پویان
پویان
خواندن ۲۶ دقیقه·۳ سال پیش

سفر معنا: چرا باید فیلم Gravity را دوباره ببینید!

فیلم Gravity (۲۰۱۳) (گرانش) به کارگردانی و نویسندگی آلفونسو کوارون و نقش‌آفرینی تنها دو بازیگر – ساندرا بولاک و جرج کلونی – به ویژه نزد علاقه‌مندان به فضا از فیلم‌های معروف و به‌یادماندنی است و جوایز گوناگونی را در کارنامه‌ی افتخارات خود دارد. اما برخلاف شماری دیگر از فیلم‌های فضایی مثل Apollo 13 یا Салют 7 (Salyut 7) درون‌مایه‌ی این فیلم بسیار بیشتر از آن که راجع به فضا و فضانوردی باشد، راجع به انسان، فلسفه و معناست؛ به همین دلیل نیز بهتر است یک بار دیگر آن را ببینید.

⚠️ خطر اسپویل: توصیه می‌شود که پیش از خواندن ادامه‌ی مطلب، حداقل یک بار فیلم را دیده باشید.
پوستر فیلم Gravity
پوستر فیلم Gravity




خلاصه‌ی داستان

در این بخش خلاصه‌ای از ماجرای داستان شرح داده می‌شود. اگر فیلم را به تازگی دیده‌اید و جزئیات آن را بخاطر دارید، می‌توانید این بخش را نادیده گرفته و به بخش بعدی بروید. در غیر این صورت اما این بخش می‌تواند کلیات و همچنین شماری از جزئیات مهم فیلم را به شما یادآوری کند.

آرامش و طوفان

تیمی از فضانوردان که دو تن از آن‌ها ستوان مَت کوالسکی (Lt. Matt Kowalski / فرمانده) و دکتر رایان استون (Dr. Ryan Stone / متخصص) نام دارند، در قالب یک مأموریت شاتل فضایی اکسپلورر (Explorer: STS-157) مشغول به تعمیر تلسکوپ فضایی هابل (HST) هستند. ناگهان از مرکز کنترل زمینی (کد هیوستن/Houston) به آن‌ها خبر می‌رسد که فدراسیون روسیه اقدام به تست یک موشک ضدماهواره و انهدام عامدانه‌ی یکی از ماهواره‌های بازنشسته‌ی خود کرده است؛ اما به واسطه‌ی این کار، موجی از زباله‌های فضایی به راه افتاده و با برخورد به ماهواره‌های جدید نیز گسترش یافته است. لذا تمامی سرنشینان همگی ناوگان‌های موجود در فضا – شامل شاتل فضایی اکسپلورر و ایستگاه فضایی بین‌المللی (ISS/МКС) که با هیوستن در ارتباط هستند، و همچنین ایستگاه چینی تینگانگ (Tiangong/天宫) که جلوتر به آن خواهیم رسید – لازم است هرچه سریع‌تر عملیات تخلیه و بازگشت به زمین را آغاز کنند. همچنین به دلیل آسیب به شماری از ماهواره‌های ارتباطی، ارتباط با مراکز زمینی نیز قطع می‌شود.

ناگهان موج زباله‌های فضایی به شاتل اکسپلورر رسیده و شماری از زباله‌ها با سرعت زیادی به شاتل برخورد می‌کنند. دکتر استون که روی بازوی رباتیک کانادارْم (Canadarm) قرار دارد نیز از شاتل جدا شده و به اعماق فضا پرتاب می‌شود. به شدت درحال چرخش است، خود را گم کرده و نمی‌تواند موقعیتش را چه به صورت بصری و چه با GPS تشخیص دهد و درحال بیهوش شدن است. همزمان خورشید نیز غروب کرده و همه‌جا تاریک می‌شود. اما مت کوالسکی که مجهز به کوله‌پشتی جت‌پک است و می‌تواند مانوردهی آزادانه در فضا داشته باشد، به نجات او شتافته و موفق می‌شود. سپس وی را با کابل به لباس خود متصل می‌کند و هر دو فضانورد به سوی شاتل منهدم‌شده باز می‌گردند.

پس از بازگشت متوجه می‌شوند که بدنه‌ی تحت فشار شاتل به دلیل برخورد زباله‌های فضایی منفجر شده و تمامی خدمه کشته شده‌اند. به این ترتیب رایان و مت تنها دو بازمانده‌ی این مأموریت شاتل هستند. در این میان مت به نقطه‌ای در دوردست اشاره می‌کند که ایستگاه فضایی بین‌المللی است و توضیح می‌دهد که برای نجات خود باید با جت‌پک به سوی ایستگاه حرکت کرده و در آن‌جا می‌توانند با یکی از فضاپیماهای سایوز (Soyuz/Союз) متصل به ایستگاه به زمین برگردند. (اشکال علمی: نه ارتفاع و نه میل مداری HST و ISS یکی نیست و امکان ندارد که این دو ماهواره در هیچ زمانی بتوانند در فاصله‌ی چند کیلومتری دیگر با سرعت نسبی صفر حرکت کنند)

کمک و فداکاری

دو فضانورد (درحالی که مت مجهز به جت‌پک بوده و رایان را کشان‌کشان با خود می‌برد) به سوی ایستگاه حرکت کرده و همزمان با یک‌دیگر گفتگو می‌کنند. زباله‌ها ۹۰ دقیقه‌ی دیگر زمین را دور زده و مجدداً باز خواهند گشت (نکته: دوره‌ی مداری ماهواره‌ها در مدار پایینی زمین و در ارتفاع ISS، حدود ۹۰ دقیقه است. همچنین به طرز جالبی زمان فیلم نیز ۹۰ دقیقه است). مت از محل زندگی رایان و زندگی شخصی وی سؤال می‌کند. رایان توضیح می‌دهد که در گذشته صاحب دختر خردسالی بوده که به دلیل یک حادثه‌ی کوچک در هنگام بازی، جان می‌سپارد. همچنین ادامه می‌دهد پس از این اتفاق تلخ، زندگی وی تهی و بی‌معنا شده و هر روز صبح صرفاً به سر کار می‌رود و عصر از سر کار برگشته و با خودروی خود بی‌هدف در جاده‌ها رانندگی می‌کند.

در همین حین به ایستگاه نزدیک می‌شوند و سه اشکال وجود دارد:
۱- خود ایستگاه (که اکنون تخلیه شده و خالی از خدمه است) نیز تا حدودی مورد برخورد زباله‌ها قرار گرفته و تنها سایوز متصل به آن (که اصولاً قرار بود قایق نجات دو فضانورد بازمانده باشد)، چتر نجاتش باز شده و به ماژول‌های ایستگاه گره خورده است.
۲- اکسیژن لباس رایان تقریباً تمام شده است.
۳- سوخت جت‌پک مت نیز تمام شده است و دیگر امکان مانوردهی وجود ندارد.
دو فضانورد بی‌اختیار به بدنه‌ی ایستگاه برخورد کرده و مذبوحانه تلاش می‌کنند به هر چیزی چنگ زده و تکانه‌ی خود را کنترل کنند. کارابینِ بندی که آن‌ها را به هم متصل کرده است از سمت رایان می‌شکند و دو فضانورد از هم جدا می‌شوند. درحالی که هر دو در حال دور شدن از ایستگاه هستند، پای رایان به چند طناب از چتر نجات سایوز گیر کرده و همزمان موفق می‌شود انتهای بندی که مت هنوز به آن متصل است را بگیرد. اما مجموع جرم هر دو فضانورد زیاد بوده و طناب‌های دور رایان در اثر تکانه‌ی حرکاتشان در حال بازشدن است.

در این‌جا به رغم التماس‌های رایان، مت فداکاری کرده و خود را از بند جدا می‌کند تا به بهای مرگ خود، رایان شانس نجات پیدا کند. همزمان که مت به آهستگی از ایستگاه در حال دور شدن است، از طریق گفتگوی رادیویی تلاش می‌کند رایان را آرام کند. وی را به سوی هوابندی (airlock) در بخش روسی ایستگاه هدایت کرده و همچنین نقطه‌ی دیگری را نیز در دوردست نشانش می‌دهد که ایستگاه فضایی چینی تینگانگ است (اشکال علمی دیگر: ارتفاع و میل مداری تینگانگ نیز متفاوت از ISS بوده و باز هم در عمل چنین امکانی وجود ندارد). توضیح می‌دهد که رایان باید سوار بر سایوز شده و پس از جدا شدن از ایستگاه فضایی بین‌المللی، خود را به ایستگاه تینگانگ برساند؛ چرا که این ایستگاه نیز مجهز به فضاپیمای شنزو (Shenzhou/神舟) بوده و با آن شانس بازگشت به زمین را دارد.

ناامیدی و سکون

رایان بالاخره و با مشقت زیاد وارد ISS شده و پس از خارج شدن از لباس‌های فضایی خود تلاش می‌کند از طریق رادیو با مت و با زمین ارتباط برقرار کند که موفق نمی‌شود. در همین حین یک آتش‌سوزی در ایستگاه رخ داده و رایان به سرعت خود را به داخل سایوز می‌رساند و درب هوابند را پشت سرش می‌بندد تا از شعله‌ها در امان باشد. سپس کنترل سایوز را در دست گرفته و از ایستگاه جدا می‌شود. اما چتر نجات سایوز همچنان به ایستگاه گیر کرده است. لذا یک لباس فضایی روسی (از رده‌ی Sokol/Cокол جهت استفاده در شرایط بحرانی) را به تن کرده و اقدام به راهپیمایی فضایی جهت جداسازی چترنجات از سایوز می‌کند. اما ۹۰ دقیقه سپری شده و زباله‌ها مجدداً باز می‌گردند. ایستگاه در برابر چشمان وی منهدم می‌گردد، ولی خوشبختانه به موقع موفق به جداسازی طناب‌ها از سایوز شده و به خودش یا سایوز نیز تقریباً هیچ آسیبی نمی‌رسد.

به کمک رانشگرهای سایوز، رایان جهت‌گیری سایوز را به سوی ایستگاه تینگانگ تنظیم می‌کند. اما سپس متوجه می‌شود که سوخت سایوز کاملاً به اتمام رسیده (و بخاطر اشکالی در نمایشگر آنالوگ، وی از این موضوع بی‌خبر بوده است) و او در کپسول مرده‌ی کوچکی در فضا سرگردان است. سیستم گرمایشی کپسول نیز مختل شده و هوای داخل کپسول سرد است.

پیامی از رادیو دریافت می‌کند؛ اما خیلی زود متوجه می‌شود که این پیام از سوی هیچ مرکز کنترلی نیست، بلکه از سوی یک رادیوباز آماتور مخابره می‌شود که حتی انگلیسی نیز نمی‌فهمد و رایان نمی‌تواند حادثه را برای وی توضیح دهد (نکته: در واقعیت نیز مشروط به داشتن تجهیزات مناسب، شما می‌توانید هنگام گذر ISS از بالای موقعیت خود، روی فرکانس‌های خاصی با آن ارتباط برقرار کنید! به سایت ARISS مراجعه کنید).

رایان می‌داند که دیگر راهی برای نجات او نیست و مرگش حتمی است. لذا تصمیم می‌گیرد دقایق پایانی عمر خود را با تنها انسانی که در دسترسش قرار دارد صحبت کند. از داخل رادیو صدای سگ می‌شنود. خود نیز به تقلید از سگ شروع به واق‌واق کردن و زوزه‌کشیدن می‌کند. گریه می‌کند (اشک‌هایش در فضای کپسول معلق می‌شوند!) و با آن که می‌داند مخاطبش زبان او را نمی‌فهمد، به او می‌گوید که امروز قرار است تنها در فضا بمیرد و این که هنوز خیلی می‌ترسد. سپس صدای گریه‌ی نوزادی را می‌شنود، و به دنبال آن یک نوای لالایی که رادیوباز برای نوزاد می‌خوانَد. رایان نیز یاد لالایی‌هایی می‌افتد که زمانی برای دخترش می‌خوانْد. سیستم‌های حیاتی کپسول را غیرفعل می‌کند، سطح اکسیژن کپسول را کاهش می‌دهد، چشمانش را می‌بندد به رادیوباز می‌گوید لالایی را ادامه دهد تا وی نیز به خواب برود — خواب مرگ.

امید دوباره

ناگهان صدایی می‌شوند مت را می‌بیند که پشت پنجره‌ی هوابند است. مت وارد کپسول شده، سیستم‌های حیاتی را دوباره فعال می‌کند، و جواب سرراستی به پرسش‌های متعجبانه‌ی رایان که از کجا آماده و چطور نجات پیدا کرده است نمی‌دهد. رایان وضعیت را برای وی تشریح می‌کند که سوخت سایوز کپسول به پایان رسیده و امکان مانوردهی ندارد و هیچ راهی نیست. مت به او یادآوری می‌کند که کپسول سایوز مجهز به چند راکت کوچک سوخت جامد نیز است که به هنگام فرود با چتر نجات و زمانی که کپسول در سه متری زمین قرار دارد، جهت کاهش شدت برخورد فعال می‌شوند. با دستکاری سامانه‌ی ناوبری سایوز، می‌توان این مکانیزم را در فضا فعال کرده و سایوز را به سمت ایستگاه تینگانگ شلیک کرد.

رایان همچنان ناامید است و گلایه می‌کند از این که روش درست فرود با سایوز را بلد نیست و تمامی تمریناتش در نرم‌افزار شبیه‌ساز نیز بی‌سرانجام بوده است. مت حرف او را قطع می‌کند و می‌گوید که بالاخره می‌خواهد به زمین برگردد یا می‌خواهد همین‌جا در فضا بماند؟ به او می‌گوید که درک می‌کند این بالا جای قشنگی است؛ می‌تواند سیستم‌ها را خاموش کند و چشمانش را ببندد. این بالا امن است و کسی به او کاری ندارد. چرا باید به زمین برگردد و به زندگی ادامه دهد؟ فرزندش هم که مُرده است و از این بدتر نمی‌شود… ولی به هر حال می‌تواند تصمیم بگیرد که باز زندگی کند. تصمیم بگیرد که بر صندلی نشسته و از سواری لذت ببرد. وقتش رسیده است که به خانه برگردد!

رایان چشمانش را باز می‌کند و متوجه می‌شود که مت و تمامی این گفتگوها توهم بوده و به دلیل کمبود اکسیژن ایجاد شده است. وی همچنان تنها در کپسول نشسته و سیستم‌های حیاتی غیرفعال است. چیزی فیزیکی در کپسول نکرده است؛ اما حال رایان کاملاً دگرگون شده است. سیستم‌های حیاتی را دوباره فعال کرده و جریان اکسیژن را مجدداً برقرار می‌سازد. سپس به سراغ دفترچه‌های راهنمای کنترل سایوز رفته و روش فعال‌سازی راکت‌های فرود را بررسی می‌کند. همزمان نیز زیر لب با مت (و درواقع با خود) صحبت می‌کند.

به مت می‌گوید که به زودی مت دختری با موهای قهوه‌ای به‌هم‌ریخته را خواهد دید که نامش سارا است. از مت خواهش می‌کند به دخترش بگوید که مامان کفش‌های قرمز دختر که گم شده بودند را پیدا کرده است. خواهش می‌کند که مت سارا را بغل کند، ببوسد، و به او بگوید که مامان دلتنگش است. به او بگوید که او فرشته‌ی مامان و مایه‌ی افتخارش است. به او بگوید که مامان تسلیم نخواهد شد، و این که او را خیلی دوست دارد.

بازگشت به خانه

رایان موفق به فعال‌سازی راکت‌های فرود سایوز و شلیک کپسول به سوی ایستگاه تینگانگ می‌شود. از پنجره به ایستگاه نگریسته و با او صحبت می‌کند که تو درحال از دست دادن ارتفاع هستی و به زودی اتمسفر را خواهی بوسید؛ ولی نه بدون من!

با ایجکت کردن درب هوابند کپسول، رایان دوباره به فضا پرتاب شده و با دشوار بسیار و استفاده از رانش ایجاد شده توسط کپسول آتشنشانی کوچکی که در دست دارد، خود را به تینگانگ می‌رساند. تینگانگ در نوسان بوده و کم‌کم در حال ورود به اتمسفر است. درحالی که زباله‌ها نیز مجدداً از راه می‌رسند، رایان وارد تینگانگ شده و خود را به فضاپیمای شنزو می‌رساند و از ایستگاه جدا می‌کند.

در این‌جا دیگر کار بیشتری از او ساخته نیست؛ فقط باید بنشیند و منتظر بماند که یا کپسول با موفقیت وارد اتمسفر شده و یا منفجر شود. خود نیز دیگر نمی‌ترسد و خطاب به هیوستن (بدون پاسخ) فریاد می‌زند تا ده دقیقه‌ی دیگر یا سالم به زمین می‌رسد و یا در اتمسفر می‌سوزد، ولی دیگر نمی‌ترسد و آماده است، چون در هر صورت یک سواری استثنایی خواهد داشت.

کپسول شنزو در میان سایر قطعات تینگانگ با موفقیت وارد اتمسفر شده، کاهش سرعت داده و چترش را باز می‌کند (همزمان ارتباط رادیویی نیز برقرار می‌شود و هیوستن می‌گوید که این اتفاق را رصد کرده و تیم نجات در راه است) و در نزدیکی ساحلی در آب فرود می‌آید. رایان درب شنزو را ایجکت کرده و سیلی از آب وارد کپسول می‌شود و آن را به کف می‌برد. سپس رایان در زیر آب، لباس فضایی سنگین را از تن خود خارج کرده و به سمت سطح آب و بعد به سمت ساحل شنا می‌کند.

کمی روی شن‌های ساحل می‌خزد و می‌خندد، سپس همچون کودکی که تازه راه رفتن آموخته، به زور بلند می‌شود، چند قدم بر می‌دارد، به صورت راست‌قامت می‌ایستد به منظره‌ی جنگلی پیش روی خود می‌نگرد.


پوچی و معنا، مرگ و تولد

در ابتدای فیلم، نوشته‌هایی بر روی صفحه ظاهر شده که می‌گویند:

در ۶۰۰ کیلومتری بالای سیاره‌ی زمین، دما بین ۲۵۸+ و ۱۴۸- درجه‌ی فارنهایت (≈ ۱۲۵+ و ۱۰۰- درجه‌ی سلسیوس) نوسان می‌کند.

هیچ چیز برای انتقال صوت نیست.
نه فشار هوا.
نه اکسیژن.

زیستن در فضا ناممکن است.

ناگهان موزیک پس‌زمینه قطع شده و در سکوت کامل، نمایی از زمینِ آبی و فضای سیاه کادر را پر می‌کند. هدف کارگردان این نیست که صرفاً کمی اطلاعات عمومی شما را تقویت کند. هدف این است که این اطلاعات را با محیط اطراف خود مقایسه کنید و به یک تضاد پی ببرید:

  • زمین نماد هستی، زندگی و معنا
  • فضا نماد نیستی، مرگ و پوچی

در سرتاسر فیلم نیز بارها و بارها نمایی از زمین و فضا در کنار یک‌دیگر به شما نشان داده تا یادآور همین تضاد شود.

زمین و فضا
زمین و فضا

پوچی و مرگ

دکتر رایان استون، شخصی است که معنا را در زندگی خود از دست داده است. مرگ تراژیک دختربچه‌اش موجب شده است که زندگی پوچی داشته باشد و هر روز تنها کار کند، بی‌هدف رانندگی کند و سپس تا صبح روز بعد بخوابد. کارگردان نیز این گم شدن و غوطه‌ور شدن در نیستی و پوچی را از طریق رها شدن در فضا به تصویر می‌کشد. زمانی که رایان از شاتل منهدم‌شده جدا می‌شود، بدون کنترل به اعماق فضا پرتاب شده و بی‌اختیار می‌چرخد. گیج شده است و نمی‌فهمد که کجاست. نه GPS و نه حتی شهود نمی‌توانند به او بگویند که موقعیتش چیست. همزمان خورشید نیز غروب می‌کند و تاریکی صحنه را فرا می‌گیرد. دوربین نشان می‌دهد که رایان درحال چرخیدن، ساکن شدن، دور شدن، کوچک شدن و تاریک‌شدن است. در این‌ فاز از فیلم، رایان به شکل استعاری می‌میرد.

غرق در تاریکی و پوچی
غرق در تاریکی و پوچی

بازگشت از نیستی

مت موفق می‌شود رایان را پیدا کرده و بگیرد. مجهز بودن لباس وی به جت‌پک و داشتن توانایی کنترل در فضا، آرام بودن وی و البته تجربه‌ی وی از سفرهای فضایی قبلی (برخلاف رایان که نخستین سفر فضایی خود را تجربه می‌کند)، مت را به یک نیروی هدایت‌کننده، یک راهنما، یک دوست، یک پدر و مادر برای رایان بدل می‌سازد. او رایان را با بند به خود متصل کرده و در فضای پوچ به دنبال خود می‌کشد (هم از نظر روانی و هم البته فیزیکی).

نکته‌ی جالب این است که محل اتصال بند به لباس رایان در نزدیکی شکمش است، تداعی‌کننده‌ی نوزادی که با بند ناف به مادرش وصل شده است. اما مت فقط تا جایی می‌تواند در این سفر با رایان همراه باشد. نهایتاً ناچار می‌شود که برای صلاح رایان، او را تنها بگذارد. پس از جدا کردن خود از بند، دور شدن و زمانی که هنوز ارتباط رادیویی ضعیفی برقرار مانده است نیز رایان را راهنمایی کرده و هدف را از دور نشانش می‌دهد؛ اما دیگر کمک بیشتری از او ساخته نیست. درست شبیه کودکی که از بند ناف جدا شده و پدر و/یا مادرش نیز تا جایی او را می‌برند، مسیر (هوابند ISS) و هدف (ایستگاه تینگانگ و نهایتاً زمین) را نشانش می‌دهد، اما کم‌کم باید از او دور شوند و خودش به تنهایی سفرش را پیش ببرد. در این فاز، رایان شبیه جنینی است که از نیستی برگشته، ولی هنوز سفر درازی تا تولد و بلوغ در پیش دارد.

خوابیدن جنین
خوابیدن جنین

سفر به هستی

رایان تنهاست. از نیستی بازگشته و در ISS آرمیده است. اما هنوز به هستی نرسیده و راه درازی در پیش دارد. در هوابند، او خود را درست شبیه یک جنین جمع می‌کند. حتی دوربین به زاویه‌ی خاصی رفته که یکی از لوله‌های اکسیژن را بجای بند ناف او نشان می‌دهد. با آتش‌سوزی، ناگهان فضای ISS بر او تنگ شده و مجبور به ترک سریع آن می‌شود.

