کتاب «روانشناسی نظریههای توطئه» (عنوان اصلی: The Psychology of Conspiracy Theories) اثر دکتر یان-ویلم فانپرُیِن (Jan-Willem van Prooijen)، استاد روانشناسی از دانشگاه آمستردام، تلاشی است برای توضیح این که چگونه برخی از افراد جامعه به نظریههای توطئه گرایش پیدا میکنند. در این پست به ارائهی یک چکیده از کتاب و جمعبندی نکات مهم آن (طبق برداشت خودم) پرداختهام.
نویسنده این تعریف را پیشنهاد میکند: «باور به این که چند عامل، طی یک توافق سری، غیرقانونی و شیطانی به منظور دستیابی به یک هدف به هم میپیوندند.»
سپس پنج ویژگی لازم برای نظریات توطئه بر میشمارد تا آنها را از باور به مسائل فراطبیعی و... متمایز سازد:
هدف روانشناسی نظریههای توطئه، بررسی درستی یا نادرستی نظریههای توطئه نیست (همانطور که برای مطالعهی علل روانشناختی گرایش افراد و جوامع به خدا یا مذهب نیز لازم نیست وجود خدا ثابت یا رد شود، یا درستی آموزههای مذهبی مورد بررسی قرار گیرد)؛ بلکه بررسی این موضوع است که چه کسی و چرا آنها را باور میکند.
روانشناسی نظریات توطئه، تلاشی است برای این که مشخص کند کدام ویژگیهای شخصیتی تعیینکنندهی چنین باوری هستند، چرا بعضی از مردم بیشتر از سایرین به این باورها گرایش دارند، باور به یک نظریهی توطئه تا چه حد میتواند باور به سایر نظریات توطئه را پیشبینی کند، و عواقب این باورها برای احساسات و رفتار باورمندان چیست.
گاه برخی از نظریات توطئه درست از آب در میآیند (مثلاً رسوایی واترگیت). اما به هر حال اکثر آنان غیرعقلانی و بعضاً آسیبزا هستند، در طول تاریخ غلط از آب درآمدهاند، و اعتقاد شمار قابل توجهی از مردم به آنها جای بررسی دارد. نظریات توطئه به وفور توسط احزاب سیاسی عوامگرا (پوپولیست) و حتی فاشیست تبلیغ میشوند تا حمایت عمومی را جلب کنند. نتیجهی انتخاباتها را تغییر میدهند. در تقریباً تمام جنگها مورد استفاده قرار میگیرند تا جنگ و تخریب و کشتار را توجیه کنند (نویسنده برای مثال به حملهی ایالات متحده به عراق به بهانهی تولید و وجود تسلیحات کشتار جمعی در عراق اشاره میکند که هر پنج ویژگی یک نظریهی توطئه را نیز داراست). میتواند موجب آزار و اذیت گروههای اقلیت شود. در مواردی سلامت عمومی را تهدید میکند. پس صرفاً با یک مجموعه باورهای خرافی بیاهمیت طرف نیستیم و لازم است جدی گرفتهشوند. یک تفکر انتقادی سالم، چیزی که لازمهی حفظ و بقای نظامی دموکراتیک است، هرچند اقدامات افراد صاحب قدرت را با دقت ارزیابی میکند، اما همهی نظریههای توطئه را بدون بررسی نمیپذیرد.
نویسنده تذکر میدهد که نظریات توطئه گستردهتر از چیزی هستند که یک بیماری تلقی شوند و اشتباه است اگر آنها را از دید روانشناسی بالینی بررسی کرد؛ بلکه باید به سراغ حوزهی روانشناسی اجتماعی رفت و نظریات توطئه را از این زاویه مورد پژوهش و تحلیل قرار داد.
باور به اطمینان از حقیقت وجود چیزی است که در آن لحظه نشان دقیقی در آن نیست. به بیان دیگر، باور یک عقیدهی ثابتنشده در مورد یک واقعیت است. مثلاً چرخش زمین به دور خورشید یک باور نیست؛ چرا که مسئلهای قابل سنجش و قابل مشاهده بوده و حقیقت به حساب میآید. اما پنداشتن خدا به عنوان علت چرخش زمین به دور خورشید، یک باور است؛ چرا که قابل سنجش یا مشاهده نیست.
