لیوان آبم رو با دلخوری سر میدم روی اوپن آشپزخونه و پاورچین پاورچین میرم سمت تخت
راستش خیلی دلخورم
درواقع حس کسی رو دارم که سرش کلاه گذاشتن
همین سر شب، فاتحانه، بعد از خوردن نیم دوجین قرص و شربت، لیوانمو با سر و صدا گذاشتم روی میز و مثل گرگ کارتون میگ میگ دستامو موذیانه به هم مالیدم و دلمو صابون زدم برای یه شب خواب راحت...که خب معلوم شد خیال باطلی بوده!!
الکی که نبود!بعد از دو هفته سرفه های خشک حاضر شده بودم برم دکتر و یک کیلو دوا گرفته بودم اونم منی که معتقدم برای "یه چیکه میکروب که نباید رفت دکتر جااانم!" (حالا بماند که زورمم گرفته بود چقدر پول داده بودم، اونم با بیمه)
چند روز پیش وقتی تو اتوبوس درحال سرفه های سل مانند خودم بودم و همزمان، مثل ادمی که به غر زدنای همسرش عادت کرده، گیم "مراقبت از مزرعه" رو هم بازی می کردم، یه خانمی شروع کرد به غر زدن؛ خوب یادمه که داشتم به گاوهام غذا میدادم و سرفه میکردم که خانمی با صدای بلند از صندلی عقبتر به خانمی تو ردیف جلوتر گفت، خانم این پنجره رو باز کن هوای اتوبوس رو ویروس برداشت
منم که غرورم برخورده بود به میکروبام گفتن یابو گفتم "این برونشیت مزمنه!دوهفته پیش ویروسام پاک شدن!"
حالا امروز عصر که پیش دکتر سرفه میکردم و گفت شده سینوزیت، داشتم به تموم اونایی فکر میکردم که صدای سرفه های منو تحمل کرده بودن و تخم شربتی برام تجویز کرده بودن.