ادامه‌ی سفر اما بدون مشکل نیست. او هنوز سرگردان است و نمی‌داند چطور پیش برود. تقلید وی از سگ و زوزه‌کشی، نماد آن است که رایان به پایین‌ترین سطح خود، یعنی سطح حیوانی، نزول کرده است. وی کاملاً تسلیم شده و همزمان با شنیدن گریه‌ی کودک و صدای لالایی، جریان اکسیژن را از کپسول خود قطع کرده و منتظر مرگ می‌شود.

نزول به سطح حیوانی
نزول به سطح حیوانی

توهمات وی تشبیهی است از سفری به درون خود و به اعماق ناخودآگاهش جهت یافتن آخرین قطعه‌ی پازل. از آن‌جایی که روسیه یکی از مشارکت‌کنندگان اصلی ISS است، تمامی فضانوردان اعزامی به این ایستگاه نیز باید تا حدودی (بسته به نقش خود در عملیات) با فضاپیمای سایوز و حتی زبان روسی آشنا باشند. رایان نیز از مکانیسم فرود سایوز مطلع بود. اما لازم بود که این سفر را به ناخودآگاهش داشته باشد تا این ایده به ذهنش برسد که می‌تواند از مکانیسم فرود، برای پرواز نیز استفاده کند! مت مُرده بود و دیگر نمی‌توانست اطلاعاتی خارجی به او بدهد. این خود رایان بود که با ناخودآگاهش در شمایل مت روبه‌رو شد و ایده را استخراج کرد.

در این سفر به درون، مت (یا درواقع ناخودآگاهِ رایان) به رایان می‌گوید که باید گذشته را رها کند و زندگی را ادامه دهد. هرچه شد و زندگی به هر سمتی رفت، باید از سواری لذت ببرد. در این لحظه رایان به هوش می‌آید، درحالی که معنای زندگی خود را پیدا کرده است. او دیگر در غم گذشته و در سوگ دختر از‌دست‌رفته‌اش نیست. دخترش از وابستگی او به گذشته، به معنویت او جهت پیش‌روی در آینده تبدیل می‌شود.

پیش به سوی آینده
پیش به سوی آینده

تولد دوباره

حوادث و بحران‌ها تمامی ندارد و هنوز مسیر سختی پیش رو است. رایان اما دیگر سوگ‌وار و ناامید نیست؛ بلکه با آغوش باز در دل آشوب و در ناشناخته‌ها می‌رود. دیگر قصد ادامه‌ی زندگی دارد؛ حتی اگر زیستنش بسیار کوتاه باشد. رایان دوباره متولد شده است.

او هر آن‌چه در توان دارد انجام می‌دهد. میان کلیدهای پنل کنترل کپسول شنزو با نوشته‌های ماندارین تلاش می‌کند کلید درست را پیدا کند. پس از آن دیگر کار بیشتری از اون ساخته نیست؛ پس دست‌ها را به شکل ضربدر بر سینه‌ی خود نهاده و مشتاقانه به استقبال هرآنچه می‌رود که پیش آید. دقیقاً نمی‌داند که به زودی فرود می‌آید یا می‌میرد، ولی هر دو احتمال را می‌پذیرد و از سواری خود لذت می‌برد.

هر کاری می‌توانست کرده است؛ اکنون فقط لذت می‌برد!
هر کاری می‌توانست کرده است؛ اکنون فقط لذت می‌برد!

تیرگی فضا کم‌کم محو شده و جای خود را به آبی روشن آسمان می‌دهد. زمین زنده و زیبا، مساحت بیشتر و بیشتری از کادر را پر می‌کند که نمادی است حرکت به سوی معنا. هنوز اما رایان وابسته است. کارگردان این وابستگی را در قالب نیاز او به تمام تجهیزات اطرافش نشان می‌دهد که سابقاً وظیفه‌ی حفاظت وی در فضا را به عهده داشتند: کپسول شنزو، لباس فضایی و… . زمانی که کپسول در آب فرود می‌آید و به زیر آب می‌رود، رایان باید آخرین وابستگی‌های خود را نیز رها کند. لباسی فضایی که تا کنون حافظ جان وی بوده، اکنون درحال کشیدن او به زیر آب بوده و لازم است از آن خارج شود.

یک قورباغه در زیر آب از جلوی دوربین رد می‌شود. انتخاب این موجود تصادفی نیست. قورباغه موجودی دوزیست است که فصلی از زندگی خود را در آب و فصل دیگر که در آن بالغ شده است را در خشکی زندگی می‌کند (درست مثل سرگذشت رایان). شاید کارگردان با انتخاب قورباغه می‌خواسته یادآور آن باشد که افسردگی و پوچی به معنای پایان حیات نیست، بلکه فقط یک فصل از آن است.

دوزیستی
دوزیستی

از سوی دیگر رایان را می‌بینیم که از لباس فضایی خارج شده و در لباس‌زیر خود (نمادی از قطع کامل وابستگی‌ها)، نه‌چندان بی‌شباهت به قورباغه، به سوی سطح آب شنا می‌کند. انگار نمودی از تکامل را در وی می‌بینیم: ابتدا شبیه گونه‌ای اولیه از ماهی‌ها در آب شنا می‌کند، بعد شبیه گونه‌ای ابتدایی از خزندگان در شن‌های ساحل می‌خزد، سپس به مثابه نخستیان به سختی روی دو پا ایستاده و نهایتاً در قامت یک انسان می‌ایستد و راه می‌رود.

لحظه‌ی ایستادن وی برای نخستین‌بار روی سطح زمین نیز جالب است! شادمان به آسمان، به اطراف و به طبیعت پیش روی خود می‌نگرد و به سمت طبیعت گام بر می‌دارد. این صحنه نمادی است از این که رایان بالاخره معنا را پیدا کرده و هم‌اکنون درحال زندگی‌کردن و لذت بردن از لحظه است.

معنای زندگی
معنای زندگی

تاپ، شلوارک و معنا: مابقی را رها کن!