نویسنده به دو نکتهی جالب در رابطه با باورها اشاره میکند:
علت آن است که باورهای فراطبیعی و همچنین نظریات توطئه، به جای تفکر تحلیلی ریشه در تفکر شهودی دارند و باورمندان در این موارد عمدتاً به احساسات درونی خود تکیه میکنند. ابتدا فرد احساس میکند که مشکل یا ابهامی وجود دارد، و سپس به دنبال شواهدی برای تأیید این حس درونی میگردد. در این میان اتفاق جالبی رخ میدهد: الگوپذیری خیالی.
ذهن انسان توانایی فوقالعادهای در تشخیص الگوها دارد. میتواند میان مردم، اشیا، حیوانات و وقایع، روابط معنادار پیدا کند. این توانایی در بقای انسان اهمیت بهسزایی دارد؛ اما یک جنبهی منفی نیز به آن گره خورده است: حتی وقتی انسان با یک ماجرا یا مجموعهای از رویدادهای تصادفی مواجه میشود، ذهنش سخت میتواند تصادف را قبول کند و همچنان در جستجوی الگو است — الگوهایی که وجود ندارد. به طرز جالبی هم آنچه دنبالش است را مییابد! به این حالت، الگوپذیری خیالی گفته میشود.
الگوپذیری خیالی و سوگیری تأییدی، هم در باور به مسائل فراطبیعی نقش کلیدی دارند و هم در باور به نظریات توطئه. فرد میان دو رویداد متوالی که کاملاً اتفاقی بودند و هیچ ارتباطی ندارند، یک رابطهی عِلی موهومی تشخیص میدهد، و اتفاقاً همان را به عنوان مهر تأییدی بر باورهای خود میبیند. از سوی دیگر، افرادی که به این دسته از باورها بیشتر مشکوک هستند، راحتتر هم میتوانند تصادفی بودن رویدادها را بپذیرند.
همین اتفاق در شناسایی سازمان نیز رخ میدهد. برای داشتن یک زندگی موفق اجتماعی، انسان نیاز دارد که عواقب اجتماعی اقدامات خود را پیشبینی کند، و همچنین بفهمد که آیا عملی عمداً انجام شده یا تصادفی بوده. اما گاه در این موضوع نیز دچار الگوپذیری خیالی میشود و برای برخی اعمال، عوامل را در جاهایی میبیند که وجود ندارند. مثلاً تعطیلات شما با بارش شدید باران خراب میشود. به احتمال زیاد بارش باران را رویدادی تصادفی میدانید. با این حال افرادی هم هستند که تصور میکنند دلیلی پشت این رویداد هست؛ مثلاً سازمانی سری با یک دستگاه فوقپیشرفته، عامدانه هوا را بارانی کرده است تا مردم را مجبور کند که آن روز در خانه بمانند! نویسنده، این نظریهی توطئه را با باورهای مذهبی مقایسه میکند که مثلاً زئوس برای یونانیان و ژوپیتر برای رومیان عامل کنترلکنندهی آسمان بود، یا ثور که برای وایکینگها عامل ایجاد رعدوبرق بود (توجه کنید که باور به ثور یک باور فراطبیعی است، اما نظریهی توطئه نیست؛ چرا که ویژگیهای خصومت و ائتلاف در آن دیده نمیشود).
جالب آن که نظریههای توطئه به ندرت از ضعف و بیکفایتی عوامل بحران صحبت میکنند. به یاد بیاورید که ویژگی سازمان در این نظریهها بیانگر این بود که رویداد مورد بحث حاصل عوامل هوشمند با طرحی پیچیده و حسابشده است (نه حتی پیامدی ناخواسته و برنامهریزینشده حاصل از اعمال یک عامل هوشمند). مثلاً نظریههای توطئه قبول ندارند که بحران مالی ۲۰۰۸ حاصل بیکفایتی و طمع بانکداران بود؛ بلکه آن را نقشهای حسابشده از سوی برخی بانکداران و با اهداف بلندمدت میپندارند (نویسنده مثال میزند که مطابق یکی از این نظریههای توطئه، بحران مالی ۲۰۰۸ از عمد ایجاد شد تا به انتخاب اوباما در همان سال کمک کند). این مثالی است از نقش الگوپذیری خیالی در شناسایی سازمان.
