«آن زبان را میفهمم ولی نمیتوانم صحبت کنم!» آیا تاکنون چنین چیزی برای شما پیش آمده است؟ یک زبان جدید را فرا گرفتهاید و یا با آن سر و کار داشتید. میتوانید متونی به آن زبان بخوانید یا منظور کلام سخنوران آن زبان را بفهمید. امّا نوبت به حرف زدن خودتان که میرسد، ناگهان زبانتان قفل شده و هرچه تلاش میکنید نه حتّی یک جمله، بلکه یک واژه را هم نمیتوانید بگویید. خوب، تنها نیستید! درواقع این یک امر کاملاً طبیعی و بسیار شایع است. امّا چرا؟
شنیدن در یک زبان، مهارتیست منفعل. کافیست مدّتی در معرض زبانی قرار بگیرید و به اندازهی کافی با آن آشنا شوید تا بتوانید بسیاری از مکالمات روزمرّهی سخنوران آن زبان را بفهمید. ذهن شما به راحتی خواهد توانست مفاد دریافتی را تحلیل کند. امّا در برابر آن، سخن گفتن مهارتیست فعّال. در اینجا ذهن شما باید با درنظرگیری آنچه میخواهید بگویید، واژگان مناسب را پیدا و فراخوانی کرده و در قالب جملات بیان کند و این اصلاً ساده نیست. بیان یک سخن روان نیازمند این است که مغز بیشتر درگیر آنچه قرار است گفته شود باشد، نه ترجمهی کلمات یا توجّه به دستور زبان. آیا خود شما به هنگام صحبت به زبان مادریتان، فرمولهای دستور زبانی آن را هم مستقیماً در ذهن خود تداعی میکنید که کجا باید مسند باشد، کجا مفعول و...؟
اگر میتوانید زبانی را بفهمید، خیلی به خود نبالید! این کاریست که جانورانی چون شامپانزه، سگ، دلفین و... نیز میتوانند انجام دهند – البته نه حالا به خوبی انسان. برای مثال یک سگ اهلی نه تنها پس از مدّتی خواهد توانست حالات چهرهی انسان را بخواند بلکه بعضی سخنان و به خصوص دستورات انسان را حتّی اگر تماماً صوتی و بدون زبان بدن هم باشند خواهد فهمید (منبع). همچنین بسیاری از حیوانات نیز زبان مخصوص خود را دارند و با یک دیگر از روشهای مختلف مکالمه میکنند. امّا یکی از مهمترین تفاوتهای زبان انسان با آن زبانها این است که زبان انسان قابلیت پشتیبانی از مفاهیم انتزاعی را نیز دارد. درواقع توانایی تفکّر انتزاعی در انسان است که او را به موجودی بسیار متفاوت نسبت به سایر جانوران بدل کرده است. تفکّر انتزاعی نیز بدون زبان (نه لزوماً زبان صوتی) ممکن نیست. پس برای سخن گفتن و مکالمه، آنچه در یک سطح بالاتر نیاز دارید این است که در ذهنتان به زبانی فکر کنید.
در صورتی که میخواهید به زبان جدیدی سخن بگویید، مهمترین چیزی که نیاز دارید این است که بتوانید به آن زبان فکر کنید؛ زیرا همانطور که پیشتر هم گفته شد، نمیتوانید هم به محتوای سخنتان فکر کنید و هم همهچیز را در ذهنتان ترجمه کنید. حتّی اگر بتوانید هم باز مشکلتان حل نمیشود و سخنی که میگویید صرفاً یک ترجمهی تحتالّفظی از زبان اوّلتان است که مشکلات بسیاری دارد (دو پاراگراف بعدی شامل مثالهایی از این مشکلات است و در صورت کمبود زمان میتوانید از آنها گذر کنید).
مثال در سطح واژه: در زبان روسی، هیچ واژهای معادل «آبی» وجود ندارد. در عوض واژههای «синий» (سینی) برای آبی تیره و «голубой» (گُلوبُیْ) برای آبی روشن وجود دارد. از دیدگاه یک روس، دریا و آسمان هرگز همرنگ هم نیستند و رنگشان همانقدر برایش تفاوت دارد که آبی و سبز برای شما تفاوت دارد. صحبت از سبز شد؟ در زبان چینی ماندارین (فقط؟) یک واژهی «青» (چینگ - پینیین: qing1) وجود داشته که هم برای رنگ سبز به کار میرود و هم آبی. از دید یک سخنور چینی، هر دو رنگ یکی هستند. عجیب است؟! چرا باشد؟ شما به رنگ لجن میگویید «سبز لجنی» و رنگ پسته را «سبز پستهای» مینامید. این دو رنگ نیز هرگز یکی نیستند ولی از دید شما، هردو «سبز»اند! به همین ترتیب یک سخنور چینی نیز شاید «چینگ آسمانی» داشته باشد و همچنین «چینگ چمنی»! تفاوتش چیست؟ جالبتر از همه، زبان بسیار جذابیست موسوم به Pirahã که با فقط چندصد سخنور بومی، در ناحیهی کوچکی در حومهی رود آمازون در برزیل صحبت میشود. در این زبان فقط دو واژه برای پوشش تمام رنگها وجود دارد که این دو واژه، تقریباً هممعنای «تیره» و «روشن» هستند. (چه اشکالی دارد؟ میخواهید از این به بعد رنگها را با کد هگزادسیمال بیان کنید تا حداقل تمام رنگهایی که چشم انسان قادر به تشخیصش است را در کلامتان پوشش دهید – اگر بنا به «کاملترین حالت» است!) حال اگر بخواهید در ذهن خود به فارسی فکر کرده و سپس به روسی سخن بگویید، «آبی» را میخواهید چه ترجمه کنید؟!
مثال در سطح بافت: یک بار احمدینژاد در سخنرانیای گفت: «غرب دست از بچه بازی بردارد و با دم شیر بازی نکند.» و امّا ترجمهی نشریهی الپائیس: «احمدینژاد به غربیها هشدار داد که نباید با لجبازی به کودکان تجاوز کنند و شیرها را بکشند.»! (منبع) شخصی میگفت در یک چت گروهی مرتبط با کلاس زبان انگلیسی، یکی میخواسته به دیگری بگوید: «یک مقدار قهوه بزن، روشن میشی!» و آنچه به انگلیسی گفته بود این است: «Have some coffee, it’ll turn you on!» (جهت اطّلاع: «to turn someone on» در انگلیسی به معنای «برانگیخته کردن جنسی یک نفر» است!) یا در نمونهای دیگر، پسری ایرانی در تماس تلفنی با دوستدختر آلمانی خود به این شکل ابزار علاقه مینماید: «Ich will deine Leber essen!» (ترجمه: «میخوام جگرتو بخورم!») دوستدختر وحشتزده از ترس با پلیس تماس میگیرد! یا یک مثال دیگر: در زبان روسی از کسی نمیپرسند «حالت چطور است؟» بلکه میپرسند «کارَت چطور است؟» (Как дела?) و یک فرد روسیزبان که با فارسی نیز کمی آشنایی داشت، تعریف میکرد که زمانی که تازه به ایران آمده بود، همه حالش را میپرسیدند و برای او بسیار جای تعجّب داشت که مگر بیماریای چیزی داشته که دارند از وضعیت حالش سؤال میکنند؟! مدّتی طول کشید تا بفهمد «حالت چطور است؟» همان «کارت چطور است؟» خودشان است!
در صورتی که بخواهید به زبانی فکر کنید و به زبان دیگری سخن بگویید، سخنتان بهتر از این مثالها نمیشود!
