمک کردن بیش از هرچیزی به شدت زندگیهامون رو بهتر میکنه و حس شادمانی و رضایت را در زندگیهامون زیاد میکند. و بسیار سعی دارم بتونم ظرفیت کمک کردنم را افزایش بدم.
به تازگی کسی با من قهر کرده و این دلیلی بود که تصمیم گرفتم این موضوع را بنویسیم. چون احساس میکنم آن شخص انتظار بیشتری از من داشته ولی من بیش از این نمیتوانستم از او تشکر کنم. با این مطلب قصد داشتم به چند تا نکته برسم: ما ابرقهرمان نیستیم، دنیا بدون ما هم جلو میره. ما باید خودمون رو بشناسیم و ظرفیتمون را درک کنیم.
اگر ما بیش از ظرفیتمان خرج کنیم، تهی میشویم وقتی تهی شویم، رفتارهای عجیبی ازمون سر میزند. به نظرم به اندازهی ظرفیتمون باید کمک کنیم و تلاش کنیم ظرفیتمون رو بیشتر کنیم چون شاید تنها راه شاد شدن، شادی تولید کردن باشد.
یک کتاب هم میخوام پیشنهاد کنم: بده و بستان.
سلامت باشید : )