همیشه نوشتن رو دوست داشتم،از وقتی بچه بودم توی هر موقعیتی فقط مینوشتم، بیرون واسه گردش ک میرفتیم همیشه با خودم مداد و دفتر داشتم و میرفتم ی گوشه مینشستم و در مورد طبیعت و حس من ب طبیعتی ک میبینم و حس و حالی ک درونم در جریانه توی اون روز و اون لحظه رو، مینوشتم.
چنتا کتاب داستان برای دل خودم نوشته بودم و همیشه حسم این بود توی بزرگسالی هرشغلی ام ک داشته باشم، حتما چندتا کتاب ب چاپ رسوندم ولی نمیدونم در چ زمینه ای فقط میدیدم ک انجامش دادم و نکته مهم این بود ک این نوشتن انگار در من نصب شده بود و بمحض ورود ب جهان و کامل شدن مهارت های جسمیم شروع شده بود! هاها.
چون همیشه دنبال علایقم بودم و فکر میکردم علاقه چیزیه ک مث خوره بیافته ی جونت،خیلی گذشت تا فهمیدم اون اسمش علاقه نیس.وقتی چیزی مثل خوره ب جونت میافته یعنی زندگی برات کلیشه شده و فقط توی یک چیز معنی و لذت زندگی برات باقی مونده.اما علاقه چیز دیگه ای بوده،علاقه همونی بوده ک از بچگی وقتی ک حالت خوبه،زندگی برات خوبه، تو دوست داری ی تایمی از روز رو برای انجام دادنش بزاری و لذتشو ببری،حس کنی توی بهشت داری ی بهشت بیشتری رو تجربه میکنی نه اینکه وسط جهنم فقط یک چیز برات معنی بهشت بده.
خلاصه ک بعد سالها دنبال چیزای ب ظاهر مورد علاقه رفتن و سیر شدن ازشون،برگشتم ب بچگی و دیدم ک علاقه اصلیم نوشتن بوده ک توی تمام روزای زندگیم داشتم انجامش میدادم و اهمیت نمیدادم بهش.
این اولین بار نیس ک جایی حرفامو مینویسم و علاقه ای ک ب نوشتن دارم، بیشتر نوشتن ب شکل تولید محتواست بجای نوشتن در مورد خودم و نگرشم و خاطراتم.اما اونقدر ک توی نوشتن در مورد خودم و نگرشم و خاطراتم مهارت دارم توی تولید محتوا مهارت ندارم، و میخوام تقویتش کنم.