phoenixx
phoenixx
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

جهانی بدون هنر

یک لیوان چایی میریزم و کنار دستم می‌گذارم. شروع می کنم به نوشتن تا اندکی از کلمات تجمع یافته در مغزم رهایی یابم. کلماتی که گاهی داستان می‌شوند و در پوشه‌ای روی میز کارم قرار می‌گیرند. یک بار داشتم به هنر فکر می‌کردم و دنیایی که بدون آن شکل می‌گرفت. به نظرتان دنیای قشنگی می‌شد؟ اکثرا خواهید گفت نه. اما بیایید به آن فکر کنیم تا قطعی‌تر نه بگوییم.

جهانی را تصور کنید که در آن خبری از شعر و کلمات آهنگین نیست. آن وقت به نظرم عشق، دلتنگی، غم و همه‌ی احساسات ما که هرکدام درجای خود ارزشمند است تبدیل به چه می شد. چگونه بروز می‌یافت؟ چه کسی می‌توانست احساسات و باورهایش درمورد آنها را برای کسی شبیه خودش صدها سال بعدتر به جا بگذارد. چه کسی می‌توانست به زیبایی تشویق کند یا با لطافت همدردی کند. دنیا را بدون حافظ و سعدی و شکسپیر و امثال آنها تصور کنید. چه می‌بینید جز انبوهی از احساسات بروز نیافته؟ لذت‌های ناشناخته و نادانی و زشتی؟ وقتی کسی نباشد که بگوید:" چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش/ که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم." آن وقت شادی‌ها و غم‌های ما چگونه شریکان مطلوب خود را می‌یافتند؟

حالا جهان را بدون نقاشی‌ها و معماری های زیبا تصور کنید. شهرها در انبوهی از خانه های یکسان و تیره فرو می‌رفت. هر روز گذر کردن از کوچه‌هایی یکنواخت، خانه هایی خفه کننده و امثال این چیزها از آدم‌ها چه می‌ساخت جز ربات‌هایی که تنها به خوردن و خوابیدن و فکر کردن و دنبال کار دویدن می گردند. یک خانه‌ی زیبا یک محله را صفا می‌دهد. خوب به یاد دارم که یک بالکن که در آن چند گلدان با سلیقه کنار هم چیده شده بود و دربین انبوهی از خانه‌های خاکستری تک افتاده بود چگونه یک غروب غم انگیز و پر از آلودگی را برایم قابل تحمل کرد. خیال کن دیگر عالیقاپویی در این دنیا نباشد که از یک ستون تا ستونی دیگر هزار رنگ و طرح برسر آدم میریزد. خیال کن دیگر مسجد شیخی نباشد که بهشت را در چشمانت بریزد. خیال کن دیگر هیچ مجسمه ای از داوود یا مریم نباشد که که ابهتِ زیبایی تن آدم را بلرزاند و آدم به فکر بیفتد که ذهن و توان آدمی نیز قادر است زیبایی بیافریند و انسان تنها یک ماشین جنگ و جدال نیست.

یک بارهم جهان بدون موسیقی را خیال کن. اصلا مگر می‌شود؟ صدای آب و بلبل و باد آنها چه می شود؟ گوشهامان از استیصال و روزمرگی کر خواهند شد. دلمان هرگز برای به رقص آمدن با انسانهایی که دوستشان داریم به تپش نخواهد افتاد. اشک‌های زندانی پشت چشم‌هایمان هرگز با آسودگی فرونخواهند ریخت. مغزمان هرگز احساس شعف ناشی از مواجهه با اصوات بهشت را نخواهد چشید و ..... هیچ صدایی خوشحالمان نخواهد کرد. هیچ زمزمه ای مارا به فکر فرو نخواهد برد. هیچ لالایی و قهقه و اذانی نخواهد بود. صداهایی که خاطرات زیبایمان را در خود پیچیده اند را به یاد بیاورید. هیچ کدام از آنها در دایره‌ی وجود نخواهند گنجید.

هنر تنها موسیقی و نقاشی و شعر نیست و نخواهد بود. هنر به قلب هرچیز که در آن فایده ای باشد نفوذ می‌کند و آن را ماندگار می‌کند. رویارویی ما آدم‌ها با خیالات و رویاهایمان را ممکن می کند. گاهی مارا به زیبایی با آینده‌ای که باید از آن اجتناب کنیم ربرو می کند و زشتی های آن را می نمایاند گاهی هم با ظرافت و لطافت تمام مارا برای آینده ای پیش بینی ناشدنی و پیچیدگی هایش آشنا می کند و بدون آنکه بیمی ایجاد کند آمادگی می آفریند.

هنر ارزشمند و متعالیست. چیزی که مارا یک پله از کف بالا می‌برد پله های دیگر مهم اند اما جای آن را نمی گیرند. هیچکدام از آنها غیر ضروری و قابل چشم‌پوشی نیست و نخواهد بود. هنر زیبا بودن و زیبا دیدن است. یافتن نور در تاریکی هاست هنر همه جای زمین پراکنده است چرا که او زیباست و زیبایی را دوست دارد. اگر ارزش و مقصودش را بیابیم هنر حقیقی و متعالی را درک خواهیم کرد، آن وقت هیچ سیاهی‌ای خارج از دایره ی حسن نخواهد توانست خود را قالب دیده و گوش ما کند و ناگزیر به راه خواهد آمد و خود نیز اگر طالب آن باشد خواهد فهمید.

گرچه دل من پر است اما سخن زیاده هم به هشو و بیهوده گویی می انجامد. خلاصه‌مطلب آن بود که می‌خواستم به آن دوست عزیزم که آن را بیهوده می‌خواند بگویم؛ هنر خوب است. هنرِخوب روان را رشد می دهد و به خاک آدمی گلاب اضافه می‌کند. قدر هنر را تا زود است باید دانست و در عین حال هم نباید گذاشت هر چیزی بانام هنر وارد شود و چهره ی زیبایش را بیالاید.


هنرنوشتننقاشیموسیقیجهان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید