ویرگول
ورودثبت نام
Master of fear
Master of fear
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

برکه ی خون ( پارت ۱ )

666
666

توی محل کارم من بهترین کارمند بودم و یک چند وقتی کارم رو تا جایی که میتونستم جلو بردم .

برای همین خیلی خسته بودم و میخواستم ۲ یا ۳ هفته استراحت کنم و این بهانه ای بسیار خوب بود که برم به رئیسم بگم که بهم مرخصی بده .

اون هم بدون مقاومت قبول کرد و بهم یک ماه مرخصی داد . واقعا حقم بود همچین مرخصی بگیرم چون کار شرکت رو تا ۲ ماه جلو انداخته بودم .

رفتم خونه و توی اینترنت دنبال یک جای با صفا میگشتم اما جای خوبی پیدا نکردم.

ولی بازم نا امید نشدم و از دوستانم پرس و جو کردم که یکی از آنها بهم یک کلبه در دل جنگل معرفی کرد و بهم آدرس صاحب کلبه را معرفی کرد و ازم درخواست کرد اونم با خودم ببرم . منم قبول کردم.

با هم رفتیم تا وسایلمان را جمع کنیم و آماده به رفتن در آنجا بشیم . وسایلی مثل آذوقه ، لباس ، چراغ قوه و چیز هاس مختلف برداشتیم و من هم رفتم و ماشینم رو پر از بنزین کردم . شبش از ذوق فردا خوابم نبرد اما دوستم که اسمش الکس بود مثل خرس خوابیده بود .

بالاخره فردا شد و ما وسایلمان آماده بود پس راه افتادیم

در بین راه کلی تابلوی سر حیوانات مختلف دیدیم اما نترسیدیم چون با خود تفنگ های شکاری آورده بودیم .

بالاخره بعد از ۳ ساعت رسیدیم .

اول کمی کلبه رو تمیز کردیم بعد الکس رفت تا کمی هیزم بیاره تا آتیش کوچکی بکنیم .

کمی از آذوقه های خود را پختیم و خوردیم

در بعد از ظهر کمی رفتیم با اسلحه های شکاری بیرون کمی قدم بزنیم و رادار هم آورده بودیم که اگه گم شدیم راه برگشت داشته باشیم.

همینطور داشتیم قدم میزدیم که ................................................




این داستان ادامه دارد...............................................................

برکه ی خونبرکهخونداستان ترسناکداستان
😈👻کانال من پر از داستان ترسناک و مرموزه 👻😈 👍اگه داستان ترسناک دوست داری به کانال من یک سر بزن 👍 👻😱این کانال نمیزاره شب خوابت ببره😱👻
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید