امروز عشق اول زندگی ام را در بیمارستان دیدم.عشق اول من پسر همسایه مان بود.حالا پزشک متخصص قلب و عروق شده است.مثل دوران جوانی وقتی ناگهان در بیمارستان به آن بزرگی بعد از حدود ده سال به صورت اتفاقی دیدمش لبخند به لبم آمد.به علت نامعلومی چند بار در روزهای اخیر چهره اش از ذهنم گذشته بود.شاید تا باحال برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در فکر کسی باشید و او را در همان بازه زمانی به صورت اتفاقی ببینید اگر شده برایم بنویسید.
وقتی 18 ساله بودم بعد از سه سال عاشقی بالاخره دل را به دریا زدم و با شماره ای ناشناس به او پیام دادم و گفتم که دوستش دارم .خیلی تقلا کرد که بداند من چه کسی هستم اما فاش نکردم فقط و فقط پرسیدم که کسی در زندگی اش هست یا کسی را دوست دارد و خب جوابش مثبت بود و راست هم گفته بود چون چند ماه بعد به جشن عقدش دعوت شدیم همسرش هم پزشک بود.
و امروز حس کردم عشق حتی اگر زیر خروارها خاک دفن شود زنده است .بعد از دیدارش دقیقا حال و هوای ایام جوانی برایم زنده شد. به شوق یک لحظه دیدارش و یک سلام و احوال پرسی ساده پشت در آپارتمانمان منتظر می ماندم و وقتی به حیاط می رسید به طور ناگهانی سر راهش ظاهر می شدم که ببینمش اما به حسم پی نبرد.
وقتی تنها دیدارمان سالی یک بار دید و بازدید عید بود .وقتی اینقدر مسیر نزدیک شدن به هم برایمان صعب العبور بود. همیشه برایم سوال میشد که چرا برایم اینقدر دوست داشتنی ست من در رویاهایم حتی اسم فرزندمان را هم انتخاب کرده بودم و او حتی از عشق من خبر نداشت.اسم فرزندمان را می گذاشتم شادی به اول اسم او می آمد .
و امروز در 33 سالگی میدانم و می فهمم که چرا او را دوست داشتم و هنوز بعد از ده سال با دیدنش هنوز هم عشق در دلم زنده می شود.میپرسید چرا؟
چون او هر آنچه در من و خانواده ام کم بود به وفور داشت.همیشه صدای قهقهه خنده شان از پنجره اتاقم می آمد .دروغ چرا بار ها شده بود که وقتی در اتاقم بودم به صدای حرف زدنش گوش می کردم از شنیدن صدای او و خندیدن او در دلم قند آب می شد.برعکس خانه ما که همیشه یک محیط خشک و بی روح داشت (یا سکوت بود با صدای غرغرها و دعواهای بابا در خانه پیچیده بود ) خانه آنها سراسر شادی بود .برعکس بابا که همیشه به ما سخت می گرفت آنها هیییییچ چیزی را به خودشان سخت نمی گرفتند.برعکس عجله و بدو بدو های خانه ما در رفتار آنها یک نوع طمانینه و آرامش خاصی وجود داشت .امروز متوجه میشوم که شادی حقیقتا نام فرزند من بود.جنینی که هنوز در من رشد نیافته بود.
ادامه دارد...
چ