ویرگول
ورودثبت نام
mohamad fariz
mohamad fariz
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

دیگر خسته شدم، من هزاران تکه شدم...

دیشب خودم را تنها احساس کردم، بخاطر اینکه کسی را نداشتم و ندارم که وقتی نیاز به هم صحبتی پیدا می کنم بتوانم راحت با او حرف بزنم و او هم در همان لحظه جوابم را بدهد، لحظاتی خاص که آدم فورا نیاز به هم کلام پیدا می کند، شاید حرف خاصی هم برای گفتن نداشته باشد اما همین که احساس کند در این دنیا و در آن لحظه ی خاص تنها نیست و توجه یک نفر به او هست کافی ست، وای که من چقدر محتاج توجه ام، محتاج توجه یک نفر خاص، که هروقت بخواهم در دسترس باشد و با او مثله آنکه با خودم حرف می زنم راحت باشم...

امروز خودم را آواره احساس کردم، بخاطر اینکه آرمانی نداشتم و ندارم که وقتی به دنبال دلیلی برای زندگی می گردم بتوانم به آن فکر کنم و آرام بگیرم، آرمانی آنقدر بزرگ و با ارزش که تمام وجودم را لبریز از شوق زنده بودن کند که بتوانم برایش تا آخرین لحظه ی وجودم و با تمام توانم تلاش کنم...

امروز خودم را سرگشته هم احساس کردم، بخاطر اینکه بعد از مدتی کِشِشَم را به تمام انتخاب هایم از دست می دهم، شوق و اشتیاق همه چیز به مرور برایم از بین می رود و شاید هم به بی ارزش بودن کارم پی می برم...

و امروز و هرروز و هرلحظه من چه احساس های متفاوتی دارم که حتی برای خودم هم قابل درک و بیان نیست، پس چطور انتظار دارم که کس دیگری مرا درک کند؟ پس چرا از تنهایی می نالم؟ پس چرا از پوچی رهایی نمی یابم؟... شاید هنوز در درونم امید دارم که کسی پیدا می شود که حدیث نفسم را از وجودم بیرون می کشد، آرمانم را پیدا می کند و به من شوق تلاش کردن تا همیشه را می دهد...

البته شاید این را هم می دانم که همچین کسی شاید وجود خارجی نداشته باشد، و اگر از تنهایی ننالم چه کنم؟... مگر می شود رفت و با تمام دختران شهر صحبت کرد و فهمید چه کسی از حدیث نفس من خبر دارد؟ تا کی به پیوی ها و دایرکت ها پیام بدم، از عکس هایشان تعریف کنم یا به دنبال سوالی برای باز کردن سر صحبت باشم؟... دیگر خسته شدم، من هزاران تکه شدم، چرا انتظار دارم از پوچی رهایی یابم؟ مگر نمی دانم که پوچی درمانی ندارد؟ چطور می توانم خودم را قانع کنم که این چنین نباشم و آن چنان باشم ؟ اما باز در اعماق وجودم احساس می کنم که روزی کسی می آید که به قلب این خسته روشنی می بخشد، آنکه در خوابِ فروغ آمده بود...شاید...شاید...شاید...بیاید... شاید هم مثله جمعه های انتظار... یک دروغِ کوچکِ دیگر باشد...

تنهاییآوارهسرگشتهخستهشوق
در جستجوی خویشتن، علاقه مند به عکاسی،سفر و نوشتن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید