مریم گمار
مریم گمار
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

رگهای روشن شاعر #مریم_گمار


ایستاده بودی به حرف
ونمیدانستی
چپ به راست کلماتت
بر زوایای من روییده

بگو برحواس کدام شب نشستی!
که نستعلیق انگشتانم
دویده بر زجری مشوش
که از بلندای قامتت بیرون می زند

باید بایستم
به تکاندن شانه هات
تا به شکلی منحنی غبار از تن در آوری


وعبور کشیده لبخندم
به بهترین حالت
در اعماقت معنا شود

ای رویای سر به زیر،
آواز قناری به وقت بی کسی
غم را در پاگرد حادثه رها کن

پریدن عیار لبخندی است
که از نوازشت می ریزد
امان از تو،
امان از کلمات، کلمات دیوانه
که هر بار به طرزی عجیب
رگ های روز را دچار شعر می کند

ببین چگونه به تو آمده ام
به رگ های روشنت!

حالا بگو چطور
بر روشنای پنجره ات قوس نگیرم!
که اصالت پریدنم با تو تعریف میشود.


#مریم_گمار
سروده شده در

1400/8/27

آبان 1400




شعرسپیدمریم گمارشاعران معاصرشعرخوبشاعرانه
شاعر و منتقد ادبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید