خب شاید یکم دیر شده باشه، ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازهست. ( حالا اگه ماهی از قبل مرده باشه چی؟ نمیدونم منم، امسال باید یه بازبینی کنیم این ضرب المثلها رو حتما :دی )
سلام!
از کجا آشنا شدم با کولهپشتی؟ طبق معمول توی توییتر تایملاین رو بالا پایین میکردم که با دیدن توییت امیر مهرانی با پدیده کولهپشتی آشنا شدم. باور کردنش آسون نبود ولی خب فهمیدم حتی منِ بیتجربه هم احتمال داره یک سری تجربیات برای انتقال به بقیه داشته باشم، حتی شما دوست عزیز.
از اونجا که به نوشتن بیشتر از خوندن علاقه دارم هنوز کولهپشتیهای بقیه رو نخوندم، ولی اگه اونی نبود که باید باشه هم از صمیم قلب میگم که جای گلایه نیست. چیه؟ انتظار داشتید عذرخواهی کنم؟ میدونید با خوندن همین متن چند دقیقه سرانه مطالعه کشور رفت بالا؟ نه؟ منم نمیدونم ولی خب آخر امسال ویرگول میگه بهمون، صبر کنید تا اون موقع، اگه درصد تاثیرش کم بود میتونید با ارسال شماره ۱ به ۲۰۰۰۹۰ اعتراض خودتون رو به همزمان به من و مدیران صداسیما اعلام کنید، در اسرع وقت بهش رسیدگی میشه، به قول خارجیها You have my word.
خب عجیبه که تا اینجای متن تحمل کردید، مرسی واقعا.اگه خودم جای شما بودم احتمالا الان یه کامنت حاوی یک سری صفات که خیلی قابل بیان نیستند گذاشته بودم و رفته بودم پی زندگیم، خیلی بامرامید، دمتون گرم.
دیگه کم کم دیگه بریم سر اصل مطلب.
با سوال قشنگ و سختی شروع میشه.چه چیزهایی رو میذارم داخل کولهپشتی؟ شاید اول از همه اینکه فهمیدن این مساله که هیچ حال خوبی، ابدی نیست. میدونم خیلی بدیهی به نظر میرسه ولی اعتماد کنید بهم، زمانش که برسه توی یه چشم به هم زدن این نکته از ذهنتون پرت میشه بیرون.
خب دوستان شلوغ نکنید، بزارید مساله رو بشکافم واستون.شده تا حالا شروع کنید به خوردن یه بستنی قیفی شکلاتی ولی هیچوقت تموم نشه؟ نه دیگه، این بالا پایینها هست توی زندگی. نباید دل ببندی به اون حال خوب. نه خب خوب نگفتم، باید دل ببندی به اون حال خوب، تا جایی که میشه هم ازش لذت ببری و زندگیت رو قشنگتر کنی به کمکش، ولی نباید بهش وابسته بشی، نباید کل ابعاد زندگیت وابسته بشن به اون حال خوب، نمیشه تو بستنی به دست بری سرِ کار و تا قبل از تموم شدن بستنیت خیلی خوب و پرانرژی کار کنی، ولی به محض تموم شدن بستنی بلند شی بری بیرون و کار رو ول کنی به امون خدا که. آره، منم دوست دارم به محض تموم شدنش یه دونه دیگه از یخچال دربیارم و بخورم و این فرآیند رو ساعتها ادامه بدم ( البته لطفا امتحان نکنید، نتیجهش خوب نمیشه، این رو معدهم قطعا اون دنیا شهادت میده.)، ولی شدنی نیست. نتیجه این کار میشه اینکه به محض کمرنگ شدن اون حس و حال خوب، بیانرژی میشید، کمانگیزه میشید و به هیچی اونجوری که باید اهمیت نخواهید داد.البته احتمالا بعد از چندوقت این نکته یادتون میاد و میفهمید باید چیکار کنید تا برگردید به روال عادی زندگی، ولی اگه از قبل حواستون باشه به این مساله کمتر ضرر میکنید و بقیه کارهای مهم زندگیتون آسیب نمیبینند.
چیز بعدی که توی کولهپشتیم جای مخصوص به خودش رو داره اینه که از دوستداشتن و دوستداشتهشدن دیگه نمیترسم. اینم شاید خندهدار به نظر بیاد ولی خب من ترس داشتم، اول از همه ترس از احساس پیدا کردن به یه آدم جدید، به یه جای جدید، به یه چیز جدید. بعد از این، ترس از ابراز این احساس رو داشتم که البته احتمالا مربوط میشه به اضطراب اجتماعی که همراه و یاور همیشگی من در این سالها بوده و امیدوارم به رفع شدنش. خلاصه که این ترس و اضطرابها بود، ولی تقریبا برای اولین بار این ترس رو گذاشتم کنار و از نتیجهای که داده راضیم.شاید الان در حاضر اونی نباشه که اون موقع تصور میکردم، ولی خب تجربه به غایت خوبی بود. البته توی پرانتز بگم که اگه خیلی دقیق ببینیم این مساله مختص به سال ۹۷ نیست و پروسهش از اواخر ۹۵ و اوایل ۹۶ شروع شد، ولی شکوفاییش اواخر ۹۶ و اوایل ۹۷ بود و برای همین اینجا بهش اشاره کردم. خلاصه که آره، از احساسداشتن و احساسیبودن نترسید.توی این زندگی خشک ماشینی که خیلی از وقتها طبق یه روتینِ گاهاً بیمزه جلو میره، فهمیدن احساساتتون و توجه و بال و پر دادن بهش میتونه یه رنگ تازه بپاشه به جهان اطرافتون، تضمین میدم دوستش خواهید داشت.
خب دیگه پرحرفی نمیکنم، یه چیز دیگه که حتما توی کولهپشتیم خواهد بود رو میگم و میرم سراغ سوال بعدی، قول میدم آخریش باشه. اونم اینه که فهمیدم تنهایی حس مقدسی نیست، بهش افتخار نکنید و تلاش نکنید برای تنها بودن، ولی خب در عین حال ازش ترس هم نداشته باشید. بپذیرید از این پیرِ برنا ( چه تضاد زیبایی به کار بردی ای شیخ، به به.) که تنهایی چیز زشتی نیست، چیزی نیست که ازش خجالت بکشید، خجالت نداره که تنها برید کافه مورد علاقهتون و قهوه مورد علاقهتون رو سفارش بدید، هیچکسی نمیتونه بهتون خرده بگیره اگه تنها بلند شید برید سینما و فیلمی که دوست دارید رو ببینید. زشت نیست که تنها برید قدم بزنید، رستوران برید و غذا بخورید، تئاتر ببینید، کوهنوردی کنید. خلاصه که هر کار کوچیک و بزرگ دیگهای که بهتون حس زندهبودن میده رو انجام بدید، حالا یا با یه جمع باحال پرانرژی از رفقای صمیمیتون، یا با اون کسی که وقتی اسمتونو صدا میزنه یه چیزی تو قلبتون تکون میخوره و تنتون مورمور میشه، یا با خودتون و سایهتون، دوتایی.اگه به تنهایی مثل یه حالت عادی که هم ممکنه پیش بیاد هم نه نگاه نکنید احتمال داره بیش از حد وابسته بشید به آدمای دیگه و در نبودشون غم تمام وجودتون رو فرا بگیره و بوم! سگ سیاه افسردگی به سرعت میاد بالا سرتون و خلاص شدن ازش کار راحتی نیست، باور کنید.
خب خسته که نشدید؟ خوبه، هنوز دوتا سوال دیگه مونده!
سوال سختیه واقعا. نه اینکه جوابش سخت باشه ها، نه. اینکه فکر کنی به چیزهایی که میخوای جا بذاری پشت سرت و توی سال جدید همراهت نباشن معمولا آزاردهندهست. ولی خب دقیقا کجای زندگی آزاردهنده نیست؟ هوم؟ آفرین دقیقا، هیججاش. پس بریم سراغ جواب.
از کمآزارترهاش شروع میکنم.اولیش شاید این باشه که هر جایی و به هر قیمتی کار نمیکنم. به زبون دیگه اینکه وقتمو ارزون نمیفروشم، حیفه. کاری که نه حس مثبتی ازش میگیری، نه چشمانداز روشنی داره، نه اتمسفر خوبی داره و نه حتی انگیزههای مادیت رو میتونه برطرف کنه چرا باید انجام داد؟ درسته این سن وقت تجربه کردنه، ولی خب میشه جاهای بهتری هم تجربه کسب کرد، جایی که حداقل یکی از این فاکتورها رو داشته باشه.و خب نتیجه این که تجربه کاری که توی تابستون امسال داشتم رو توی کولهپشتی نمیذارم، واقعا تجربه خوبی نبود.
یه چیز دیگه و شاید مهمترین چیز، از دست رفتن کسی بود که بودنش خوب بود. البته منظورم از از دست رفتن، مرگ نیستها، فقط دیگه نیست دیگه، همین. باز کردن بیشتر این داستان هم کار من نیست و الان در توانم نیست، وقتش هم نیست و از حوصله جمع خارجه، مخصوصا از حوصله شما که داری چشماتو میمالی و خمیازه میکشی. بپر برو یه آب به سر و صورتت بزن برگرد، آفرین.
مورد بعدی که خارجش میکنم چیه؟ آدمهای بیارزش. کسایی که بودنشون فایدهای نداره، سرشارن از موج منفی و فقط سوهان روحن. شاید نفهمی و صدای این سوهان کشیده شدن به روحت رو نشنوی ولی روحت از درون خورده میشه. به ماورا و این مسائل اعتقاد ندارم، ولی خب اگه دور آدم پر باشه از این مدل آدما، خیلی سریع موجی میشی و خفه میشی توی اضطراب و استرس و نگرانی.سرتاسر وجودت پر میشه از انرژی منفی و مثبت کردن این حجم از انرژی منفی، عمر درازی میطلبه.
