toxic
toxic
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

#انعکاس


تاریکی را برگزید و در هاله ای از نور خیره ب انعکاس خود از آینه شد، درست خود حقیقی او؛ منعکس ظاهرش.

افکار، همان بادهای خفه در اتاقکی بودند که انگار جهت خود را گم کرده اند. دامنه ی افکار را برید و بر جاذبه سوارشان کرد. لبخندی از سر رضایت بر کوتاهی گیسوانش زد. بید که میوه ندارد. نیازی به میوه ندارد. مجنون بودنش کافیست.

تک پیرهنی را پوشش تن عریانش کرد. با هرفریاد شاهین، یک دکمه را میبست:«هی گریه میکردم، به آن مردی که زن بودم» شاید برایش سنگین بود. از عشقی که رشد کرد؛ دردی که خودش درمانش شد!

به کوه استوار میان افکارش نگاه کرد. نسخه اصلیش در قلبش بود ولی در ذهن و تفکرش هم حک شد.

چرا؟ چون به وجودش باور داشت. هیچوقت تکان نمیخورد. محبتش لمس شدنی بود. دو قلب داشت، یکی سمت راست و دگیری سمت چپ. ب امیدش لبخند میزد. سراب نبود. هاله ی نور خالی در سیاهی نبود. خود واقعیت، همانند خدایش بود.عشقی که برایش ستون بود. ژلوفنی برای دردهایش. کلونازپامی برای استرس و بیخوابیش. حتی خداتر از خدایش؛ خود آ یش.



افکارنورترنس
آٓشنٰاْ تَرین غریبه ی شَهر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید