من چه در وهم وجودم، چه عدم، دلنتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
خوشه ای از ملکوتِ تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفرِ باغِ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهانِ نبخشوده قسم دلتنگم
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم بهم...
دلتنگم...
- فاضل نظری