احتمالا چیزهای دیگه هم میتونم به این لیست اضافه کنم.احتمالا که نه، قطعا میشه و باید اضافه کرد، ولی شاید تو یه فرصت دیگه. فعلا بریم سراغ سوال آخر که یه جورایی هدفگذاری یا بازم به قول فرنگیا، resolution برای سال جدید محسوب میشه.
شاید مهمترین چیزی که میذارم داخل کوله، نظم و برنامهریزیه. شخصا خیلی هدفهای کوتاهمدت و بلندمدت درسی و کاری و مربوط به زندگی شخصی داشتم و دارم که بخاطر ضعف برنامهریزی به هیچکدوم نمیرسم و نتیجه؟ سرتاسر وجودم پر میشه از نگرانی و سردرگمی و متعاقبش کمشدن اعتماد به نفس و نهایتا افسرده شدن. شاید با یه برنامهریزی کوچیک و مختصر بشه یه بخش کوچیک و مختصر از برنامهها رو پیاده کنی و اون حس پروداکتیو بودن، حس مفید بودن زندگیت حداقل برای خودت رو تجربه کنی و قطعا بهت مزه میده و دفعات بعد با برنامه کاملتری میری سراغ هدفهات.فکر کن بالاخره بعد از مدتها کلنجار تونستی به یه برنامه منظم برسی که توش هم به خوابت میرسی و ساعت خوابت منظمه، هم به درس و دانشگاه، هم ورزش میکنی و زبان میخونی، هم مینویسی و میخونی، میخونی و مینویسی، تفریحاتت ( میدونم که خیلی منوی بازی برای تفریح نیست به لطف جبر مالی و جغرافیایی، ولی خب همین که بدونی یه کاری داری میکنی و اوقات فراغتت رو باهاش پر میکنی خوبه، نه؟) هم که سرجاشه، خب زیبا نیست واقعا؟
مورد بعد؟ یه مقدار خوبی جسارت.برای چی؟ برای اصلاح و تغییر. یه وقتایی یه تصمیمی میگیری و خواسته و ناخواسته وارد یه مسیر/رابطه/مکان میشی که میدونی به "تقریبا هیچ" میرسه ولی بخاطر ترس از خیلی چیزها ادامه میدی.ترس از خانواده، ترس از احساس شکست، ترس از نگاههای عجیب و غریب اطرافیانت و یه سری دیگه از این دست دلایل، نگهت میداره توی این مسیر و قدرت تغییر رو ازت میگیره.اگه آخر سال ۹۸ من بشم آدمی که میخوام، قطعا یکی از بارزترین ویژگیهام نترسیدنم از تغییرات یهویی و گسترده است.
آخرین چیزی که میخوام فعلا راجع بهش بنویسم ( بعدا شاید کاملتر شد اینا، پیگیر باشید و سر بزنید که چیزی از دستتون نره خلاصه :دی ) پشتکار بیشتره. به زبون دیگه "سیریش شدن" به چیزی که میدونی میخوای، یا میدونی که لازمه و باید برای رسیدن بهش تلاش بیشتری کنی و بعد از هر شکست، با یه چیزی (یه لیوان چای، یه فنجون قهوه، یه نخ سیگار، یک ساعت معاشرت با یه فرد حالخوبکن، هرچی) دوباره برگردی به بازی. نباید وا بدی، تا وقتی میتونی و ته دلت حس میکنی که کاری باید انجام بشه به تلاشکردنت ادامه بده.آره میدونم شعاری شد و خوراک مشاورین نهچندان محترم کنکوره، ولی مفهوم درستی رو میخواستم انتقال بدم. یکم شاید دچار شهوت الکیانگیزشی نوشتن شدم، ولی خب اصل حرف رو دریابید که حرف مهمیه و نبودنش، یا حداقل به چشم نیومدنش میتونه ضرر بزنه بهتون، دیدم که میگم.
خب اگه رسیدی اینجا یعنی احتمالا کل این متن رو خوندی و اگه واقعا خوندی بدون که جات توی قلبم محفوظه. نظری هم اگه داری هم میتونی به ۲۰۰۰۹۰ یا سامانه ۲۰۰۰۱۲۰ که جدیدا به سیستممون اضافه شده عدد ۸۴ رو بفرستی و بعد از اون نظرت رو بفرستی واسه تیم مدیریت این اکانت، یا خیلی تیپیکال این زیر کامنت بذاری، یا اینو بکشی بالا و نظرت رو ناشناس توی تلگرام بفرستی واسم.
بازم دمت گرم که تا اینجا همراه بودی، شب و روزگارت خوش.