افراد تمایل دارند که جهان را به دو گروه «ما» و «آنها» تقسیم کنند. به همین علت:
۱- لازم نیست قربانی یک رویداد بود تا برای تبیین آن به سراغ تفاسیر توطئهمحور رفت؛ اما باید آن رویداد را به نوعی متناسب با خود دید. نویسنده مثال میزند که نسلکشی گستردهای در رواندا در ۱۹۹۴ که در آن حدود یک میلیون مرد، زن و بچه در عرض چند هفته به اشکال وحشیانهای کشتهشدند؛ اما در وبسایتهای نظریهپرداز توطئه (جز آنهایی که مربوط به خود رواندا یا کشورهای مرتبط با آن میشوند) به ندرت مطلبی در این باب میبینید. این در حالی است که نظریات توطئهی فراوانی پیرامون حملات تروریستی نوامبر ۲۰۱۵ در پاریس توسط داعش، یا حادثهی ۱۱ سپتامبر در ایالات متحده را میتوان یافت. چرا؟ چون بیشتر مردم اروپا و آمریکای شمالی، کشتاری در فرانسه یا ایالات متحده را جنایتی علیه «ما» میبینند؛ اما یک نسلکشی در رواندا را به «ما» مرتبط نمیدانند.
۲- در نظریات توطئه، همیشه یک «آنها»یی وجود دارند که فکر میکنیم میخواهند به «ما» آسیب بزنند. «آنها» میتواند یک یا چند دولت، گروهی از افراد صاحب نفوذ، یک گروه اقلیت، تعدادی از ابرقدرتهای جهان، یا حتی یک گونهی فرازمینی باشد! «ما» نیز همواره قشر یا گروهی است که خودمان را جزئی از آن میپنداریم یا با آن همزادپنداری میکنیم (حتی وقتی که مثلاً خودمان در ایران باشیم و قربانیان در ایالات متحده). نویسنده مثال میزند که افراد هرچه به سیاست احساس بیگانگی بیشتری کنند، احتمال بیشتری دارد که نظریات توطئهی سیاسی را نیز باور کنند (چون سیاستمداران را «آنها»ی متخاصم و خود را «ما»ی قربانی میپندارند).
در کل هرچقدر افراد هویت خود را به یک گروه پیوند بزنند، بیشتر نگران تکتک افراد آن گروه میشوند و نظریههای توطئهی کمتری راجع به آن گروه را باور میکنند؛ و هرچه ارتباط هویت با آن گروه کمتر باشد، بدگمانی بیشتر و نظریههای توطئه راجع به آن گروه نیز باورپذیرتر میشود. همچنین زمانی که فردی خود را جزئی از یک گروه میداند، نگران تهدید و توطئه از سوی گروههای خارجی میشود.
اتفاق دیگری که هنگام پیوند هویت فرد به گروه ممکن است بیفتند، خودشیفتگی جمعی است. مثلاً جنبشهای ملیگرایی، غالباً تقدم گروه خود را تبلیغ کرده و خود را عالیتری ملت روی زمین میدانند، که معمولاً لازم است در برابر یک «آنها»ی شیطانی نیز ایستادگی کند. این نیز موجب تحریک توطئه پیرامون گروههای «حقیر» میشود.
خلاصه آن که هرچه افراد به یک گروه (به ویژه گروهی که قربانی رویدادی شده باشد) احساس نزدیکی بیشتری کنند، راحتتر میپذیرند که توطئهای با هدف ضربه به آن گروه و از سوی گروههای خارجی در جریان باشد.
نویسنده توضیح میدهد که با بررسی میزان گرایش احزاب گوناگون به نظریههای توطئه، به یک الگوی U-شکل میرسیم: میانهروها در مرکز طریف سیاسی، گرایش کمتری به تفاسیر توطئه دارند و احزاب تندرو از هر دو طرف طیف سیاسی، بیشتر به نظریات توطئه متمایل میشوند.
البته احزاب تندرو، «آنها»ی متفاوتی دارند. چپ تندرو معمولاً بانکداران، سرمایهداران و نظامیان را تحقیر میکند و راست تندرو معمولاً مسلمانان، دگرباشان جنسی و دانشمندان! به هر حال سازوکار مشابه است: احزاب تندرو نظر خود را برتر میدانند و نظر سایرین را تحقیر میکنند.
