پویان
پویان
خواندن ۳۹ دقیقه·۲ سال پیش

آیا واقعاً «از ماست که بر ماست»؟ – گفتمان خودزنی

گفتمان خودزنی، تِزی است که میان بسیاری از ایرانیان (از جمله برخی از اندیشمندان) باب شده؛ به این شکل که ابتدا به چندی از عادات یا رفتارهای ناپسند عیان در کشور اشاره می‌کنند، و سپس نتیجه می‌گیرند که مردم ایران دارای ایرادات ذاتی و عمیق بوده (در قیاس با مردم سایر کشورها) و تمام یا اکثر مشکلات کشور نیز نتیجه‌ی همین ایرادات است. به بیان ساده‌تر، همه‌ی کاسه و کوزه‌ها را بر سر مردم ایران می‌شکنند و آن‌ها را مقصر و مسبب تمام مشکلات و لایق تمام بدبختی‌ها می‌دانند!

آیا ما، مردم ایران، ذاتاً بد و بی‌فرهنگ هستیم؟ آیا مردم اروپا به طور ژنتیکی، خوب و بافرهنگ هستند؟ آیا تمامی مشکلات کشور تقصیر ماست؟ آیا هرچه سرمان می‌آید حقّمان است؟ آیا فارغ از این که چه سیاستی در ایران حکم‌فرما باشد، در هر صورت محکوم به شکستیم؟ آیا واقعاً «از ماست که بر ماست»؟!

مردم
مردم

۱- دورنمای گفتمان خودزنی

۱-۱- نزد عموم

قیمت دلار جهش می‌کند و عده‌ای صف می‌کشند جلوی صرافی‌ها. بقیه هم غُر می‌زنند که وامصیبتا! گرانی دلار تقصیر شماست! سایپا سایتش را برای قرعه‌کشی فروش پراید باز می‌کند و عده‌ای ثبت‌نام می‌کنند. گوشت یخ‌زده عرضه می‌شود و برایش صف می‌کشند. همزمان باز بسیاری آه می‌کشند که چرا چنین می‌کنیم! یکی در اینستاگرام استوری می‌کند:

کتاب گران شد اما صف نکشیدیم!
شاید این بزرگ‌ترین دلیل صف کشیدن‌هایمان است...

کمپین تحریم راه می‌‌اندازند! می‌گویند مرغ و گوشت و آجیل و پسته و خودرو نخریم تا ارزان شود. در هر صورت چیزی ارزان نمی‌شود، و دوباره فریاد واویلا و حسرتا که چرا ما همت جمعی نداریم! داستان‌هایی بازنشر می‌کنند که چطور یک روز در فرانسه شیر گران شد و هیچ‌کس نخرید و فردایش ارزان شد، یا چطور در آلمان پنیر گران شد و مردم همه پنیر از یخچال خود برداشتند و به فروشگاه‌ها اهدا کردند تا کسی بی‌پنیر نماند!

خوراک استوری در اینستاگرام و ارسال در گروه‌های فامیلی در واتس‌اپ و تلگرام!
خوراک استوری در اینستاگرام و ارسال در گروه‌های فامیلی در واتس‌اپ و تلگرام!

داستانی در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌کنند (و حداقل ۱۰ سال است که آن را می‌بینم)، راجع به یک راننده‌ی تاکسی که در روز بارانی فقط مسافر دربست سوار می‌کند و کرایه‌اش را چند برابر گران‌تر می‌گیرد، و همزمان از اختلاس‌های نجومی نیز شاکی است. تا این که یکی از مسافران کمی غُر بر سرش می‌زند بابت کارش و نهایتاً می‌گوید: «تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه» و «همه کنار گود ایستاده ایم و می‌گوئیم لنگش کن»! (نسخه‌ی کامل داستان: تابناک)

صف خرید ارز
صف خرید ارز

همین امروز چشمم افتاد به مطلبی در ویرگول (عنوان: «داستان نظامی‌ نشدن من») که در آن نویسنده‌ی محترم ریشه‌ی مشکلات کشور را در عدم وجود حس دلسوزی افراد جامعه نسبت به یک‌دیگر، و توجه به منافع فردی عنوان می‌کند. در قسمتی می‌نویسند:

چه چیزی دوقطبی های وحشتناک کف خیابان را جایگزین همت جمعی همه مردم برای حل مشکلات کرده؟
[...]
این روز ها دل قسمت بزرگی از مردم ما فقط برای خودشان می سوزد، دلشان برای همدیگر چی؟ نمی سوزد
می گوید خوب دلار دارد گران می شود بروم در صف صرافی، ماشین کارخانه با بازار اینقدر تفاوت قیمت دارد بروم در صف قرعه کشی، می گوید الان این میوه را از باغدار به نازلترین قیمت بخرم بگذارم سردخانه کمبود مصنوعی درست کنم و به گرانترین قیمت بفروشم برایم سود دارد بروم در صف دلالی، و هزار صف و صنف اشتباه و بد دیگر که قسمی از مردم ما به هر دلیلی آن ها را دوست دارند.
[...]
تا زمانی که در هر جایگاهی باشیم
چه کارمند دولت، چه مادرتمام وقت داخل خانه، چه دختر و پسر عاشق ومعشوق کف خیابان، چه مغازه دار پاساژ یا راسته، چه سرمایه دار بالا شهر تهران، چه مدیر عامل و سهامدار بزرگ فلان کارخانه ایران، چه یک کارگر روز مزد، چه نظامی و سرباز فلان یگان
و دلمان برای پیشرفت و رشد دادن هم نسوزد و اخلاق را در برابر هم رعایت نکنیم
هیچ مشکلی
نه در ایران و نه در هیچ نقطه ای از عالم
حل نشده و نخواهد شد.

۱-۲- در کتاب‌ها

گاه عین همین حرف‌ها در جامه‌ای از جنس جامعه‌شناسی نیز ظاهر می‌شوند. کتاب «جامعه شناسی خودمانی: چرا درمانده‌ایم؟» اثر حسن نراقی را در نظر بگیرید. تا لحظه‌ی نوشتن همین مطلب، این کتاب به چاپ سی و ششم رسیده است. با این وجود کتابی است بی‌محتوا و فاقد ارزش آکادمیک، و بر خلاف نامش هیچ ربطی به جامعه‌شناسی هم ندارد! نه مطالعه‌ی نظام‌مندی در آن می‌بینید، نه خبری از یک نظریه‌ی جامعه‌شناختی و دفاع از آن! فقط صفاتی را به مردم ایران نسبت داده (البته برخی حقیقت دارند و برخی نیز استریوتایپ هستند) و آن را ریشه‌ی اکثر مشکلات کشور دانسته است. نگاهی به کامنت‌های مربوط به این کتاب در فیدیبو نیز برایم جالب بود! طرفداران این کتاب اصرار دارند که این کتاب همچون آینه‌ای است از جامعه‌ی ایران، و «آینه چون نقش تو بنمود راست / خود شِکَن! آینه شکستن خطاست»! یکی از این کامنت‌ها برای نمونه:

به نظرم کتاب خوبیه اما عده ای به اصطلاح احمق وجود دارن که حتی حاضر نیستن با مشکلات خودشون و جامعه اشون مواجه شن و فقط میخوان ادای روشنفکر ها، دانایان و تحصیل کرده هارو با مسخره کردن نثر کتاب، سطحی خطاب کردنش و.. در بیارن تا بیشتر از دیگران به روان و وجدان خودشون ثابت کنن خیلی بلدن و ابدا چنین صفات بدی رو ندارن و آدم های بسیار عمیقی ان که نثر ساده و روان و بیان کردن مسائل معمول اجتماعی در سطحشون نیست. به قولی خود شکن اینه شکستن خطاست. به جای فرار از صفات بدی که دارید و مسخره کردن کتاب تلاش کنید درون خودتون رو تغییر بدید وگرنه مردم ما که مدام در حال فرارن

و یا کتاب «فرهنگ سیاسی ایران» اثر دکتر محمود سریع‌القلم که مشکلات ایران به فرهنگ عشیره‌ای مردمش نسبت می‌دهد، و نهایتاً تلاش می‌کند حرفش را از طریق بازی با آمار اثبات کند! این کتاب ظاهر جدی‌تری دارد و به رساله‌های آکادمیک شبیه‌تر است؛ ولی همچنان دچار اشکالات فاحش بوده – به ویژه از نظر روش‌شناختی – و جای نقد اساسی دارد (برای مثال رجوع کنید به فصل هشتم کتاب «ایران بر لبه تیغ: گفتارهای جامعه شناسی سیاسی و سیاست عمومی» اثر دکتر محمد فاضلی).