راه حل چیست؟ احتمالاً تا الآن باید خودتان حدس زده باشید: ابتدا یاد بگیرید که به زبان مورد نظر فکر کنید! تلاش کنید افکار خودتان را در ذهنتان (یا حتّی بهتر، با صدای بلند) به آن زبان بیان کنید: «خوب، الآن میخوام از پای کامپیوتر بلند بشم و برم دوش بگیرم. بعدش باید چای درست کنم. بعد... راستی دیروز فلانی چی گفت؟ ظاهراً منظورش این بود که...» در ابتدا این کار برایتان خیلی دشوار خواهد بود؛ چرا که دقیقاً لازم است همهچیز را در ذهنتان ترجمه کنید. حتی ممکن است هر چند دقیقه یکبار مجبور شوید تلفن همراه خود را درآورده و چیزهایی را در واژهنامه جستجو کنید. امّا به تدریج راه میافتید. به تدریج جملات برایتان آشنا شده و دیگر نیازی ندارید به دستور زبان چیزی فکر کنید. در صورت استمرار این کار، به جایی خواهید رسید که آن زبان به ناخودآگاه شما وارد شده و جایی در کنار زبان مادریتان باز میکند. در این حالت ممکن است بدون این که خود بخواهید به آن زبان فکر کنید یا حتّی گاهی به آن زبان خواب ببینید! (درحال حاضر حدود ۵۰٪ خوابهای من به فارسی، ۳۰٪ به انگلیسی و ۲۰٪ به آلمانی است!)
زمانی که بتوانید به زبان مورد نظر فکر کنید، بیشتر راه را رفتهاید؛ امّا هنوز کافی نیست. نه فقط برای زبانهای دیگر بلکه برای زبان مادری خودتان هم ممکن است بسیار پیش آید که در ذهن خود به درستی راجع به چیزی صحبت کنید امّا در جلوی دیگران نتوانید آن را بیان کنید. این مربوط میشود به مهارت سخنوری شما و در هر زبانی که باشد، جز با تمرین به دست نمیآید. تمرین سخنوری را نیز همزمان و موازی با مهارت قبلی پیش ببرید. سعی کنید به هر شکلی فرصتهایی جهت صحبت کردن با دیگران به زبان مورد نظر فراهم آورید و تا میتوانید حرف بزنید - از حضور در میان سخنوران محلّی آن زبان گرفته تا تعامل با فراگیران و یا حتّی voice-chat در بازیهای آنلاین! (البته در اینجا دو گزینه دارید: علارغم تپقها و اشتباهات زیاد، آنقدر حرف بزنید تا کمکم یاد بگیرید؛ یا این که از سر خجالت هیچ حرفی نزنید و در عوض به خیال خودتان خیلی خفن و بینقص به نظر بیایید!)
یک نکتهی مهم: روی تلفّظتان بسیار کار کنید. تلفّظ بیش از آنچه فکر میکنید حائز اهمّیّت است؛ حتّی من میگویم از دستور زبان نیز مهمتر است! اگر یک غیر فارسی (ترکی/کردی/بلوچی/...) ـزبان نزد شما بیاید و جملهای به زبان شما را با تلفّظ اشتباه امّا دستور زبان درست بگوید، احتمالش بالاست که هیچ نفهمید! (شما حتّی در فهمیدن لهجههای دیگر زبان مادریتان هم ممکن است مشکل داشته باشید و از بسیاری از آنها خیلی چیزی نفهمید) امّا اگر کمی ایراد دستور زبانی داشته باشد (مثلاً بگوید: «من رفت به این مکان.») امّا درست تلفّظ کند، اکثراً میتوانید منظورش را بفهمید. خلاصه آنکه هرگز تلفّظ را سرسری نگیرید و به آن توجّه بسیار کنید.
یک نکتهی اضافه: پیرو نکتهی قبلی این را بگویم که در مصاحبهها و امتحانات کلامی، یکی از اوّلین چیزهایی که نظر امتحانگیرنده را جلب میکند تلفّظ و لهجه است که از سطح تسلّط شما خبر میدهد. ضمناً بنابر تجربهی شخصی، اگر لهجهتان به اندازهی کافی خوبی باشد میتوانید اشتباهات دستور زبانی خود را نیز در آن مدفون کنید و احتمالاً امتحانگیرنده متوجّه آن نخواهد شد! مخصوصاً در زبانهایی همچون فرانسوی و انگلیسی که سخنوران آن عادت دارند واژگان را به هنگام ادا به هم بچسبانند (مثال: «Je m'appelle» در فرانسوی و «It's an apple» در انگلیسی مثل یک کلمه تلفّظ میشوند -- به ترتیب: /ژومپل/ و /اِتْزَنَپل/).
زیاد صحبت کنید و موفّق باشید!
در اینجا مطلبی بسیار مفیدی نیز توسّط جناب حسین شیخ، در رابطه با همین موضوع نوشته شده است.