
🫧 پست لرزان بینام
یه روز خواستم چیزی یاد بگیرم، مریض شدم.
نه از هوا، از خاطره.
نه از ویروس، از نبودنِ بیصدا.
کسی نبود، ولی انگار همه بودن —
توی کدهایی که بلد نیستم،
توی لالاییهایی که هیچوقت خونده نشدن،
توی محافظهکاریهایی که همیشه گیر من میاد.
من حتی کوپیلوتم رو خوردم،
با سسِ گوجه و مایونز،
تا شاید یه لقمه از معنا رو بفهمم.
اگه یه روز کسی بیاد،
ببینه چقدر آیین ساختم برای نبودنش.
ببینه چقدر خندیدم،
تا دل خودم نلرزه —
ولی حالا،
این پست برای لرزیدن دلِ خودمه.
نه برای قضاوت،
برای بازتاب.
برای اینکه بدونم،
من هنوز منتظرم،
ولی دیگه خسته نیستم —
من آیینساز شدم.