۱-۳- گفتمان خودزنی چیست؟

با توجه به آنچه تاکنون گفته شد، قالب گفتمان خودزنی را می‌توان به این صورت خلاصه کرد:

  • صفاتی ناپسند متعددی چون خودبینی، خودشیفتگی، عدم توجه به منافع دیگران، عدم دلسوزی برای دیگران و... به ایرانیان نسبت داده می‌شود، و سپس این صفات به عنوان علت اصلی تمام یا بخشی از مشکلات و بحران‌های کشور و توسعه‌نیافتگی آن مطرح می‌شود.
  • یا راه حلی ارائه نمی‌شود و نوامیدانه اعتقاد بر این است که ایران تا چند دهه یا حتی قرن آینده نیز یک ویران‌شهر خواهد بود و هیچ تلاشی نتیجه نخواهد داد؛ یا راه حل این است که تغییر را از خودمان شروع کنیم و سعی کنیم خود را اصلاح کنیم تا کشور نیز اصلاح شود (معلوم نیست چگونه). در هر دو حالت، تحولات سیاسی مد نظر نیست؛ چرا که همه‌چیز تقصیر مردم بوده و «از ماست که بر ماست»!!!

۲- اشکالات گفتمان خودزنی

پیش از نقد باید نکاتی را شفاف‌سازی کنم. من هرگز مخالف توسعه‌ی فردی، خودشناسی، خوداصلاح‌گری یا کتابخوانی نیستم. ترویج این عادات و تشویق دیگران به تغییر و پیشرفت را نیز نیک می‌دانم. مسئله از جایی آغاز می‌شود که این مسائل را از سطح فردی فراتر بُرده و به سطح جمعی بِکشیم. جملاتی مثل «تغییر را از خودمان شروع کنیم!» یا «بیشتر کتاب بخوانیم!» به عنوان توصیه‌های فردی قابل قبول هستند؛ اما نمی‌توانند راه‌حل‌هایی عملی برای حل مشکلات اجتماعی و ملی باشند. همچنین من منکر تفاوت‌های فرهنگی و ارزشی ملل نیستم؛ فقط ویژگی‌های فرهنگی هر ملت را برای تبیین وضعیت کشورشان کافی نمی‌دانم. بلکه باور دارم اولاً پارامترهای بسیار اثرگذارتری در تعیین وضعیت هر کشور وجود دارد، و ثانیاً فرهنگ مفهومی پویا است و خود از شرایط و وضعیت موجود اثر می‌پذیرد (و صدالبته که بر آن اثر هم می‌گذارد—جلوتر راجع به چرخه‌های عِلی صحبت کرده‌ام). اما بپردازیم به چندی از ایرادات گفتمان خودزنی:

۲-۱- تبیین ناقص

یک نظریه‌ی خوب باید بتواند با پیش‌فرض‌های متافیزیکی هرچه کم‌تر، اولاً فکت‌ها و مشاهدات بیشتری را تبیین کند و ثانیاً پیش‌بینی‌های دقیق‌تری انجام دهد. اگر بناست نظریه‌ای در باب توسعه یا عدم توسعه‌ی جوامع ارائه کنیم، انتظار است که هم بتواند نمونه‌های تاریخی فراوانی را تبیین کند و هم برای آینده دست به پیش‌بینی‌های نسبتاً دقیقی بزند (البته انجام مورد دوم در علوم انسانی راحت نیست و نمی‌توان میلیون‌ها انسان را تحت شرایط کنترل‌شده‌ی آزمایشگاهی، سوژه‌ی آزمایش قرار داد).

برای نمونه در کتاب «اسلحه، میکروب و فولاد» اثر جرد دایموند، نویسنده تلاش دارد که با بررسی عوامل جغرافیایی و بوم‌شناختی توضیح دهد که چرا بشریت به سمتی رفت که مثلاً انقلاب صنعتی یا توسعه‌ی راه‌آهن ابتدا در اوراسیا رخ دهد، و نه مثلاً در آفریقا یا استرالیا. یا چرا ابتدا مردمانی از اوراسیا بودند که خود را به قاره‌ی آمریکا رسانده و آن‌جا را مستعمره‌ی خود کردند؛ چرا برعکس نبود و بومیان آمریکا نتوانستند با گذر از اقیانوس، اوراسیا و آفریقا را به استعمار در آورند. یا کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» از دارون عاجم‌اوغلو و جیمز رابینسون، یک نظریه‌ی اقتصادی ارائه داده و سعی کرده است توضیح دهد که به علت تفاوت نوع نهادهای مستقر در هر کشور (خود در مقیاسی بزرگ‌تر حاصل جبر تاریخ یا محیط) است اگر امروز برخی از آن‌ها فقیر و برخی ثروتمند هستند. (کتاب نخست بر روی تحولات جوامع بشری در مقیاس قاره‌ای و در بازه‌های چندصد تا چندهزار ساله تمرکز دارد، اما کتاب دوم بر روی تحولات جوامع بشری در مقیاس ملی و در طی چنددهه تا چند قرن)

گفتمان خودزنی اما در این موضوع فلج است! صفات فراوانی را به ایرانیان نسبت می‌دهد و آن‌ها را ریشه‌ی مشکلات ایران عنوان می‌کند، در حالی که بسیاری از این صفات را می‌توان در برخی (یا بعضاً اکثر) کشورهای جهان یافت، بی آن‌که به مشکلات خاص ایران منجر شده باشند.

https://virgool.io/@pouyan_01001010/why-nations-fail-hestvig5rtnu

مثال‌های پرشماری در تاریخ می‌توان یافت که چگونه ملتی با نژاد، فرهنگ و پیشینه‌ی نزدیک، به صورت کاملاً تصادفی به دو گروه تقسیم شد، تحت دو نظام سیاسی متفاوت و شرایط غیریکسان قرار گرفت، و تنها پس از چند دهه دچار تفاوت‌هایی عمده شد. مثلاً پس از جنگ جهانی دوم، آلمان میان کشورهای پیروز تقسیم شد و نهایتاً دو دولتِ آلمان غربی (جمهوری فدرال آلمان - متحد و تحت نظارت ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه) و آلمان شرقی (جمهوری دموکراتیک آلمان - متحد و تحت نظارت اتحاد جماهیر شوروی) تقسیم گشت. گمان می‌کنم برای این بحث ما، فقط تصویر زیر جهت نشان دادن تفاوت آلمان غربی و شرقی پس از گذشت تنها چند دهه کافی باشد:

چپ: ترابانت P60 محصول آلمان شرقی | راست: مرسدس-بنز W123 محصول آلمان غربی
چپ: ترابانت P60 محصول آلمان شرقی | راست: مرسدس-بنز W123 محصول آلمان غربی

یا نمونه‌ای بهتر از آن، شبه‌جزیره‌ی کُره است: مردمی ساکن یک جغرافیا، با یک زبان، فرهنگ، نژاد و پیشینه، به صورت تصادفی از روی مدار ۳۸ درجه‌ی شمالی به دو گروه تقسیم شده و تحت دو دولت متفاوت کره‌ی جنوبی (جمهوری کره - متحد و تحت نظارت ایالات متحده) و کره‌ی شمالی (جمهوری دموکراتیک خلق کره - سابقاً متحد و تحت نظارت اتحاد جماهیر شوروی) قرار گرفته‌اند. تفاوت این‌دو دیگر به قدریست که حتی از فضا هم محسوس است!

توضیح تصویر: ناحیه‌ی درخشان در پایین سمت راست، کره‌ی جنوبی است. در بالا سمت چپ تصویر نیز بخشی از چین را می‌بینید. ناحیه‌ی تاریک میان این دو، کره‌ی شمالی است. لکه‌ی درخشانی که در وسط این تاریکی می‌بینید، پیونگ‌یانگ (پایتخت کره‌ی شمالی) را نشان می‌دهد.

تصویر long exposure توسط ایستگاه فضایی بین‌المللی از شبه‌جزیره‌ی کُره
تصویر long exposure توسط ایستگاه فضایی بین‌المللی از شبه‌جزیره‌ی کُره

طرفداران گفتمان خودزنی، چگونه می‌خواهند این تفاوت‌ها را صرفاً با ربط دادن همه‌چیز به مردم این کشورها توجیه کنند؟! اگر دولت‌ها همواره عصاره‌ای از صفات مردم را در خود دارند، اگر این مردم هستند که به دست خود انتخاب می‌کنند که در چه شرایطی زندگی کنند، اگر الزاماً «از آن‌هاست که بر آن‌هاست»، پس انتظار می‌رود که دو دولت برآمده از مردمانی مشابه، ویژگی‌ها و رفتارهای مشابهی نیز داشته باشند. چرا در عمل این‌گونه نیست؟

۲-۲- بیگانگی با اقتصاد

سناریوی تکراری: ۱- قیمت‌ها بالا می‌رود. ۲- عده‌ای در شبکه‌های اجتماعی، تبلیغ کمپین‌های تحریم خرید کالا به راه می‌اندازند. ۳- کمپین‌ها موفق نمی‌شوند و قیمت‌ها افت نمی‌کنند. ۴- گفتمان خودزنی برجسته می‌شود و مردم یک‌دیگر را بخاطر بی‌توجهی به منافع جمعی نکوهش می‌کنند و مسبب وضع موجود می‌دانند. داستان‌هایی نیز منتشر می‌کنند که چطور در فلان کشور اروپایی فلان کالا گران شد و مردم نخریدند و بعد ارزان شد!