نام فیلم، Gravity یا گرانش، ایهام زیبایی دارد: از یک سو این فیلم فضایی است و طبیعتاً فضانوردان به واسطه‌ی گرانش در مدار قرار داشته و به واسطه‌ی همان گرانش نیز به زمین باز می‌گردند. از سوی دیگر نیز این واژه مترادف با «سنگینی» است و تمامی وابستگی‌های رایان (به گذشته و...) را نشان می‌دهد که همچون وزنه‌هایی اضافه، در حال پایین‌کشیدن وی به سوی پوچی و مانع از حرکت آزادانه‌ی وی هستند.

در تبلیغات فیلم، عبارت «!don't let go» را بسیار می‌توان دید. فعل «to let [sth] go» در زبان انگلیسی هم به معنای «رها کردن» فیزیکی یک جسم است و هم کنایه از پشت‌سر‌گذاشتن چیزی که فکر انسان را اسیر خود کرده است — مترادف با «بی‌خیال شدن».

در ابتدای فیلم، رایان به شدت وابسته است و از رها کردن وحشت دارد. به گذشته‌اش وابسته است. به بازوی رباتیک کانادارم وابسته است. به مت نیز وابسته است (چه فیزیکی و چه روانی). در ابتدای حادثه، رایان مرتب از خدمه‌ی شاتل درخواست می‌کند که کانادارم (که خود نیز به انتهای آن وصل شده است) را با سرعت بیشتری حرکت داده و او را زودتر به شاتل برگردانند. زمانی که شاتل منهدم شده و کانادارم جدا می‌شود، مت در رادیو فریاد می‌کشد که رایان باید هرچه سریع‌تر اتصال خود از کانادارم را جدا کند.

دقایقی بعد و پس از این که مت موفق به گرفتن رایانِ سرگردان می‌شود و بند را به لباس وی متصل می‌کند، رایان همچنان به شدت وحشت‌زده نیازمند وابستگی است. مت نیاز دارد کمی از رایان فاصله بگیرد (به رغم این که با بند به هم متصل‌اند) تا بتواند با جت‌پک خود مانور دهد. رایان اما مت را محکم در آغوش گرفته و التماس می‌کند که او را رها نکند. به هر حال مت این کار را می‌کند، ولی ترس رایان کم‌تر نشده و همچنان بند را با دستانش نیز محکم نگه داشته است.

زمانی که به ISS برخورد می‌کنند و کارابینی که بند را به لباس رایان متصل کرده بود می‌شکند، رایان دیوانه‌وار وحشت‌کرده و بسیار بیشتر از آن که سعی در کنترل شرایط داشته باشد، فقط در رادیو فریاد می‌کشد: «چی‌کار کنم؟ من جدا شدم! من جدا شدم!» کمی جلوتر و زمانی که مت درحال فداکاری و رها کردن خویش است، رایان منطق را کنار گذاشته و با چشمان گریان التماس می‌کند که مت او را تنها نگذارد. درست شبیه کودکی است که نمی‌خواهد از پدرش جدا شود و با چشمان گریان، دست پدر را با هر دو دستش محکم گرفته است و به سمت خود می‌کشد. حتی زمانی که مت کاملاً جدا شده است نیز رایان حاضر به قبول این اتفاق نیست و در تلاش است که وی را به نحوی برگرداند.

رایان رها نمی‌کند...
رایان رها نمی‌کند...

وابستگی استعاری بعدی وی، زمانی است که سعی دارد از ISS جدا شود. طناب‌های چتر نجات سایوز به ایستگاه گیر کرده‌اند و هرچقدر تلاش می‌کند نمی‌تواند از آن‌ها خلاص شود. چاره‌ای نیست؛ باید یک راهپیمایی فضایی خطرناک انجام داده و این وابستگی را نیز جدا کند.

در سفرش به ناخودآگاه، بالاخره موفق می‌شود وابستگی خود به گذشته را رها کند و بیشتر از این در سوگ سارای ازدست‌رفته نباشد؛ بلکه از گذشته برای یافتن معنا در آینده استفاده کند. سارا رفته است، ولی یاد وی می‌تواند معنویات زندگی این مادرِ گم‌شده باشد.

فضاپیمای سایوز از سه ماژول مداری (مجهز به مکانیزم پهلوگیری)، تجهیزات (مجهز به رانشگر، سوخت، پنل‌های خورشیدی و...) و فرود (شامل کپسول فضانوردان و مجهز به سپر حرارتی و چتر نجات) است. جداسازی ماژول‌های مداری و تجهیزات از ماژول فرود، بجز زمانی که فضاپیما در مسیر بازگشت به زمین است، بسیار خطرناک بوده و می‌تواند فضانوردان را در کپسولی سرگردان در فضا رها کند. اما باز هم کارگردان می‌خواهد به ما نشان دهد که برای رسیدن به هدف، وابستگی‌های اضافه را باید رها کرد. رایان دو ماژول اضافه را جدا می‌کند، اما این‌بار تقریباً درنگی ندارد و می‌داند که این کار او را به هدفش نزدیک‌تر خواهد کرد. در نهایت نیز خودش مجبور می‌شود از این کپسول به بیرون پریده و باری‌دیگر در پوچی فضا حرکت کند تا به تینگانگ برسد. این‌بار اما دیگر نمی‌ترسد.

آخرین وابستگی وی نیز همان‌طور که اشاره شد مربوط به زمانی است که در آب فرود می‌آید. رایان همه‌چیز را رها کرده بود. اما در آخرین مرحله، حتی لازم بود لباس فضایی خود را نیز رها کند و به موجودی بدوی تبدیل گردد که هیچ ندارد؛ جز تنها سه چیز – سه چیزی که برای ادامه‌دادن به زندگی کافی است و او را یک انسان می‌سازد – : تاپ، شلوارک و معنا!

رایان رها کرده است!
رایان رها کرده است!

