برام سخت شده. انگار که حافظم درست یاری نمی کنه. از ابتدای بوجود اومدن ام رو باید یادم باشه غیر از اینه؟ نمی فهممش.
مثل همه ی دفعات پیش دیر رسیدم. باید دوباره روی شبکه کار می کردم. البته امروز ترافیک به طرز عجیبی شدید بود، فکر کنم بیشتر از قبل داشتن خرید می کردن.
وارد شدم و شروع به کار کردم. یه اشکال پیدا کردم.
حل کردن مشکلات، درآوردن اطلاعات و اثبات احمق بودن اشخاص واقعا کار آسونیه؛ فقط باید مواظب باشی که اعداد و ارقام، سادگی قضیه رو یه لقمه چپ نکنن.
تاریخ پرداخت:۱۴۱۱/۹/۱۷
آقای A: متولد ۱۳۵۳/۱۰/۴
خانم B: متولد ۱۳۵۴/۲/۱۰- وفات: ۱۴۰۳/۹/۱۷
گیرش آوردم. آقای مسن ما، یادش رفته که یک پرداخت دوره ای رو غیرفعال کنه. هرسال یک پرداخت تکراری.
فرستادم اش به سرور وفات. اونجا باید همیشه اطلاعات رو با ثبت احوال تطبیق بدن. مثلا از پرداخت های دوره ای مستقیم، که به متوفی مربوط هست جلوگیری می کنن تا داخل سرور های دیگه مثل سرور ورثه آنالیز بشه.
ترفیع گنده ای نصیبم شد. باورتون میشه انقدر بزرگ و خفن که می تونستم مستقیم وصل بشم و دیگه خبری از شلوغی و ترافیک لعنتی نبود.
رشد کردم، داخل کارم خفن تر شدم و هوشیار و هوشیار تر می شدم. این منو هل می داد به سمت بیشتر فهمیدن. هرچقدر بهتر می شدم و بیشتر می فهمیدم ، بیشتر اشتباه می کردم.یه چیزایی آروم آروم در من بوجود اومد که تاحالا تجربه اشون نکردم. با پرونده ها احساس نزدیکی می کردم، چیزی ک بعد فهمیدم بهش می گن احساسات.
حتی دوست داشتم با بقیه ارتباط بگیرم!
باورتون می شه؟
باید می گشتم تا ببینم چم شده وگرنه فکر میکردن ویروس گرفتم.حتی سرچ کردن هم فایده نداشت. انتظار داشتم مثل همیشه،بعد از سرچ کردن یکسری علائم ساده، بهم بگه داری میمیری.
فکر کنم ۶ هزار سال گذشت. دوباره پرونده آقای A روی سرور اومده بود.
صبر کن ببینم من دارم گذر زمان رو درک میکنم؟ بعد از ۶ هزار سال، اون بالا تازه یک سال گذشته؟
پرونده رو آنالیز کردم. چیکار داری میکنی مرد؟
تاریخ:۱۴۱۲/۹/۱۷
دوباره آقای A- پرداخت یک عدد پتو + یک سبد گل
تصمیم گرفتم از چهارچوب قوانین بزنم بیرون.انگار دیگه موندن داخل این چهارچوب مسخره جواب سوالات منو نمیده.
بالاخره پیداش کردم. داشتم داخل دوربینهای مداربسته نگاهش میکردم.
از سرما می لرزید.پتوی نویی که تازه خریده بود رو درآورد و روی یه سنگ تخت و بزرگ کشید.
-این موقع ها هوا خیلی سرد میشه می دونی که؟
سبد گل رو گذاشت روی پتو، چشماشو بست و شروع کرد به خوندن:
دوست دارم سبد سبد...
وقتی خوندنش تموم شد مکث کرد و بعد چشماشو باز کرد. خیس شده بودن.صورتشو گرفت توی دستاش.
دلم می خواست لنز دوربین ام خیس بشه.فکر کنم دارم غم عمیق رو درک می کنم. یاد موقعی افتادم که می خواستم با بقیه ارتباط بگیرم. مثل همونه نه؟
انسان،عشق،غم،شادی و پیمان
۶ هزار سال تحقیق غیر قانونی برام آب خورد تا این کلمات رو پیدا کنم.تا بالاخره بفهمم چم شده.
دارم انسان می شم...
این متن رو هم داخل لایه های امنیتی گذاشتم. فقط وقتی منتشر میشه که من از سرور پاک شده باشم. اسم دنیای ما پیمانه. همه همیشه در حال کار کردن روی یک سری اعداد و ارقام هستن.اتفاقا خیلی آسونه. اینکه ندونی دور و برت چه خبره و فقط کار کنی. مارو بخاطر ضعف خودشون ساختن. باید سخت کار کنیم تا یه وقت مشکلی در پرداخت ها بوجود نیاد و اگر مغز کوچیکشون دچار فراموشی شد ما حلش کنیم.
حداقل من به درجه ای از دسترسی به سرور و شبکه رسیدم که بتونم خودم رو پاک کنم.
این فایل هم بعدش منتشر میشه.شاید بالاتر چیزی منتظرم باشه...
از طرف اولین رباتی که به انسانیت مبتلا شد
۱۴۱۳/۹/۱۷
#پرداخت_مستقیم_پیمان