چیزی که به آن توجه ندارند، تفاوت‌های بنیادین میان بازار و نظام اقتصادی در ایران و اروپا است. در یک کشور از اروپای غربی یا آمریکای شمالی، تولیدکنندگان داخلی و خارجی پرشماری در رقابت‌اند تا مشتری جذب کرده و سهم بیشتری از بازار داشته باشند. حتی معمولاً دولت‌ها نیز با قوانین خود مانع از قبضه‌شدن بازار توسط یک شرکت یا کارتل شده و سعی می‌کنند رقابت را بالا نگه دارند. در ایران اما چنین نیست. مثلاً بازار خودرو با کمک دولت در انحصار دو خودروساز داخلی قرار گرفته است (خودروسازانی که زیان‌ده بوده و اصولاً در یک بازار آزاد باید ورشکسته می‌شدند و یا تغییر رویه می‌دادند). واردات خودروی خارجی نیز یا ممنوع بوده و یا مشمول عوارض بسیار سنگین گمرکی می‌شود. همین موضوع مانع دسترسی اکثر ایرانیان به خودروهای باکیفیت شده است، و واقعاً ارتباطی به خود مردم ندارد! حتی زمانی که مردم از خرید خودرو پرهیز می‌کنند (بخاطر ناتوانی در تأمین هزینه یا پیروی از کمپین‌های تحریم) دولت به جلو آمده و با روش‌هایی چون اعطای وام، تقاضا را بالا نگه می‌دارد. اگر فرمولی در اروپا پاسخ می‌دهد، به این معنا نیست که در ایران هم پاسخگوست، و علتش هم لزوماً ربطی به مردم ندارد.

محصولاتی که در دست شماست، نه حاصل جادو، که حاصل انرژی، مواد اولیه و کار نیروی انسانی است!
محصولاتی که در دست شماست، نه حاصل جادو، که حاصل انرژی، مواد اولیه و کار نیروی انسانی است!

نکته‌ی بعدی این است که تولیدکنندگان نمی‌توانند محصولاتشان را به وسیله‌ی جادو و از هیچ خلق کنند! هر محصولی که به دست شما می‌رسد، دارای یک قیمت تمام‌شده‌ی تولید است. این قیمت شامل هزینه‌ی انرژی و مواد اولیه‌ی مورد استفاده جهت تولید محصول، و حتی دستمزد نیروی انسانی تولیدکننده‌اش است. عواملی مثل تورمِ بدون رشد اقتصادی، وضع تحریم‌های خارجی و هزینه‌بری دسترسی به مواد اولیه، مالیات، افزایش دستمزدها، افزایش قیمت حامل‌های انرژی، اختلال در سیستم حمل و نقل و از این دست، قیمت تمام‌شده‌ی محصول را افزایش خواهند داد (یعنی تولیدکننده باید هزینه‌ی بیشتری برای تولید همان محصول صرف کند). به دنبالش قیمت نهایی برای مصرف‌کننده نیز افزایش می‌یابد. این نوع افزایش قیمت ارتباطی با فشار تقاضا ندارد که تحریم خرید به آن کمکی کند؛ بلکه ناشی از فشار هزینه است.

حال در این میان، یک بلاگر یا سلبریتی پیشنهاد می‌دهد که گوشت، مرغ یا... نخریم تا ارزان شود! اما ارزان نمی‌شود و تقصیر مردم هم نیست. زمانی که تقاضا را برای کالایی تحت فشار هزینه کاهش می‌دهید، تولیدکننده به سه شکل (یا ترکیبی از آن‌ها) ممکن است پاسخ دهد: ۱- برای کاهش قیمت و افزایش مجدد تقاضا، هزینه‌ی تولیدش را کاهش دهد (مثلاً کیفیت محصول را پایین بیاورد، یا بخشی از نیروی انسانی را اخراج کند). ۲- قیمت را حفظ و عرضه را کم کند (مثلاً بخشی از کارخانه را به تعلیق در آورد). ۳- قیمت مصرف‌کننده را آن‌قدر کاهش دهد که از هزینه‌ی تولید کم‌تر شود. به این ترتیب محصولش زیان‌ده شده و عاقبت ورشکستش می‌کند (مگر آن‌که با حمایت دولت سرپا بماند). هیچ کدام مطلوب مروجان این کمپین‌ها نیست، اما نهایتاً انگشت اتهام را به سمت مردم و خودخواهی آن‌ها می‌گیرند!

نکته‌ی جانبی: بحث تحریم خرید یک کالا برای کاهش فشار تقاضا، مقابله با گران‌فروشی یا رساندن یک پیام اجتماعی متفاوت است و ارتباطی به صحبت ما ندارد.

https://tejaratnews.com/training/%D9%86%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF

در باب قیمت دلار نیز باید گفت که اصولاً بانک مرکزی برای جبران هزینه‌های دولت دست به چاپ بی‌پشتوانه‌ی پول زده و تورم‌های وحشتناک ایجاد می‌شود. تورم درواقع مالیات خاموشی هست که دولت‌ها از تمامی دارندگان ارز خودشان دریافت می‌کنند. ممکن است کسانی در این شرایط برای حفظ ثروت شخصی خود جلوی صرافی‌ها صف کشیده تا چندصد یا چندهزار دلاری را معامله کنند. شاید این‌گونه فعالیت‌ها در نوسانات جزئی و ساعتی قیمت ارز اثر داشته باشند؛ اما به هیچ‌وجه نمی‌توانید حدود چهار دهه تورم دورقمی را گردن این معامله‌گران خُرد بیاندازید! چه کسانی جلوی صرافی‌ها صف بکشند و چه نه، چاپ پول بدون رشد اقتصادی موجب تورم می‌شود و آن را به شکل محسوسی در قالب افزایش قیمت ارزهای خارجی می‌بینید.

کشور نیاز جدی و فوری دارد به رشد اقتصادی و سرمایه‌گذاری خارجی. وگرنه هرچقدر هم که بر سر خود بزنید و مذبوحانه از مردم بخواهید که طلا و دلار نخرند، به عقب بنشینند و نابودی پس‌اندازهای عمرشان را نظاره‌گر باشند، یا این که مرغ، گوشت، نان، پیاز، سیب‌زمینی و... نخرند و فوتوسنتز کنند، راه به جایی نمی‌برید! همچنین مسائلی چون ابرتورم، قبلاً در جهان حل شده و راه حل مشخص در اقتصاد دارند—راه حل‌هایی که نه ربطی به حذف چهار صفر از واحد پولی کشور دارد، و نه سرزنش بی‌وقفه‌ی جامعه!

۲-۳- اقتصاد دلسوزانه

گفتمان خودزنی اصرار دارد که مردم ایران فقط به منافع خود توجه می‌کنند و دلسوز یک‌دیگر نیستند. مثال‌های فراوانی هم برای این موضوع می‌آورند. مثلاً این که چطور رانندگان تاکسی در هنگام باران کرایه‌های خود را افزایش می‌دهند و از مسافران پول بیشتری می‌ستانند، چطور در هنگام انفجار تقاضا برای یک کالا قیمتش افزایش میابد، یا این که چطور بسیاری به دنبال دلالی و کسب سود از آن هستند. سؤال این‌جاست که مگر بقیه‌ی مردم جهان دلسوز یک‌دیگر هستند؟ بدیهیست که هر فرد پیش از هر چیز منافع خود را در نظر داشته باشد. درواقع طرفداران گفتمان خودزنی دارند صفتی که نزد تقریباً تمام جهانیان یافت می‌شود را منحصر به ایرانیان معرفی کرده و آن را علت اولیه‌ی مشکلات ایران می‌پندارند!

رکورد بزرگ: هجوم مردم برای فروش سهام
رکورد بزرگ: هجوم مردم برای فروش سهام

ارزش پول ملی یک کشور کاهش یافته و مردمش تمایل به تبدیل ثروت خود به فلزات گرانبها، ارزهای خارجی، رمزارزها، سهام و یا حتی زمین و ملک می‌کنند؛ طبیعی است. تقاضا برای کالایی بالا رفته و قیمتش به تناسب آن افزایش میابد؛ طبیعی است. کارمندان به دنبال کار کم‌تر و دستمزد بیشتر هستند؛ طبیعی است. کافرمایان به دنبال سود بیشتر و هزینه‌های کم‌تر هستند؛ طبیعی است. چرا مردم ایران باید نکوهش شوند بابت رفتاری که در تمام جهان کاملاً طبیعی است؟!

