شنیده ام که تریاکی ها وقتی نشئه اند،خیلی حالشان خوب است.قشنگ حرف می زنند و برای آینده نقشه می کشند،نقشه هایی به بلندای آسمان.بی دلیل نیست که خارجی ها به نشئه، high(مرتفع،بالا،بلند).خلاصه که در حالت نشئگی انگار که همه چیز ممکن است.ولی همین که تاثیر مواد فروکش کند،نوبت خماری است.کاخ آرزوها را باد واقعیت در چشم به هم زدنی می برد.انگار که هیچ وقت نبوده اند.
شب برای من مثل تریاک است.از نیمه که می گذرد،رویا می بافم،برنامه می ریزم،همه چیز انگار آسان تر است یا من انگار قوی ترم.همه چیز زیباتر است.حتی حوصله ام می کشد چشمانم را ببندم و موسیقی بی کلام گوش کنم.و نوشته هایی می نویسم در مورد شباهت تریاک با شب و شباهت صبح روز بعد(ظهر روز بعد) با خماری.فردا راجع به ایده هایی که برای نوشتن داشتم و پشت کاغذ باطله ای هول هولکی و با هیجان نوشته بودم فکر نمی کنم. فردا، شب قبل را به مثابه یک رویا،یک خواب به یاد می آورم.انگار که پایم پیچ خورده و در لانه خرگوشی افتاده ام.
و به این فکر می کنم که من کدام یکم؟ کدام دنیا واقعی است؟ شب یا روز؟