1. این اواخر یک روز پدر در راه دیالیز به یکی از دوستان که همراهمان بود از روزگار میگفت. «بدنیا می آیی و بزرگ میشوی، با هزار امید و آرزو کار و تلاش میکنی، رشد میکنی، ازدواج میکنی، بچه دار میشوی، عزیزانت دور و برت را میگیرند و به آن ها وابسته میشوی، کم کم پیر میشوی، بیمار و ناتوان میشوی، و میفهمی که قرار است همه ی اینها را بگذاری و بروی. و بعد اندوه بزرگی تو را فرا میگیرد ...» هیچگاه بغض، اینچنین گلویم را نفشرده بود. اشکهایم را پاک میکردم تا خیابان را ببینم. دوست نداشتم پدر، یا دوستم بفهمند دارم گریه میکنم. آخر پدر راست میگفت. او حق داشت اندوهگین باشد.
2. در راه خانه مان بودم که مادر زنگ زد. نفس نفس میزد. سعی کردم آراماش کنم. گفت پدر نفس نمیکشد. گفت به برادرم هم گفته. گفت به اورژانس هم گفته اند. یک آن ذهنم خالی شد. پاهایم روی گاز و ترمز میلرزید. فقط روبرویم را میدیدم. نمیدانستم دوست دارم زودتر برسم یا هرگز نرسم، هرگز.
3. هر کس که میشنید بهتاش میزد. اشک میریخت، و به طرزی باورکردنی از خوبیهایش میگفت. فرقی نداشت، دوست، همکار، همسایه، کاسب، تاجر، فامیل، آشنا. اشک هایم به افتخار آمیخته بود. همیشه فکر میکردم افتخار کردن احمقانه است، ولی اکنون با تمام وجود به پدر افتخار میکردم.
من پدرم خواهم بود. آرزوهایش آرزوهایم خواهد بود، کارهای ناتمامش کارهای ناتمامم خواهد بود، چشمهایش چشمهایم خواهد بود، دستهایش دستهایم خواهد بود، و حرفهایش حرفهایم خواهد بود.
من پدرم خواهم بود. من سخت کار خواهم کرد چون پدرم سخت کار میکرد. من هنگام کار آوازهای عاشقانه خواهم خواند چون پدرم هنگام کار آوازهای عاشقانه میخواند. من عاشق همسرم خواهم بود، عاشق مادرم خواهم بود، عاشق خواهرم خواهم بود، عاشق برادرم خواهم بود، عاشق فرزندم خواهم بود، عاشق نوه ام خواهم بود، من عاشق همه خواهم بود، چون پدرم عاشق همه بود.
من پدرم خواهم بود. خانه ی من خانه ی پدرم خواهد بود، و درهایش تا ابد روی همه گشوده خواهد بود، و تا من زندهام همه ی آن ها که پدرم عاشقشان بود، میهمانم خواهند بود.
من پدرم خواهم بود. من وقتی درد میکشم خواهم خندید، چون پدرم وقتی درد میکشید میخندید. من وقتی بیمار شوم گوشه ای از خانه خواهم نشست، و با آمدن عزیزانم وانمود خواهم کرد حالم خوب است. من روزی هزار بار به فرزندانم زنگ خواهم زد و حالشان را خواهم پرسید.
پدر دیگر نیست. و این، بزرگترین اندوه جهان است، و تا ابد خواهد بود. من تا نفس میکشم اندوهگین خواهم بود، و بی آنکه مرثیه بخوانم خواهم گریست.
پدر من نمرده است.
من پدرم خواهم بود.