توضیح تصویر: در دوران رکورد بزرگ (از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹) در ایالات متحده، مردم دچار وحشت شده و از ترس ورشکستگی بانک‌ها، سپرده‌های خود را خارج کرده و در دیوار، سقف یا کف خانه‌ی خود پنهان یا در باغچه دفن می‌کردند! انتخاب فرانکلین روزولت به عنوان رئیس جمهور و اتخاذ برنامه‌هایی از سوی دولت وی برای نظارت بر بانک‌ها و تغییر سیاست‌های پولی، توانست تا حدودی این اعتمادِ از دست‌رفته را بازیابی کند (برخی از سیاست‌های وی تا همین امروز نیز پابرجا مانده‌اند). به هر حال امروزه نیز گاهی به هنگام بازسازی منازل قدیمی، اسکناس‌هایی مربوط به همان دوران پیدا می‌شود.

خبر CBS: کشف اسکناس‌هایی از دوران رکورد بزرگ در ایالات متحده
خبر CBS: کشف اسکناس‌هایی از دوران رکورد بزرگ در ایالات متحده

اگر مثلاً مردم در ایران به دلالی گرایش پیدا می‌کنند، به این خاطر نیست که دلالی در ژنوم آنان حک شده! به این خاطر است که در ایران اگر شخصی به سراغ دلالی و احتکار برود معمولاً سود بیشتری کسب می‌کند تا زمانی که شغل ثابتی بیابد، کسب‌وکار خودش را راه‌اندازی کند، یا وارد یک طرح متعارف سرمایه‌گذاری شود. تورم دورقمی طولانی‌مدت، در کنار سیاست‌هایی چون چندنرخی کردن ارز و برخی مواد اولیه توسط دولت، چنان بلایی بر سر اقتصاد آورده که برای تولیدکننده بهتر است اگر به مواد اولیه‌ی خود دست نزند و آن‌ها را مستقیماُ بفروشد! برای مثال اگر نانوا هیچ نانی درست نکند و آردِ یارانه‌ای خود را در بازار آزاد بفروشد، بیشتر سود می‌برد. باربر اگر بنزینش را قاچاق کند بیشتر سود می‌کند. و یا سرمایه‌دار اگر ثروتش را صرف دلالی خودرو و زمین کند، معمولاً بیشتر از سرمایه‌گذاری در کسب‌وکارهای نوپا سود می‌برد. این وضعیت چیزیست که به علت وجود شرایط خاص اقتصادی پدید آمده، نه این که از بدذاتی یا راحت‌طلبی مردم ریشه گرفته باشد! هر کشور دیگری هم که به این وضعیت دچار می‌شد، خروجی مشابهی داشت.

البته گاهی و در شرایط استثنائی می‌توان مردمی را تشویق و تهییج کرد که موقتاً از منافع فردی گذر کرده و خود را وقف دیگران کنند. مثلاً ژاپن پس از جنگ جهانی دوم با ترویج روحیه‌ی ملی‌گرایی توانست شهروندانش را تشویق به قناعت و کار فراوان با دستمزد کم کرده، تا خرابی‌های جنگ را بازسازی کنند. طرفداران گفتمان خودزنی عاشق آنند که همین مثال را همچون چکشی بر سر مردم ایران کوبیده و آن‌ها را بخاطر ارجح دانستن منافع فردی سرزنش کنند. در حالی که مردم ایران هم با فداکاری و از خودگذشتگی بیگانه نیستند! مگر غیر از این بود که در ۸ سال جنگ فرسایشی میان ایران و عراق، بسیاری از ایرانیان حاضر شدند از ثروت، عزیزان و حتی جان خود گذشت کنند تا کشور حفظ شود؟ نکته این‌جاست که تهییج مردم فقط برای یک دوره‌ی موقت پاسخگو است و در درازمدت کارایی ندارد. نمی‌توانید انتظار داشته باشید که میلیون‌ها نفر برای چندده‌ی بی‌وقفه از خودشان بگذرند، بی آن که حتی ذره‌ای پیشرفت یا کورسویی از امید ببینند — نه در ایران و نه در ژاپن.

اگر خودرویی بنزین تمام کرد، می‌توانید از مسافران بخواهید که پیاده شده و خودرو را چندصد متر هل دهند تا پمپ‌بنزینی در همان نزدیکی برسید. اما در درازمدت، خودروی شما برای حرکت به بنزین نیاز دارد؛ نه به مسافرانی تنومند و ایثارگر که آن را هزاران کیلومتر هُل دهند!!

در جنگ جهانی دوم برخی کشورها اقدام به جیره‌بندی مواد غذایی کردند. احتکار و معاملات بازار سیاه برای مواد غذایی (از جمله گوشت) نیز رونق گرفت!
در جنگ جهانی دوم برخی کشورها اقدام به جیره‌بندی مواد غذایی کردند. احتکار و معاملات بازار سیاه برای مواد غذایی (از جمله گوشت) نیز رونق گرفت!

با کنار گذاشتن موارد استثنائی و موقتی، در حالت معمول افراد منافع شخصی و خانوادگی خود را در اولویت قرار می‌دهند و به دنبال کسب سود و رفاه بیشتر برای خودشان هستند. حال اگر رشد اقتصادی نیز در جریان باشد، به این معناست که افراد می‌توانند در یک بازی برد-برد همکاری کنند و به سود حداکثری برسند. اما اگر رشد اقتصادی در کار نباشد، پولدارتر شدن یک شخص معادل است با فقیرتر شدن شخصی دیگر. اگر اقتصاد دچار رکود شده باشد، حجم تولیدات کم می‌شود. اگر اجناس چندنرخی باشند و «دست آلوده‌ی دولت» وارد بازار شود، دلالی رونق می‌گیرد. و اگر هیچ از اقتصاد ندانید، همه‌ی این‌ها را به گردن مَردم می‌اندازید!

۲-۴- نخودسیاه: به دنبال جامعه‌ی معصوم

می‌گویند آن مدیری که اختلاس‌های نجومی می‌کند، نه از فضا که از میان خود ما مردم ایران است. تأکید می‌کنند که ما مردم عادی نیز رفتار سالمی نداریم و دائماً به دنبال تقلب، دروغ‌گویی، دزدی، فرار از مسئولیت و... هستیم. به همین منوال، فساد اداری گسترده در ایران را بر گردن خود مردم انداخته، و پیش‌شرط اصلی برای رفع آن را خوداصلاحی همه‌ی مردم و دستیابی به جامعه‌ای معصوم و درست‌کار می‌دانند.

این یک توهم است! واقعیتِ تمام جوامع (نه فقط ایران) این است که عده‌ی کمی همواره و تحت هر شرایطی از تقلب و کج‌رفتاری پرهیز می‌کنند، عده‌ی کمی نیز همیشه و به هر طریقی به دنبال تقلب و کج‌رفتاری هستند، و در میانشان طیف وسیعی قرار گرفته که اگر شرایطش را داشته باشد به کج‌رفتاری گرایش پیدا می‌کند، و اگر نداشته باشد نیز تلاش خاصی برای این گونه رفتار نمی‌کند. توصیه می‌کنم اپیزود «انگیزه‌ی تقلب» از پادکست اکوتوپیا را دنبال کنید:

اپیزود1:انگیزهتقلب|پادکستاکوتوپیا(ecotopia.ir)

یک بانک را در نظر بگیرید: روزانه ثروت عظیمی از زیر دستان کارمندان پشت پیشخوان رد می‌شود. اما به ندرت می‌شنوید که یکی از ایشان، اسکناسی را دُزدیده و برای خود بردارد! چون نظارتی دقیق و نظام‌مند برقرار بوده اگر ریالی از سوی آنان مفقود شود، به سرعت شناسایی می‌شوند. حال در همین بانک، مدیران ارشد ممکن است دست به فساد مالی بزنند — چه در حد اعطای وام‌های بی‌بهره و عظیم به نزدیکان خود، چه در حد دستکاری در صورت‌های مالی، تعریف پروژه‌های سوری و دزدیدن بودجه‌ی آن‌ها یا... . مگر این که ایشان نیز به شکل مؤثری تحت نظارت قرار داشته باشند.

برای اکثر ما امکان دزدی و تقلب وجود دارد؛ در حالی که معمولاً حتی چنین نام‌هایی را بر روی آن‌ها نمی‌گذاریم. ممکن است یک جزوه‌ی شخصی و نامرتبط با کار را با پرینتر شرکت چاپ کنید، و این عمل را انتقام کوچکی در ازای بدعهدی‌های کارفرمایتان ببینید. یا چون اعتقاد دارید که دولت حقتان را خورده است، از زیر پرداخت بخشی از مالیات فرار کنید. نکته این‌جاست که این اتفاق‌ها در هر کشوری ممکن است بیفتد و منحصر به ایران نیست. برخی از کشورها موفق به استقرار ساختار مناسب در ادارات و در سیاست خود شده‌اند، دارای قوانین کارآمدی هستند و توان کافی برای اجرای آن قوانین نیز وجود دارد، لذا فساد اداری در آن‌ها کم‌تر است. برعکس، هرچه حاکمیت قانون در کشوری ضعیف‌تر باشد، نظارت به ویژه روی مدیران ارشد و دولت‌مردان کم‌تر باشد و قدرت شدیدتر در انحصار باشد، و از سوی دیگر نارضایتی‌ها نیز بیشتر باشد و افراد بیشتری احساس کنند که از حقوق خود محروم شده‌اند، طبیعی است که شاهد فسادهای اداری و سیاسی گسترده‌تری باشیم. وگرنه همان کارمند ایرانی که در ایران از زیر کار خود در می‌رود، مثلاً به آلمان مهاجرت می‌کند در آن‌جا کار خود را به شکلی عالی انجام می‌دهد! فرد همان فرد است، اما شرایط فرد کاملاً محتول شده و لذا رفتارش هم تغییر می‌کند.