فن‌آوری و معنا، کنترل و آشوب

در ابتدا فضانوردان مشغول کار بر روی HST هستند. آرامش، ثبات و کنترل در جریان است. نهایت چیزی که از دست رایان در می‌رود و قادر به کنترلش نیست، یک پیچ است که به اطراف پرتاب می‌شود و همان را هم مت با دست می‌گیرد. فضانوردان در لباس‌های فضایی از پوچی فضا در امانند. ارتباط رادیویی بی‌وقفه با زمین برقرار است و به فضانوردان یادآوری می‌شود که تنها نیستند و کسانی در زمین مراقبشانند. شاتل اکسپلورر نمادی است از کنترل روی شرایط. نمادی از یک حاشیه‌ی امن در محیطی پوچ و خشن.

کنترل
کنترل

ناگهان بر اساس یک حادثه‌‌ی کاملاً خارج از کنترل آن‌ها، همه‌چیز به هم می‌ریزد. شاتل منهدم شده و رایان به دوردست پرتاب می‌شود. موج زباله‌های فضایی که به صورت نمایی در حال گسترش یافتن است، نمادی است از آشوب و از دست دادن کنترل زندگی. سامانه‌ی آشوبناک طبق نظریه‌ی آشوب (Chaos Theory) در ریاضیات به سامانه‌ای گفته می‌شود که نتیجه‌ی آن قطعی است و تصادفی نیست، اما به شدت وابسته به شرایط اولیه‌ی شکل‌گیری بوده و خروجی رفتار آن در عمل قابل پیش‌بینی نیست؛ فقط با کمک نظریه‌ی آشوب می‌توان الگوهایی در آن را استخراج کرد (درست به همان شکل که فضانوردان می‌توانند پیش‌بینی کنند که زباله‌ها حدود ۹۰ دقیقه‌ی دیگر بر می‌گردند، اما نمی‌توانند دقیقاً پیش‌بینی کنند که کدام زباله به چه چیز برخورد می‌کند و برایشان مشخص نیست ۹۰ دقیقه‌ی دیگر چه می‌شود). کارگردان احتمالاً می‌خواهد نشان بدهد که بدون معنا، حاشیه‌ی امن انسان می‌تواند به راحتی و توسط اتفاقاتی که نه در کنترل اوست و نه نتیجه‌ای عملاً قابل پیش‌بینی دارند، منهدم شود و انسان سرگردان و بی‌کنترل را به پوچی پرتاب کند.

آشوب
آشوب

اگر در شاتل همه‌چیز تحت کنترل رایان بود و به دقت داشت HST را «جراحی» می‌کرد، در سایوز اوضاع فرق دارد و کنترل رایان بسیار کاهش یافته است: به‌جای الفبای لاتین (A B C D E) با الفبای سیریلیک (А Б В Г Д) و به‌جای زبان انگلیسی با زبان روسی روبه‌روست. به سیستم‌های سایوز نیز تسلط کامل نداشته و ناچار است به اندک‌آموخته‌های خود در شبیه‌ساز و همچنین به دفترچه‌های راهنمای روسی‌زبان مراجعه کند. در شنزو اما حتی از این هم بسیار بدتر است! وی هیچ‌چیز از زبان ماندارین نمی‌داند. اگر الفبای سیریلیک ذره‌ای به لاتین شباهت داشت، کاراکترهای چینی (龉 侣 鲻 鼢 汉) دیگر کاملاً برای وی بیگانه هستند. و اگر در سایوز کار وی با رجوع به چند دفترچه‌ی راهنمای روسی‌زبان راه می‌افتاد، در شنزو فقط دکمه‌ها را تصادفی فشار می‌دهد تا نتیجه بگیرد!

حتی تغییرات لباس رایان نیز قابل توجه است. در ابتدا رایان یک لباس فضایی سفیدرنگ و بسیار گران‌قیمت ویژه‌ی EVA (مخصوص راه‌پیمایی فضایی) بر تن دارد که شامل رادیو، تانکر اکسیژن مستقل، سیستم‌های کنترل حرارت/برودت، سیستم‌های کنترل فشار و... است. سپس به یک لباس فضایی خاکی‌رنگ مشابه LES (مخصوص شرایط اضطراری و برای حفاظت فضانوردان در صورت حوادثی چون افت ناگهانی فشار کابین) می‌رسد که کم‌حجم‌تر و سبک‌تر بوده، امکانات کم‌تری دارد و ، فاقد سیستم‌های مستقل جهت پشتیبانی از حیات است. اما در نهایت ناچار می‌شود همان‌ها را هم از تن خارج کرده و بدون کلاه، دستکش، چکمه و... و تنها با یک تاپ و شلوارک و با پاهای برهنه بر زمین گام بنهد.

لباس EVA با حداکثر تجهیزات پشتیبانی از حیات
لباس EVA با حداکثر تجهیزات پشتیبانی از حیات
لباس LES با امکانات جزئی
لباس LES با امکانات جزئی
تاپ و شلوارک
تاپ و شلوارک



توتم‌ها و معنا

علاوه بر آن که کارگردان مرتب از تشبیه و استعاره استفاده می‌کند، گاهی نیز برای انتقال صریح‌تر برخی از مفاهیم، مستقیماً متوسل به توتِم می‌شود. به عنوان یک مثال شاخص، در هر فاز از فیلم می‌توان یک توتم خاص را به عنوان نمادی از وضعیت موجودِ رایان دید:

ماروین مریخی: نابودی

هنگام نزدیک شدن به شاتل منهدم‌شده، یک عروسک «ماروین مریخی» (Marvin the Martian) در مقابل چشمان رایان ظاهر می‌شود.

ماروین مریخی یک شخصیت منفی و ستیزه‌جوی کارتونی است که از مریخ آمده و قصد نابودی زمین را دارد. حتی زره وی نیز به سبک «مارس»، خدای جنگ، طراحی شده است. ظهور این توتم درست زمانی است که حاشیه‌ی امن رایان کاملاً منهدم شده و نابودی و تخریب، دنیای وی را فرا گرفته است.

