همه داشتن بهم احترام می ذاشتن، باهام دست می دادن، چند تا قرار بزرگ گذاشتم که برم مصاحبه، مصاحبه ی مطبوعاتی درست و حسابی، هیچکس نمی تونه باور کنه، برام پاپوش دوختن. فقط خودم به این موضوع ایمان دارم.
هیچوقت در موردش حرف نزدم، بهتره که معیارهامون رو بررسی کنیم، من واقعا ۴۳ کیلومترو دویدم، بدون وقفه. کسی می تونه اینکارو انجام بده؟ من قول میدم سکته می کنید. خیلی ها تو این مسیر سکته کردن، تو همون صد متر اول. کی می تونه اصلا تصمیم بگیره و تو این مسابقه شرکت کنه. نه ممکن نیست به همین راحتی بخواید اون همه مدت رو بدوید. به هر حال یه نفر می خواست به همه چیز گند بزنه که زد.
اوه، باشه، فرض کن من چند تا ایستگاه رو با مترو رفتم، چطوره فکر کنیم همه ی برنده ها این کارو می کنند؟ تا حالا فیلم بقیه رو بررسی کردید؟ به این فکر کردید که اون برنده های لعنتی دیگه آیا وقتی به خط پایان رسیدند به اندازه ی کافی خسته شده بودن یا نه؟
کی می تونه ۴۳ کیلومترو بدوئه و اول بشه؟ فقط یه احمق که همه ی عمرش کاهو خورده و دویده. من احمق نبودم.
اشکالی داره؟ از دید اونا داره! برای شما چه فرقی می کنه، فقط بزرگترین و قدیمی ترین دوی ماراتن دنیا رو می خواید داشته باشید و هر سال برگزارش کنید، چند ده هزار نفر با هم دویدند، فقط همین! اینجا قضیه اصلا تقلب نیست. قدرته! قدرت انتخاب بین دویدن و خریدن یه بلیط دوزاری مترو.
خب... سنم کم بود. واقعا برام مهم نبود. یه دونه از اون چای های کیسه ای بخور، همه طعمی ش هست. از فروشگاه اصلی شهر برشون داشتم. اون بزرگه. اوف اون احمق ها متوجه نمی شن اگر از هر بسته یکی دو تا کم بشه. فکر نکن که من یه دله دزدم! هرگز! بیست و پنج سال پیش این شرکت چای و سایر نوشیدنی های دم کردنی، مسابقه ی طراحی کیسه ی چای گذاشته بود و من برنده شدم. بله، خود من. اما هدیه رو به یه نادون بی ذوق دادن. من هنوز تو این همه سال حتی به اندازه ی چهار پنجم پولی که برای جایزه گذاشته بودن رو چای برنداشتم. فکر می کردن با یه تفاوت تو تای کیسه میشه سر منو شیره مالید. هرگز. من می دونم تو همه ی این جایزه دادن ها آشنابازی هست. یه بار توی مسابقات شهرداری برای بهترین داستان شهر شرکت کردم. یکی از دوستای نزدیکم تو هیئت داورها بود. من بعدها متوجه شدم. قسم می خورم. در واقع ما قرار بود با هم ازدواج کنیم، اما همه چیز بیخودی بهم خورد. یه بهانه ی ساده. به هر حال جایزه بردم. خوشنامی برای آدم لازمه.
بذار ببینم این کیه پشت در.... یه دونه فر سفارش داده بودم. آوردنش. چیز خوبیه. دو هفته ی پیش یه معامله ی عالی داشتم. آبسردکن سالن تئاتر رو به یه نفر فروختم. حتما قیافه ش موقعی که می خواسته با خودش ببرش دیدنی بوده، نپرس چطوری میشه یه همچی معامله ای کرد! همونطوری که یه بار برج ایفل رو فروختیم. ما دو نفر بودیم. ایده عالی بود. من هنوز برو و بیایی داشتم. همه فکر می کنن این کار ویکتور بوده. برام مهم نیست. اون بدشانسی آورد و گیر افتاد اما چک ها رسید دست من. همین کافیه. چه مناقصه ای برگزار کردیم. پولدارهای احمق. فکر می کردند دولت فرانسه توان نگهداری از ایفل رو نداره. باورت میشه کسی انقدر احمق باشه. اون موقع هنوز یه چیزایی ته جیبم داشتم. با همون پول دفتر دستک حسابی راه انداختیم. پول کمی نبود. چند تا شیشه جیوه ی قرمز فروخته بودم. تو بازار سیاه این معاملات سخته. جیوه های اکراینی. طرف های معامله از چند تا کشور ریز و درشت بودند. بعد از اینکه گند چرخ های خیاطی عربی در اومد فکر جیوه ها به سرم زد. آره چرخ خیاطی هایی که برعکس می چرخیدند. اون معامله ها خطرناک بودند. دیگه هرگز حاضر نیستم به اون روزها برگردم. همیشه باید از سایه ت هم می ترسیدی. سرم باد داشت. و کلی آدم شارلاتان دورم بودن...
اگر ازم بپرسی بهترین معامله هام کدوم بود میگم سنگ های شبرنگ. راحت و بی دردسر. اگر با یه کیسه ش دستگیر می شدی هیچ جرمی مرتکب نشده بودی. یه عده فکر می کردند یه چیزی توی اون سنگ های فسفری هست. فقط کافیه تو بتونی از نگاه طرفت بفهمی که این جز اون دسته از آدم هاست که فکر می کنه شیرکاکائو رو از گاو قهوه ای می گیرند یا نه، حتی اگر نزدیک به اون دسته باشه کافیه! معامله جوش خورده.
خب این فر... هی رفیق قراره تو بازار کهنه فروش ها به جای یه ماکرو فر عالی بفروشمت. البته تنهایی معامله کردن تو احمقانه ست. این دوربین رو ببین، اسباب بازیه، اوف... خیلی ها اینو نمی دونن، این یه دوربین عتیقه است، عکس فوری می ندازه، مال وودی آلن بوده، جوونی هاش. مهم اینه که تو یه قیمت درست و حسابی بذاری روش، و قضیه ی گاوها، آره... این تو چشم های آدم ها معلومه... خیلی خب، فکر می کنم برای امشب کافیه، می خوام استراحت کنم. شبت بخیر.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۸ ساعت 15:32 توسط پِی
+ انتخاب عکس و تیتر در دوشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۸ ساعت 3:2 توسط رنگ
بازنشر از وبلاگ پیرنگ