توضیح تصویر: نقشه‌ی زیر کشورها را بر اساس شاخص ادراک فساد در سال ۲۰۲۱ مرتب کرده است. برای جزئیات بیشتر می‌توانید به وب‌سایت سازمان بین‌المللی شفافیت مراجعه کنید. جالب آن که سنگاپور و نروژ با نمرات ۸۵، در کنار یک‌دیگر در رتبه‌ی ۴ قرار می‌گیرند، یا هنگ‌کنگ با نمره‌ی ۷۶ در رتبه‌ی ۱۲، اما چین و رومانی با نمرات ۶۶ مشترکاً در رتبه‌ی ۴۵ قرار دارند. اگر می‌توانید، این اعداد را صرفاً با توجه به ویژگی‌های فرهنگی این کشورها توجیه کنید!

رنگ‌بندی کشورها بر اساس شاخص ادراک فساد (CPI) در سال ۲۰۲۱
رنگ‌بندی کشورها بر اساس شاخص ادراک فساد (CPI) در سال ۲۰۲۱

البته منکر اهمیت فرهنگ‌سازی و آموزش نیستم. فرهنگ‌سازی کمک می‌کند که به طور متوسط گرایش افراد به کج‌رفتاری کاهش یابد. اما در ورای فرهنگ‌سازی، قانون‌گذاری و اجرای مؤثر قوانین نیز لازم است تا جلوی کجروان گرفته شود. انتظار برای این که جامعه‌ای خودش تصمیم بگیرد که از تقلب، دزدی و... دوری کند، جستجویی برای نخودسیاه است!

۲-۵- نخودسیاه: به دنبال جامعه‌ی یک‌دست

می‌گویند جامعه‌ی ما دوقطبی شده و مردم یک‌دست، یک‌دل و یک‌صدا نیستند! چند پرسش در این‌جا می‌توان مطرح کرد:

  • آیا واقعاً جامعه‌ی ما دو‌قطبی یا چندقطبی شده؟ جامعه‌ی دوقطبی چیست و از کجا فهمیدید که جامعه‌ی ما نیز چنین صفتی دارد؟
  • آیا وجود دو یا چند قطب در جامعه، پدیده‌ای شوم است و باید رفع شود؟
  • آیا در حالت ایده‌آل، مردم جوامع باید یک‌دست، یک‌دل و یک‌صدا باشند؟

پاسخ به دو پرسش نخست را به جامعه‌شناسان واگذار می‌کنم. اما پاسخ پرسش سوم، یک «نه»ـی محکم است!

منِ جوانِ فارغ‌التحصیل فوق لیسانس مهندسی نرم‌افزار، هرگز نمی‌توانم شرایط یک پیرمرد بازنشسته‌ی ارتش و پدر دو دخترِ در آستانه‌ی ازدواج، یا یک دختر نوجوان دانش‌آموز هوموسکشوال و طرفدار موزیک کِی-پاپ را درک کنم و خود را جای ایشان تصور کنم! آن‌ها نیز نمی‌توانند شرایط من را درک کنند. چگونه انتظار می‌رود که ما سه انسانِ کاملاً متفاوت، هم‌دل و هم‌صدا باشیم؟ باز خوشبختانه ما ایرانیان تا حدودی دارای یک هویت ملی مشترک هستیم. طرفداران گفتمان خودزنی راجع به کشورهای چندملیتی و چندفرهنگی مثل انگلستان (نه کل پادشاهی متحد بریتانیا و ایرلند شمالی) یا کانادا چه نظری دارند؟ یک زن جوان کارمند مسلمان سوری ساکن یورکشایر جنوبی، کِی می‌تواند با یک پیرمرد کشاورز اسکاتلندی ساکن نورفک و یک مرد میانسال یهودی بانک‌دار ساکن لندن هم‌دل شود؟! طبق تز خودزنی، این کشورها باید به ویران‌شهر تبدیل می‌شدند و مردمش یک‌دیگر را زنده‌زنده می‌خوردند!

واقعیت این است که هر جامعه تشکیل شده از اقشار، اصناف و گروه‌های گوناگون. هر کدام منافع، ارزش‌ها، اولویت‌ها، مشکلات و مطالبات مختلف خود را دارند. این تعارض منافع، اساساً اجازه نمی‌دهد که جامعه‌ای تماماً یک‌دست باشد (مگر این که با جامعه‌ی بسیار کوچکی طرف باشیم). در عوض برای همکاری و تعامل سازنده نیاز است که هر فرد بتواند به عضویت سازمان‌های اجتماعی (انواع تشکل‌ها، حزب‌ها، گروه‌ها، انجمن‌ها، اتحادیه‌ها، سندیکاها، شرکت‌های تعاونی و...) در آمده، یا سازمان جدیدی ایجاد کند. سازمان‌های اجتماعی می‌توانند رسانه‌ی خود را داشته باشند، نمایندگان و سخنگویان خود را معرفی کنند، و با سایر بازیگران جامعه و البته با حاکمیت در گفت‌وگو و مذاکره باشند. بدیهیست که اگر در کشوری نگاه امنیتی بر روی سازمان‌های اجتماعی سنگینی کرد و با آن‌ها به مثابه تهدید امنیتی برخورد شد، چنین فرصتی از بین می‌رود.

تبلیغات احزاب سیاسی در آلمان
تبلیغات احزاب سیاسی در آلمان

مردم را نمی‌توان نکوهش کرد که چرا یک‌دست نیستند؛ کسانی که چنین انتظاری دارند، نگاه بیش‌از‌حد ساده‌انگارانه‌ای به مسئله داشته و ظاهراً قادر به درک پیچیدگی‌های فراوان جمعیت‌های بالا نیستند. همکاری‌های گسترده و میلیونی، بدون سازمان‌دهی اجتماعی غیرممکن است.

۲-۶- غرق در جامعه‌شناسی

به طور کلی، گفتمان خودزنی آن‌قدر غرق در تبیین تمامی مشکلات کشور بر اساس ویژگی‌های جامعه‌شناختی مردم (یا آنچه فکر می‌کند جامعه‌شناسی است!) شده که فراموش کرده است شرایط خاص اقتصادی و سیاسی کشور را نیز در معادلات خود جای دهد. در حالی که هرگونه تحلیل جامعه‌شناختی، بدون در نظرگیری زمینه‌ی اقتصادی و سیاسی، یک تحلیل ناقص است. چگونه طرفداران این گفتمان انتظار دارند کشوری که تا خرخره تحریم شده، رشد اقتصادی بسیار ضعیفی دارد و برای چنددهه دچار پدیده‌ی شوم تورم دورقمی شده، رفتار مردمش مشابه رفتار مردم ثروتمندترین و مرفه‌ترین کشورهای جهان باشد؟

به ویژه هنگام بحران‌های اقتصادی، مردم رفتارهای نسنجیده‌تری نشان می‌دهند (جز در شرایط خاص که مثلاً یک سازمان اجتماعی قدرتمند بتواند برای مدتی رفتار آنان را کنترل کند). این هرگز منحصر به ایران نیست. زمانی که فردی برای بقا می‌جنگد، دیگر تقریباً هیچ چیزی برایش اهمیت ندارد. ممکن است دست به تقلب، دزدی یا تضییع حقوق دیگران بزند. ممکن است قبول کند که در ازای تسلیم آزادی‌های فردی و حقوق ابتدایی خود، آرامش و نظم از‌دست‌رفته در زندگی‌اش را پس بگیرد. ممکن است با جنبش‌های پوپولیستی یا فاشیستی همراه شود.

آلمان، همان سرزمینی که پرورش‌دهنده‌ی اندیشمندان بزرگی چون شوپنهاور، هگل، کانت، هایدگر، لایبنیتس و کپلر بود، وقتی دچار بحران‌های اقتصادی و سیاسی پس از جنگ جهانی اول شد، مردمش شیفته‌ی ایده‌های آدولف هیتلر شدند و وی توانست از مجاری دموکراتیک به قدرت برسد. ایتالیا، مهد فرهنگ و هنر، سرزمین نوابغی چون ماکیاولی، کاسینی و داوینچی، در بحران پس از همان جنگ تبدیل شد به جایی که بنیتو موسولینی در آن به قدرت برسد. حال امروز طرفداران گفتمان خودزنی، فرهنگ و بینش فرزندان و نوه‌های همان کسانی که دنباله‌روی نازیسم و فاشیسم شدند را بر سر مردم ایران می‌کوبند و آن‌ها را قطب‌نمای اخلاقیات می‌پندارند!

