« و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من.»
بخشی از وصیتنامهٔ بیژن نجدی در ابتدای کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند.
یوزپلنگانی که با من دویدند روایت ۱۰ داستان کوتاه با موضوع مرگ است که هر کدام کاملاً مجزا و با نثری خاص و شعرگونه توسط زندهیاد بیژن نجدی نوشته شده است.
بیژن نجدی، با مدرک ریاضی از دانشسرای عالی تهران، بهدلیل سبک خاصی که در روایتها و شخصیتپردازیها داشت، داستانها را بهشکلی خاص و منحصربهفرد ساخته و پرداخته است، بهگونهای که مخاطب را تا عمیقترین فضاهای توصیفی میکشاند.
در این کتاب، بیژن نجدی از مرگ مینویسد، از جنازهای که رؤیای فرزند نداشتهٔ طاهر و ملیحه است، از مرتضی مینویسد که به جرم کشتن یک قو از زادگاهش طرد میشود، از روزهایی مینویسد که نمیتوان فهمید مردم چه میگویند و چه میخواهند. او در هر داستان بهشکلی متفاوت مرگ را توصیف میکند. گاهی ساده و گاهی پیچیده، آن را به واقعیت و خیال پیوند میدهد، حس شاعرانهاش را به آن میافزاید و شخصیتها را درگیرش میکند.
در جایی از کتاب، به بعد از مرگ هم اشاره شده، انگار کسی که مرده، هنوز مغزش زنده است! به قسمتی از مغز اشاره میکند که دیرتر از بقیهٔ سلولها میمیرد.
گفته میشود که بیژن نجدی با این اثر و آثار دیگرش، سبکی جدید در شاعرانهنویسی به ادبیات داستانی وارد کرد و همین امر باعث شد که موردِتحسین اکثر منتقدین قرار بگیرد. البته قلم او بسیار خاص است و برای کسانی که علاقهمند به داستانها و روایتهای جدید و متفاوت هستند، توصیه میشود.
به نقل از :« kafebook »
این کتاب تا آنجا که من بررسی کردم ،اکنون به چاپ سی و چهارم رسیده.
بخش هایی از این کتاب در « کتابشنو » ، قابل شنیدن است.