گاهی لازم است با خودمان حرف بزنیم. یک اتاق جلسه با میز چند صد نفره برای تک تک نمایندگانِ خاستگاه اضطراب وجودیمان فراهم کنیم. اسمش را بگذاریم مجلس درمان و میکروفون را به همه صداهای ناخوش درونی بدهیم. اجازه بدهیم حرفشان را بزنند. ترس و لرزهایشان را بیان کنند. یکی به زبان آواز. یکی به زبان رقص. یکی به زبان شعر. هرکسی سبک مخصوص خودش را دارد. فقط اجازه بدهیم این بار سنگین اضطراب از خستگی تنهامان رها بشود.
اما کار تو چیست؟ تو مثل رهبر ارکستر یا درمانگری هستی که این اضطراب را مدیریت میکنی. کار تو هماهنگ ساختن این نواهای ناخوش درونی است تا که خودت را پیدا کنی.
خیلی وقتها به محرک های بیرونی احتیاج پیدا میکنیم تا این صداهای درونی خفه بشوند. یک جور خفقان ناخواسته. به طور معمول این محرکهای بیرونی خودشان محرک اضطراب های جدیدی هستند. در ظاهر لذتی به ما ارزانی میکنند ولی در باطن رنجی عمیقتر بر ما تحمیل میکنند. رنجی که ما را از خودمان بیشتر جدا میکند. الکل. مواد مخدر. و همه آن چیزهایی که انتظار داریم برای مدتی کوتاه حالمان را خوب کنند. با یک روح متلاشی شده به سمبل های بیرونی پناه میبریم. حتی فرصت نمیکنیم منشأ این سازهای ناکوک را در خودمان ریشهیابی کنیم. ما در فرآیند اضطراب خودمان را گم میکنیم. در واقع هیچ آینهای وجود ندارد که خودمان را مشاهده کنیم.
رهبر ارکستر جایی اون گوشه فراموش شده است و فضا جولانگاهی است برای وحشت و بیم و فریاد. آینهای باید باشد. رهبری. فرماندهای. راهبری که تو را به خودت نشان دهد.
گاهی به طور عجیب لازم است که با خودمان حرف بزنیم. اضطراب را نگاه کنیم. خودمان را. جدا از احساسات. و بعد اندک اندک درمان آغاز میشود طوری که هرگز در تصور خودت نمیگنجید.
گاهی در انتهای این بهم ریختگی که اندکی آرامش به سرزمین من برمیگردد میتوانم بگویم اضطراب چیست:
To me, anxiety is a feeling in your mind. Your voice needs to be heard. If you don't let it to speak up, it will transform into a physical disease. Anxiety is a confused state of mind. A hell in which you can not see yourself. Any form of therapy including art brings the mirror back toward your face. It allows you to see the beauty inner yourself. To see the pain with an aesthetic feeling. Once you see yourself, anxiety is gone. There will be less separation between you and you. You are more close to yourself but still not that close. It is a work in progress.
همانطور که مولانا نیز میگوید:
تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی / سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم
من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم / من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم
تهران - آذرماه ۱۴۰۱