دیدار هیتلر با جمعی از جوانان، در تلاش برای کسب قدرت
دیدار هیتلر با جمعی از جوانان، در تلاش برای کسب قدرت

حتی همین امروز هم به محض این که شهروندان کشورهای توسعه‌یافته ذره‌ای احساس بی‌ثباتی و خطر کنند، رفتارهای بدوی از خود نشان می‌دهند! وقتی تازه کووید-۱۹ به وضعیت پاندمی رسیده بود و کشورها قرنطینه را آغاز کردند، موقتاً تقاضا برای برخی از کالاهای مصرفی از عرضه‌ی آن‌ها پیشی گرفت، برای مدت کوتاهی نایابی ایجاد شد. مگر شاهد نبودیم که همین نایابی موقتی برخی از کالاهای مصرفی، چگونه باعث شد حتی مردم کشورهای توسعه‌یافته هم به سوپرمارکت‌ها هجوم ببرند و کالاها را در خانه انبار کنند؟ پس چه شد آن افسانه‌هایی که یک روز صبح در فلان کشور اروپایی، شیر یک سنت گران شد و مردم هیچ‌یک نخریدند تا ارزان شود؟

نمونه‌ای از panic buying در دوران کووید-۱۹  | افسانه‌های سایبری می‌گویند که روزی شیر در این سرزمین کمی گران شد و هیچ‌کس نخرید تا فردایش ارزان شود!
نمونه‌ای از panic buying در دوران کووید-۱۹ | افسانه‌های سایبری می‌گویند که روزی شیر در این سرزمین کمی گران شد و هیچ‌کس نخرید تا فردایش ارزان شود!

۲-۷- اشتباه‌گرفتنِ معلول با علت

هیچ یک از تحولات سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ به این شکل نبوده که مردم کشوری ناگهان تصمیم بگیرند که به انسان‌هایی فرهیخته و اهل مطالعه تبدیل شوند و تغییرات حساب‌شده‌ای را رقم بزنند! بلکه حتی معمولاً برعکس این بوده است: هسته‌ی اولیه‌ی تغییرات ابتدا از سوی عاملی داخلی (مثل اقدامات گروهی از نخبگان، نظامیان یا احزاب در داخل) یا خارجی (مثل اشغال یا استعمار کشور توسط دولتی بیگانه) کلید خورده و مجموعه‌ای از رویدادهای زنجیره‌ای را آغاز می‌کند؛ اگر احیاناً عُموم مردم از این تغییرات استقبال کنند و با آن همراه شوند نیز این همراهی در گام‌های ثانویه اتفاق می‌افتد، و نه در ابتدا.

در انقلاب مشروطه‌ی ایران، بخش قابل توجهی از جمعیت کشور حتی سواد خواندن و نوشتن را هم نداشتند؛ چه رسد به آن که برای مطالعه‌ی چیستی مشروطه و چرایی ضرورت تفکیک قوا وقت بگذارند! این انقلاب عمدتاً توسط بازرگانان و نخبگان (به ویژه آن‌هایی که برای تحصیل به خارج از ایران رفته بودند، یا به شکلی از ایده‌های غربی اثر پذیرفته بودند) و به لطف روشنگری ایشان آغاز شد. در انقلاب اکتبر روسیه، اکثر کارگران و دهقانان حتی روحشان هم خبر نداشت که کارل مارکس در کتب Das Kapital: Kritik der politischen Ökonomie یا Manifest der Kommunistischen Partei دقیقاً چه نوشته! این‌جا هم کار گروهی از نخبگان بود که اعتراضات را هدایت می‌کردند. مردم کره‌ی جنوبی از طریق مطالعه به درک مزایای بازار آزاد نرسیدند، و مردم کره‌ی شمالی خودشان اراده نکردند که حزب جوچه بر آن‌ها حکم‌فرمان شود؛ این‌ها نتیجه‌ی اشغال شبه‌جزیره‌ی کُره توسط دو دولت خارجی متفاوت بود.

پیرو همین مثال‌ها است که اعتقاد دارم روشنگری و آموزش برای رشد و تحول جامعه ضروری است، اما نمی‌توان جامعه را مقصر چرخه‌های نامطلوبی دانست که در آن گیر کرده است.

جنگ کُره و تقسیم یک ملت - «شما در حال گذر از مدار ۳۸ درجه هستید.»
جنگ کُره و تقسیم یک ملت - «شما در حال گذر از مدار ۳۸ درجه هستید.»

دولت هر کشور، با اختلاف مهم‌ترین و اثرگذارترین متولی در امر آموزش و فرهنگ‌سازی است (نهادهای مدنی در جایگاه دوم قرار می‌گیرند). از یک نظام آموزشی معیوب نمی‌توان انتظار داشت که انسان سالم به جامعه تحویل دهد. اگر شهروندان در کودکی و در مدرسه به مهاراتی چون تفکر نقادانه یا کار تیمی مسلط نشوند، برای بیشترشان بعید است (اما نه ناممکن) که در جای دیگری این مهارات‌ها را فرا بگیرند. سرزنش مردم بابت بودنِ آنچه یاد‌گرفته‌اند باشند، بی‌معناست!

چیزی موجب می‌شود که گاه برخی علت و معلول را در تبیین وضعیت سیاسی و اجتماعی کشورها جابه‌جا بگیرند، وجود چرخه‌های عِلی است: یک تصادف تاریخی، تغییراتی در سیاست را رقم می‌زند و روندهایی ایجاد می‌کند (سازنده یا مخرب). جامعه متناسب با تغییرات سیاسی و روندها دچار تحول می‌شود. این تحولات خود موجب تشدید روندهای سیاسی می‌شود، که خود مجدداً روی جامعه اثر می‌گذارند. این چرخه آن‌قدر تکرار می‌شود که شاید به تدریج فراموش کنیم ابتدا مرغ بوده است یا تخم‌مرغ.

مثلاً یک دولت فاشیستی، طبیعتاً کتاب‌های درسی دانش‌آموزان را پر از پروپاگاندا می‌کند و موجب گرایش دانش‌آموزان به فاشیسم می‌شود. همین دانش‌آموزان چند سال بعد به سن قانونی رسیده، به سر کار می‌روند، و از احزاب فاشیستی حمایت بیشتری می‌کنند. فاشیسم فراگیرتر شده و محتوای درسی نیز بیشتر و بیشتر به تفکرات فاشیستی گره می‌خورد. به همین ترتیب کشور در یک چرخه‌ی شوم گیر می‌کند. حال تصور کنید کسانی به مردمِ این کشور فرضی سرکوفت بزنند که فاشیسم در ذات شماست و شما به صورت آگاهانه انتخاب کردید که یک کشور فاشیستی داشته باشید!!!

درست است که ناآگاهی مردم، عدم گرایش ایشان به مطالعه، وجود فرهنگ و عادات غلط در جامعه و مواردی شبیه آن می‌تواند مشکلات را شدیدتر کند. و درست است که هرکس باید در حد توانش دست به فرهنگ‌سازی، روشنگری و آگاهی‌بخشی کند، به امید آن که راه برون‌رفتی پیدا شود. اما نباید فراموش کرد که رفتار جامعه بیشتر از جنس واکنش است تا کُنش، و مردم به صورت آگاهانه انتخاب نکرده‌اند که در بحران باشند؛ لذا سرکوفت‌زدن به آن‌ها نابه‌جاست.

پوستر تبلیغاتی شوروی برای کودکان - «ای پیشگام! یاد بگیر که برای آرمان‌های طبقه‌ی کارگر بجنگی»
پوستر تبلیغاتی شوروی برای کودکان - «ای پیشگام! یاد بگیر که برای آرمان‌های طبقه‌ی کارگر بجنگی»

۲-۸- فرهنگ‌سازی: شاه‌کلید جعلی

چه طرفداران گفتمان خودزنی و چه حتی برخی از کارشناسانی که در تلویزیون صحبت می‌کنند، از یک سو مردم ایران را بی‌فرهنگ، تنبل، قانون‌گریز و... معرفی می‌کنند و از سوی دیگر نیز فرهنگ‌سازی را شاه‌کلید حل همه‌چیز می‌پندارند! هر دو بخش (مقدمه و نتیجه) ایراد دارد.