این احزاب معمولاً به سیاستهای پوپولیستی نیز گرایش دارند. نویسنده، سه ویژگی مشترک و رایج ضدنخبهگرایی (تنفر از دانشمندان، مدیران، بانکداران و/یا...)، ضدتکثرگرایی (پذیرشِ کمتر آرای مختلف، در قیاس با میانهروها) و ملیگرایی تهدیدشده (تبلیغ غرور ملی و اصرار بر این که کشور در مسیر اشتباهی حرکت کرده) را برای آنها بر میشمارد و احزاب متعددی از هر دو جناح راست و چپ در کشورهای گوناگون را مثال میزد. در ادامه حدس میزند که نظریههای توطئه بین افرادی بیشتر است که به باورهای پوپولیستی تأکید میکنند؛ چرا که ویژگیهای روانشناختی عقاید افراطگرا، زمینهی مساعدی برای شکلگیری و پذیرش نظریههای توطئه فراهم میکند.
صدالبته که نظریههای توطئه فقط منحصر به احزاب تندرو در کشورهای دموکراتیک نیست. رژیمهای تندرو نیز تمایل دارند نظریههای توطئهی فراوانی راجع به گروهها و ایدئولوژیهای مخالف مطرح کنند تا برای کارهای خود دلیل بتراشند. جالب آن که خودشان هم دائماً از توطئهچینی در هراس بوده و مدام دست به کنترل شهروندان میزنند. مثلاً آدولف هیتلر در کتاب نبرد من و همچنین سخنرانیهای خود، نفرتش از یهودیان را ابزار کرده و برای این نفرت نیز دلایلی بر میشمرد. سپس هم کمونیسم و هم کاپیتالیسم را به توطئهی یهودیان گره میزد تا حمله به شرق و غرب را توجیه کند. در عین حال خود نیز شدیداً نگران توطئه بود و شهروندانش را تحت کنترل شدید قرار میداد.
علاوه بر احزاب تندرو و رژیمهای تندرو، نظریههای توطئه در میان گروههای فرعی تندرو نیز معمولاً رایج است. نویسنده به پژوهشی ارجاع میدهد که دهها گروه افراطی، از القاعده گرفته تا کوکلوکسکلان، Army of God، فراکسیون ارتش سرخ، گروههای ضدتکنولوژی و... را مورد بررسی قرار داده و میزان اشاره به نظریات توطئه را در اسناد رسمی یا سخنرانیهای مرتبط با این گروهها سنجیدند. در بسیاری از آنها، نظریات توطئه نقش پررنگی داشتند — هرچند که در جزئیات ممکن است متفاوت باشند؛ مثلاً گروههای راست افراطی باور داشتند که یهودیان دولتهای جهان را کنترل میکنند. گروههای اسلامی افراطی بر این باور بودند که توطئهی جهان غرب، اسلام را نابود میکند. گروههای چپ افراطی، قدرت فوقالعادهای برای سرمایهگذاران و بانکداران قائل بودند. به هر حال شباهتهایی مثل باور به یک دولت جهانی اقتدارگرا (مثلاً نظم نوین جهانی) نیز در میان آنها دیده میشد.
در کل نویسنده نتیجه میگیرد که نظریههای توطئه در میان ۱- رژیمهای تندرو و سرکوبگر، ۲- احزاب تندرو و پوپولیست و رأیدهندگانشان، و ۳- بسیاری از گروههای فرعی تندرو، رایج است.
احساسات منفی، رایجترین توضیح برای نظریههای توطئه هستند. این احساسات میتوانند شامل حس ترس یا ناامنی در شرایط بحرانی، یا حس بیگانگی، عدم اطمینان به آینده، بیاعتمادی ریشهدار و... در غیاب یک بحران واقعی باشند.
با توجه به تمام مطالب کتاب و در فصل پایانی، نویسنده از سه دیدگاه را برای تبیین رواج نظریههای توطئه نام میبرد که به نوعی یک چکیده از کل کتاب است:
در پایان، نویسنده مجدداً یادآوری میکند که تلاش برای کاهش نظریههای توطئه به معنای نادیدهگرفتن فساد در دولت نیست، و اتفاقاً به ضرورت افزایش گرایش به عقلانیت و ترویج تفکر تحلیلی تأکید دارد. همچنین پیشنهاداتی را برای مدیران سازمانها و سیاستمداران، به منظور کاهش گرایش به نظریههای توطئه مطرح میکند.