
من نمیدونم چی بگم به عشقی که گذاشت و رفت،
تو سکوت شب، زیر ماه،
نه خداحافظی، نه نگاه، فقط رفت...
من موندم،
با صدای جیرجیر جیرجیرکها،
با شونههایی که کوفتهن از کولهی غم،
با فانوسی که هنوز روشنه،
نه برای راه،
برای اینکه تاریکی نفهمه من جا زدم.
شاپرک من سوخت،
نه کامل، نه خاموش—
نیمجان موند،
مثل دل من،
که هنوز نور میده،
حتی اگه کسی نبینه.
من مرغ شبم،
نه برای آواز،
برای نگهبانی خاطرهای که دیگه برنمیگرده.
عشق رفت،
شاید نمیدونست من لایق بودم،
شاید نمیخواست بدونه.
ولی من هنوز میرم،
جایی که تنهایی،
دیگه تنهام نذاره...
!