علیرضا سلطانی
علیرضا سلطانی
خواندن ۱ دقیقه·۲ روز پیش

داستان من و همراه همیشگی‌ام، پرداخت مستقیم پیمان

اولین روزی را که به این شهر آمدم هنوز یادم است. یادم است چطور همه چیز به نظرم پیچیده و شلوغ می‌آمد. تجربه استقلال برایم جدید بود و صدای مادرم توی سرم تکرار می‌شد: «باید رو پاهای خودت وایسی!». حالا از آن روزها خیلی گذشته و خیلی از تجربه‌های زندگی مستقل برایم تازه نیستند. یادم است اولین باری که ظرف‌های کثیف را داخل سینک دیدم که خود به خود شسته نمی‌شدند. آشغال‌ها با پای خودشان دم در نمی‌رفتند. غذا هرروز سروقت آماده نمی‌شد. خوب یادم است که اجاره‌خانه، قبض‌ها، قسط‌ها و مسئولیت‌های مالی مثل موجی از نگرانی به سراغم می‌آمدند و این خیلی برایم عجیب بود که خودم باید پرداختشان کنم. میان آن‌همه مسئولیت جدید، احساس تنهایی می‌کردم. تنها چیزی که آرزو داشتم، یک همراه مطمئن بود که در این شلوغی‌های روزمره کمکم کند و باری از روی شانه‌هایم بردارد.

بعدتر، در آن شهر غریب، با دوستی آشنا شدم. او بی‌هیچ حرفی، آرام و بدون دردسر، تمام کارهایم را انجام می‌داد. من که همیشه فراموش می‌کردم قبض برق یا قسط‌هایم را پرداخت کنم، حالا خیالم راحت بود. مثل یک دوست همیشگی، او بود که در سکوت و بی‌هیچ هیاهویی همه چیز را به‌موقع انجام می‌داد.

هر ماه، بدون اینکه نیازی باشد یادآوری کنم یا حتی نگران باشم، او کارهایم را با دقت و نظم پیگیری می‌کرد. مثل یک سایه همراه، هیچ‌وقت از کنارم دور نمی‌شد و هیچ پرداختی از قلم نمی‌افتاد. انگار می‌دانست که من به این آرامش و حمایت نیاز دارم، و به همین دلیل، همه چیز را بی‌سر و صدا برایم فراهم می‌کرد.

روزها گذشت و من به حضور همیشگی و بی‌صدای او عادت کردم. حالا دیگر می‌دانم که این دوست رازدار و دقیق، همیشه کنارم هست و اجازه نمی‌دهد بار دیگر دغدغه فراموشی‌ها و نگرانی‌های مالی به سراغم بیاید. دوست خوب من، #پرداخت_مستقیم_پیمان.

پرداخت مستقیم پیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید