دو ماه شده چیزی توی ویرگول ننوشتم. ویرگولی که یه زمانی حالم رو خوب می کرد حالا دیگه اونطوری نیست حس خاصی نسبت بهش ندارم. نمی دونم شاید بخاطر وارد شدنم به بازار باشه توی این مدت و اینکه توی دفتر معماری مشغول به کار شدم که کمتر میام. دلم ولی حسابی واسه دوستام تنگ میشه "راستی اون بنده خدا که کنکور داشت چیشد" یا "ویرگول حساب یکی از بچه هارو بسته بود باز شد یا نه بالاخره؟" فکرایی هستن که یهو به ذهنم میان و میرن خیلی ناگهانی.
گفتم که این چند وقته دوباره مشغول به کار شدم اونم دو تا کار هم زمان. یکیش که از بچگی آرزوم بوده یعنی حالا به آرزوم رسیدم؟ باید خوشحال باشم؟ نمی دونم نظری راجبش ندارم. دیگه آرزوی الانم نیست شاید چهار سال پیش که بزور فرستادنم یه دانشگاه و یه رشته که حالم از جفتشون بهم میخورد این آرزوم بود. یعنی الان آرزوم مرده؟ شاید. الان حس میکنم بزرگتر شده، دیگه صرف کار کردن توی یه دفتر راضیم نمی کنه. باید دفتر خودمو بزنم. ولی اگه پروژه گیرم نیاد چی؟ بین این همه معمار توی شهر اصلا چرا کسی باید بیاد سراغ من؟
کسی که پیشش کار میکنم یکی از استادای دانشگاهمه. خیلی خوبه کار کردن پیش استادم و بچه های دفترش. فکر کنم دیگه با همشون دوست شدم. خیلی خوبه. خداروشکر. امروز یه کارمند جدید به دفترمون اضافه شد. اسمش مریمه دختر مدیر گروه دانشگاهمون. استاد داشت بچه هارو بهش معرفی می کرد. به من که رسید نمی دونست چی بگه. بالاخره تنها پسر دفترم. ترمم که از همه پائینتره. ولی یه چیزی گفت که خیلی خوشحال شدم. گفت پویا خیلی با سواده همه چیزو بلده با اینکه ترم ۳عه (البته ترم ۴ام) خیلی خوشحالم کرد، گفت فقط معتل مدرکشو بگیره خیلی حس خوبیه یکی از آدم تعریف کنه نه؟
امیدوارم شمام حالتون خوب باشه این چند وقته بیاید زیر پست بهم بگید جیکار کردین این دو ماهه که نبودم؟ با کرونا چه کردین؟
مخلص همه تون
پویا_ح