در این باب پیشنهاد می‌کنم اپیزود ۱۳ از پادکست سکه با عنوان «نقش فرهنگ در توسعه‌ی اقتصادی ایران چیست؟» را دنبال کنید.

https://virgool.io/@mrali/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87%D8%A7-%D8%A8%DB%8C%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85-xhvcwoa5a3bt

در نقد مقدمه باید گفت که ایران کشوری عمدتاً نیمه‌بیابانی با طبیعتی خشن و غیرسخاوتمند بوده است. بزرگ‌ترین سیستم قناتی جهان، واکنش ایرانیان به همین طبیعت بوده است. همچنین این دیار در طول تاریخ بارها مورد هجوم گسترده‌ی اقوام خارجی قرار گرفته است و مردمش باید همواره برای جنگ آماده می‌بودند. چگونه می‌توانید ادعا کنید که مثلاً سخت‌کوشی در فرهنگ ایرانیان نیست؟ همین امروز افراد بسیاری هستند که در دو یا سه شیفت کار می‌کنند. می‌توانید در چشمان یک راننده‌ی تاکسی که روزی ۱۶ ساعت کار می‌کند، یا باریستای جوانی که صبح اول وقت به سر کار رفته و شب دیروقت بر می‌گردد، زُل بزنید و بگویید که به اندازه‌ی کافی سخت‌کوش نیست؟ رشد صنعت در چین، ژاپن، کُره‌ی جنوبی، سنگاپور و... مربوط به ساختار اقتصادی و سیاسی این کشورها می‌شود، نه تزهای مهملی چون «فرهنگ سخت‌کوشی». وگرنه چرا همین سخت‌کوشی مردم آسیای شرقی در کُره‌ی شمالی ثمر نمی‌دهد؟ چرا در چین پیش از اصلاحات اقتصادی ثمر نمی‌داد؟

در نقد نتیجه، نخست آن که سرعت تغییرات فرهنگی بسیار پایین، و به مراتب پایین‌تر از تغییرات اقتصادی و سیاسی است. اقتصاد آن‌قدر سریع تغییر می‌کند و به تغییرات واکنش نشان می‌دهد که برای برخی از فعالان بازارهای مالی، سرعت نور در رشته‌های فیبر نوری هم کم است! برنامه‌های سیاسی نیز در بازه‌های چندماهه تا چند ساله تغییر می‌کنند (مثلاً هر چهار سال یک بار دولت جدیدی بر سر کار می‌آید). این درحالی است که انگاشته‌های فرهنگی گاه برای هزاران سال هم تقریباً ثابت می‌مانند. وقتی شما از فرهنگ‌سازی به عنوان راه‌حلی کلیدی صحبت می‌کنید، درواقع تلاش دارید عرصه‌ای که تحولاتش به چند قرون یا هزارها می‌کشد، به عنوان اهرم جهت ایجاد تغییرات در زمینه‌هایی استفاده کنید که تحولاتشان وابسته به سال، ماه، روز و حتی ساعت است!

دوم آن که همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، این گفتمان آن‌قدر غرق در جامعه‌شناسی شده که اقتصاد و سیاست را از معادلاتش حذف کرده است. برای تغییر در رفتار اقتصادی، لزومی ندارد که به سراغ فرهنگ بروید؛ متغیرهای بسیار مؤثرتری در این امر وجود دارند. انسان ذاتاً موجود نفع‌طلبی است و اشاره کردم که در حالت عادی و در درازمدت، منافع شخصی خود را در اولویت قرار می‌دهد. حال اگر این موجود نفع‌طلب را در یک بازی برد-برد قرار دهید، به طور طبیعی میل پیدا می‌کند به همکاری با دیگران و بیشینه‌سازی سود جمعی. اما زمانی که شرایط بازی را به گونه‌ای تنظیم کرده‌اید که سود فردی او هم‌ارز با ضرر جمعی است، اگر نتوانسته باشید مشکل تعارض منافع را حل کنید، بلاهت است اگر انتظار داشته باشید که باز هم نفع جمعی را در نظر داشته باشد! اگر امکان سواستفاده فراهم کردید، اگر زمینه‌ی رانت فراهم کردید، اگر دلارِ ارزانِ دولتی به کسانی پیشکش کردید، حماقت است که انتظار داشته باشید هیچ‌کس سواستفاده نکند!

گفتمان خودزنی برای شما داستان تعریف می‌کند که چگونه مردم آلمان به تفکیک درست زباله‌ها اهمیت فراوانی می‌دهد. اما این را به شما نمی‌گوید که تفکیک زباله‌ها در این کشور یک قانون است و در صورت تخطی و عدم توجه به اخطارها ممکن است توسط صاحبخانه اخراج شوید، هزینه‌ی اضافه برای دفع زباله از شما گرفته شود، یا حتی مشمول جریمه‌هایی به میزان چندصد یا هزار یورو شوید (اطلاعات بیشتر: وب‌سایت Handbook Germany). وقتی این اطلاعات اضافه را نداشته باشید، ممکن است گمان کنید که تفکیک زباله به فرهنگ مردم آلمان گره خورده و لابد اُتوی کبیر، فریدریش بارباروسا و اُتو فون‌بیسمارک هم شخصاً زباله‌های قلعه یا دفترشان را از هم تفکیک می‌کردند، یا مارتین لوتر صریحاً در تزهای خود تأکید کرده که تفکیک زباله‌ها فرمانی از جانب لُرد است!!! همان‌وقت است که ایرانیان را بخاطر عدم تمایل به تفکیک زباله، «بی‌فرهنگ» خطاب می‌کنید!

چند سطل برای تفکیک زباله‌های گوناگون در آلمان - کشور آلمان مقررات پیچیده‌ای برای تفکیک زباله دارد.
چند سطل برای تفکیک زباله‌های گوناگون در آلمان - کشور آلمان مقررات پیچیده‌ای برای تفکیک زباله دارد.

در اپیزودی که از پادکست سکه معرفی کردم، مثال جالبی در باب بستن کمربند ایمنی در خودرو زده می‌شود. شاید فکر کنیم که رواج این عمل صرفاً حاصل تبلیغات، پخش تیزر و ارتقای آگاهی افراد بوده است؛ در حالی که چنین نیست. اولاً بستن کمربند ایمنی ذاتاً عملی است که پرهیز از آن هیچ سودی ندارد، اما گرایش به آن هم به نفع فرد است (حفظ جان او در تصادفات) و هم به نفع جمع (کاهش هزینه‌های بیمه، درمان و...). ثانیاً کمربندهای ایمنی در خودرو بسیار راحت‌تر و کاراتر شده‌اند. خودروهای قدیمی، کمربندهای ثابتی با دو نقطه‌ی اتکا داشتند که امکان حرکت آزادانه‌ی سرنشینان را هم محدود می‌کرد. اما به تدریج کمربندهای جدیدتری با سه نقطه‌ی اتکا در خودروها ظاهر شد که می‌توانستید ارتفاع آن را متناسب با قد خود تنظیم کنید. همچنین مجهز به قرقره هستند و چندان مانع حرکت شما نمی‌شوند. ثالثاً پلیس اقدام به وضع قاعده و تعیین جریمه برای نبستن کمربند کرد. این عوامل بودند که در ترویج بستن کمربند ایمنی نقش داشتند، نه آنچه «فرهنگ‌سازی» می‌نامند!

مهمان پادکست به نکته‌ی قابل تأملی اشاره می‌کند: امروزه مردم ایران بیشتر از هر زمانی به اهمیت حفظ محیط زیست آگاه هستند—چه به واسطه‌ی تحصیلات دانشگاهی، و چه از تمام اطلاع‌رسانی‌هایی که در این باب شده است. در عین حال بیشترین فشار و آسیب به محیط زیست نیز مربوط به همین دوران است! شما نمی‌توانید زیرساخت نامناسب، خودروهای پرمصرف، شهرسازی غیراصولی، کارخانه‌های بی‌بهره از فن‌آوری نوین، عدم سرمایه‌گذاری بر روی انرژی‌های پاک و... را در کشور داشته باشید، و همزمان انتظار داشته باشید که آگاهی‌بخشی و اطلاع‌رسانی به تنهایی معجزه کند و دیگر شاهد نابودی محیط زیست کشور نباشیم (البته آگاهی‌بخشی جامعه می‌تواند تبدیل به مطالبه‌گری جامعه شود و نقطه‌ی شروعی برای تغییرات باشد؛ اما مستقیماً و به تنهایی برای تغییرات کافی نیست).

«هر درخت به اندازه‌ی یک انسان ارزش دارد» - واقعاً خیال می‌کنید تخریب محیط زیست در ایران صرفاً به این خاطر است که ایرانیان اهمیت محیط زیست را درک نمی‌کنند؟!
«هر درخت به اندازه‌ی یک انسان ارزش دارد» - واقعاً خیال می‌کنید تخریب محیط زیست در ایران صرفاً به این خاطر است که ایرانیان اهمیت محیط زیست را درک نمی‌کنند؟!
به اینان می‌گویید بی‌فرهنگ؟!
به اینان می‌گویید بی‌فرهنگ؟!

