بوی جنازه در مشامشان پیچید. کرکس ها به زمین نشستند. به لاشه بی جانش نزدیک شدند. اولی نوک زد. گوشت کمی خراشید. نوک بعدی خون را به منقارش آورد. خون در منقارش پیچید و مزه کرد. آواز خوشحالی سر داد. کرکس های بعدی به کرکس های قبلی پیوستند. بیشتر نوک زدند. گوشت بیشتر خراشید.کرکس دیگری به مغزش نوک زد. آن یکی چشمش را از حدقه در آورد. کرکس های سیر از مزه گَس خون، در بالای لاشه پرواز می کردند و کرکس های گرسنه هنوز نوک میزدند. تا همه بفهمند که این نقطه از زمین، تحت حاکمیت مطلق لاشخورهاست...