ماروین مریخی - مدارگرد شاتل منهدم‌شده
ماروین مریخی - مدارگرد شاتل منهدم‌شده

کریستوفر قدیس: سفر

توتم دوم در فضاپیمای سایوز ظاهر می‌شود: دیدگان رایان بر یک برچسب از کریستوفر قدیس (Saint Christopher) می‌افتد که به سبک کلیسای ارتدکس ترسیم شده است.

کریستوفر شخصی تنومند بود که قصد داشت که قدرت خود را در اختیار قوی‌ترین افراد قرار دهد و طی ماجرایی می‌فهمد که قدرتش باید در اختیار عیسی مسیح باشد. همچنین می‌فهمد که باید مردمانی را دائماً میان دو سوی یک رودخانه جابه‌جا کند تا نهایتاً مسیح را نیز در همان‌جا ملاقات کند. جابه‌جایی مردم به همراه بار یا ارابه و اسب‌های سنگین برای وی هیچ چالشی محسوب نمی‌شد. اما روزی کودکی دید و هنگامی که خواست او را بر دوش خود از رودخانه گذر دهد، ناگهان کودک سنگین و سنگین‌تر شد و هرچه کریستوفر پیش می‌رفت، تحمل وزن کودک برایش دشوارتر می‌شد. اما به هر حال سختی رو به افزایش را تحمل کرده و کودک را به سوی دیگر رود می‌رساند. در انتها مشخص می‌شود که کودک درواقع خود مسیح بوده و وزن زیاد او درواقع وزن زیاد آفرینش و همچنین بار تمامی گناهان بشر است که بر دوش مسیح قرار دارد. به واسطه‌ی پایبندی کریستوفر به پیمانش و تحمل سختی، وی مورد رحمت مسیح قرار می‌گیرد (همچنین در باورهای مسیحی، کریستوفر قدیس نمادی از سفر است و حامی مسافران).

داستان رایان نیز بی‌شباهت به کریستوفر قدیس نیست. او نیز در یک سفر دشوار قرار گرفته است و دشواری‌ها با هر گام بیشتر می‌شوند. شنیدن صدای گریه‌ی کودک از رادیو، مشابه به رویارویی کریستوفر با مسیح در قالب یک کودک است. و درست مثل کریستوفر، رایان نیز پس از رویارویی با یک کودک ناشناس به سفری درون ناخودآگاه خود رفته و در آن‌جا دوباره معنای زندگی‌اش را پیدا می‌کند و دلیلی برای ادامه‌دادن می‌یابد.

کریستوفر قدیس در حال حمل مسیح - کپسول سایوز در میانه‌ی سفر
کریستوفر قدیس در حال حمل مسیح - کپسول سایوز در میانه‌ی سفر

بودا: تولد دوباره

پس از ورود به ایستگاه چینی تینگانگ و کپسول شنزو، رایان با سومین توتم روبه‌رو می‌شود: یک مجسمه‌ی بودا که در بالای پنل کنترل شنزو چسبانده شده است.

در آموزه‌های بودا، بشر در یک چرخه قرار گرفته که همواره در حال مرگ و زاییده‌شدن دوباره است. همچنین این چرخه (و اساساً خود هستی) نیز پر از رنج بوده و راه رهایی از رنج این است که فرد خود را از وابستگی‌ها و تمایلات نفسانی رها کرده و با آغوش باز حتی آمادگی پذیرش مرگ را نیز داشته باشد.

در این فاز عیناً همین اتفاق نیز برای رایان می‌افتد: وی دیگر نه از مرگ می‌ترسد و نه خود را وابسته به گذشته‌اش می‌بیند و از سوگ دخترش رنج می‌کشد. همچنین درحالی که در فضا وابسته به لباس‌های حجیم فضایی و مدارگردهای غول‌پیکر شاتل و ISS و تینگانگ، هنگامی که به سطح زمین می‌رسد هیچ چیز در اطراف او نیست و ابرسازه‌ای فضایی دیده نمی‌شود (همه‌چیز یا در فضا منفجر است، یا هنگام ورود به اتمسفر سوخته است و یا در زیر آب است). تنها چیزی که وجود دارد رایانِ دست‌خالی است و طبیعتی پیش روی او.

بودا - کپسول شنزو در هنگام بازگشت به زمین
بودا - کپسول شنزو در هنگام بازگشت به زمین



جمع‌بندی

هدف کارگردان این فیلم این نیست که صرفاً صحنه‌های نفسگیری از حادثه در فضا به شما نشان دهد یا داستانی در رابطه با بقا در شرایط سخت را روایت کند. هدف اصلی این است که شما را به اندیشه در باب زندگی وا دارد.

رایان وابسته است — به گذشته‌ی خود، به فرمانده‌ی خود، به حاشیه‌ی امن خود و... . اما درست همان‌گونه که یک حادثه‌ی خارج از کنترل وی موجب مرگ دلخراش دخترش شده‌بود، حادثه‌ی خارج از کنترل دیگری نیز مدارگرد شاتل او را منهدم کرد. اما به هر حال وقت آن رسیده که ادامه دهد و به خانه برگردد. وقتش است که باز هم معنای زندگی خود را پیدا کند. این بازگشت اما راحت نیست. او باید در پوچی سفر کند. باید به اعماق ناخودآگاه خود سفر کند. باید وابستگی‌های خود را یکی‌یکی رها کند. باید هر کاری می‌تواند انجام دهد. و البته باید با آغوش باز به استقبال هر آنچه برود که برایش پیش می‌آید. تا آن که بالاخره به فصل تازه‌ای از زندگی خود برسد.

برخاستن
برخاستن
فیلمفضافلسفهنقد
برنامه‌نویس، نِردی-گیک و شیفته‌ی دانش، فن‌آوری، اخترشناسی و فیزیک | https://P74.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید