در بیزینس و مدیریت دو جنس کتاب رو زیاد میبینید:
- کتابهای آکادمیک/درسی
- کتابهایی از جنس روایت تجربههای مدیران
اشتباهی که آدم ممکنه انجام بده اینه که متمرکز بشه روی یک دسته خاص از این کتابها و روی دسته دیگه خیلی وقت نگذاره. بعد از اینکه 2 سال در دانشگاه درگیر کتابهای آکادمیک مدیریت کسبوکار بودم و از کتابهایی عموما با تالیف یا ترجمه بد رنج بردم (من اصلا مشکلی با کتابهای آکادمیک نداشتم و ندارم، به شرطی که اولا منبع معتبری باشه و دوما اگر ترجمه شده، ترجمه درستی باشه) جوری از این نوع کتابها زده شده بودم که در اوایل دوران کاریم بیشتر رفتم سراغ کتابهایی که مدیران کسبوکارها نوشته بودند. بسیاری از این کتابها ارزشمندند و خیلی هم خوب نوشته شدهاند اما! اینجا اما و اگر وجود داره.
اگر همهاش تجربیات مدیران رو بخونید، ممکنه تصویر کاملی از فرآیندها، مدلها و چگونگی سیستمسازی در یک حوزه به دست نیارید چون مدیرها هدفشون نقل تجارب موفق و غیر موفق خودشونه و ممکنه با عینکی خاص روایتشون رو انجام بدن. با اینکه مفیده ولی لزوما جامع نیست.
و اگر صرفا کتابهای آکادمیک رو بخونید ممکنه با خیلی از چالشها و روایتهای واقعی مدیریت در عمل آشنا نشید و صرفا دیدی آکادمیک داشته باشید که در میدان عمل شما رو با مشکل مواجه کنه.
نکته دیگه اینکه حتما موقع خوندن کتاب باید در نظر داشت نویسنده کتاب بیشتر در چه صنایع/ بازارها/ شرکتها و محیط اقتصادی فعالیت داشته. بدون در نظر گرفتن شرایط و زمینه فعالیت، به کارگیری روشها و راهحلهای پبشنهادی ممکنه اشتباه باشه.
خلاصه که آموختن دانش و تجربه در کنار هم با در نظر گرفتن کانتکست و استفاده از تفکر سیستمی و نقادانه، دید خیلی بهتری به شما میده و کمک میکنه بهتر تصمیم بگیرید.