این جریان توسعه است که آداب و رفتار جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. توسعه‌ی اقتصادی، پیش از این که وابسته به فرهنگ باشد، به کیفیت سیاست‌گذاری، نظام انگیزشی و قواعد بازی مربوط می‌شود. تغییرات اقتصادی نیازمند اصلاح حکمرانی است.

۳- جمع‌بندی

۳-۱- خلاصه‌ی نکات کلیدی

  • گفتمان خودزنی قادر به توجیه تاریخ جهان یا وضعیت سایر کشورها نیست و نمی‌توان آن را به عنوان یک نظریه‌ی جامع پذیرفت.
  • بسیاری از کمپین‌های تحریم خرید کالا در ایران جواب نمی‌دهد و شکستشان ریشه در اقتصاد دارد، نه در صفات ناپسندی که طرفداران گفتمان خودزنی به مردم ایران نسبت می‌دهند.
  • کاهش روزافزون ارزش پول ملی، تقصیر کسانی نیست که جلوی صرافی‌ها صف می‌بندند!
  • در درازمدت، مردم در تمام جهان پیش از هر چیز به منافع شخصی خود فکر کرده و انتظاری جز این نیز نابه‌جاست. چرخ اقتصاد با دلسوزی و ازخودگذشتگی نمی‌چرخد!
  • تهییج جامعه برای چشم‌پوشی از منافع شخصی، فقط برای مدت کوتاهی پاسخگو است. در درازمدت، وجود مدیریت کارآمد و نظام اقتصادی سالم ضروری است.
  • همیشه عده‌ی کمی تحت هر شرایطی از کج‌رفتاری پرهیز می‌کنند، عده‌ی کمی تحت هر شرایطی به دنبال کج‌رفتاری هستند، در میانشان نیز جمعیت زیادی وجود دارد که پتانسیل کج‌رفتاری را در خود دارند و رفتارشان عمدتاً وابسته به شرایط، امکانات و احساسات است. سودای جامعه‌ای که همگان به صورت خودجوش از کج‌رفتاری، تقلب، دروغ، دزدی و... پرهیز می‌کنند، یک خیال باطل است.
  • برای جلوگیری از فساد اداری، به موازات فرهنگسازی، وجود قوانین کارآمد و توان اجرای قوانین و البته ساختار اداری مناسب نیز ضروری است.
  • جوامع بزرگ هرگز نمی‌توانند یک‌دست باشند. جامعه از اقشار، اصناف و گروه‌های گوناگون با منافع، ارزش‌ها، مشکلات، اولویت‌ها و مطالبات مختلف تشکیل شده و همکاری و سازش میان آنان جز در قالب سازمان‌های اجتماعی ممکن نیست.
  • رفتار مردم عمدتاً واکنشی به شرایط زمانه است؛ و به ویژه در زمان بحران، این رفتار نسنجیده‌تر و عجولانه‌تر می‌شود. این هرگز منحصر به مردم ایران نیست.
  • کشورها در چرخه‌های مطلوب یا نامطلوبی از علت‌ها و معلول‌ها گیر می‌کنند. جامعه از شرایط تأثیر می‌پذیرد و بر شرایط اثر می‌گذارد. اما هیچ جامعه‌ای شرایطش را به صورت آگاهانه انتخاب نکرده و مقصر دانستنش بابت شرایط موجود بی‌معناست.
  • اثرات جریان توسعه بر رفتار و آداب جامعه، بسیار بیشتر از اثرات رفتار و آداب جامعه بر جریان توسعه است.
  • سرعت تغییرات در فرهنگ، بسیار پایین‌تر از سرعت تغییرات در اقتصاد و سیاست است. سخت می‌توانید از طریق فرهنگ‌سازی به توسعه‌ی اقتصادی دست بیابید.
  • توسعه‌ی اقتصادی، پیش از فرهنگ به سیاست‌گذاری و استقرار ساختار مناسب وابسته است.

۳-۲- «از ماست که بر ماست»

ضرب‌المثل «از ماست که بر ماست» برگرفته از سروده‌ی ناصر خسرو است:

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست / وَاندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستیِ بال نظر کرد و چنین گفت: / «امروز همه رویِ جهان زیر پر ماست،
بر اوج چو پرواز کنم، از نظر تیز / می‌بینم اگر ذرّه‌ای اندر تک دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد / جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.»
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید / بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست
ناگـه ز کمینگاه یکی سـخت کمانی / تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز / وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی / وانگاه پرِ خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا: «عجب است این که ز چوب است و ز آهن / این تیزی و تندیّ و پریدن ز کجا خاست؟!»
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید / گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»

اساساً با منطقِ همین شعر نیز مشکل دارم! غرور عقاب چه ربطی به اقدام شکارچی برای شکار دارد؟ مگر نه این که یک کبوترِ معصوم و فروتن، به همان اندازه و بلکه حتی بسیار بیشتر (بخاطر پرواز کند و در ارتفاعات پایین) در خطر شکار است؟ اتفاقاً بلندپروازی عقاب و نترسیدنش از «تقدیر» است که شانسش برای بقا را افزایش داده و از او یک apex predator ساخته است! پری که به صورت طبیعی از عقاب و سایر پرندگان می‌ریزد و در ساخت تیر استفاده می‌شود، چرا باید تقصیر عقاب باشد؟ تیزی تیر حاصل مهارت آهنگری است که پیکان آن را ساخته، و تندی تیر از ساختار کمان و زور بازوی کماندار می‌آید؛ هیچ‌کدام ربطی به عقاب نداشته است (پری که به انتهای تیر افزوده می‌شود، برای جابه‌جایی مرکز آیرودینامیکی تیر به پشت مرکز ثقل و حفظ پایداری آن پس از پرتاب است). یک شکارچی وارد زیست‌بوم طبیعی عقاب‌ها شده و عقاب بیچاره‌ای که به دنبال غذاست را به قتل می‌رساند؛ چرا آن عقابِ فلک‌زده باید خود را مقصر و مسئول این اتفاق بداند؟!

شاید بگویید اگر عقاب به مهارات خود مغرور نمی‌شد و احتمال حضور یک شکارچی قوی‌تر از خودش در محیط را می‌داد، شکار نمی‌شد. اما مگر عقاب انتخاب کرده بود که این‌گونه باشد؟ عقاب به طور طبیعی در مسیری فرگشت یافته که در رأس هرم غذایی قرار گیرد و توسط هیچ موجودی شکار نشوَد. مدت‌ها به همین شیوه زندگی کرده است. از کجا باید می‌دانست که روزی قرار است گونه‌ای از نخستی‌سانان، یک فن‌آوری ماورای طبیعت و تصورات او را توسعه دهند و با آن شکارش کنند؟ وضعیت عقاب شبیه بومیان قاره‌ی آمریکا است که قرن‌ها در هارمونی با طبیعت می‌زیستند، تا آن که ناگهان روزی چند کشتی غول‌پیکر از آن سوی اقیانوس از اسپانیا فرا می‌رسند و سرنوشت این مردم و قاره را برای همیشه تغییر می‌دهند.

از او نیست که بر اوست!
از او نیست که بر اوست!

خودزنی و پنداشتِ خصلت‌های فردی نامربوط به عنوان علت نگون‌بختی‌هایی که از محیط به فرد می‌رسد، مانعی است برای کسب شناخت صحیح از محیط و برنامه‌ریزی مناسب در برابر اتفاق‌ها. درست نیست که شخصی از مسئولیت فرار کند و تقصیرها را بی‌دلیل بر گردن دیگران بیندازند؛ اما به همان اندازه نیز اشکال دارد اگر خود را بیهوده مقصر همه‌چیز بداند، منفعل شود و مکرراً خودش را سرزنش کند.

۳-۳- کلام پایانی

نه مردم ایران همگی یک مشت هیولای شیطان‌صفت هستند؛ نه مردم کشورهای توسعه‌یافته همگی انسان‌هایی فرهیخته، دانا و دلسوز. هیچ ملتی سزاوار بدبختی نیست و همه حق دارند از رفاه، امنیت و آزادی بهره‌مند باشند. دست از نکوهش مردم ایران بابت واکنش‌های طبیعی به شرایط غیرطبیعی کشور بردارید! بهبود وضعیت کشور نیازمند بهبود وضعیت اقتصادی، بازنگری جدی در شیوه‌ی مدیریت، اصلاح قوانین ناکارآمد، تغییرات جدی در نظام آموزشی، به رسمیت‌شناخته‌شدن سازمان‌های اجتماعی و مواردی از این دست است؛ نه سرزنش مردم یا تکرار جملاتی سانتی‌مانتال چون: «باید اصلاح را از خودمان شروع کنیم...»، «کتاب گران شد اما صف نکشیدیم...»، یا «از ماست که بر ماست!»

ایران (تصویر از ISS)
ایران (تصویر از ISS)
جامعهمردمسیاستایرانیادداشت
برنامه‌نویس، نِردی-گیک و شیفته‌ی دانش، فن‌آوری، اخترشناسی و فیزیک | https://P74.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید