
🕯 فصل شمع و نفرینِ بیفریاد
فانوسم روشنه، ولی راه تاریکه
ردپای بیتو، هنوز توی خاکه
تنهایی، مثل زخم کهنه، فرسایش داره
دل، قلقل میکنه، ولی کسی نمیشنوه
شمعم میسوزه، شاپرکم میچرخه
ولی تو، گرفتار خودت بودی
نه دل داشتی، نه فهم، فقط ردپا
و من، موندم با واژه هایی که کسی نخوند
نفرین نمیکنم، ولی کاش یه شب
دلت قلقل کنه، بیدلیل، بیفهم
کاش شمعی که من روشن کردم
تو رو بسوزونه، نه از خشم—از فهم
Written by Parsa
Picture , Edited and arranged with Microsoft Copilot(Kapalo)
!