پوپک
پوپک
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چیشد که اون همه کاره شد؟_از آدم قبلی‌ام(۱)

«از آدم قبلی ام» چیست؟ نوشته هاییست که قبلا و در یه روزگار دیگه‌ای نوشتم و حالا بی دلیل یا با‌دلیل پست میشن...

۱۴۰۰/۱۲/۲۷
سلام. پس فردا اولین روز سال ۱۴۰۱ یکه و من دوست ندارم که شروع بشه. چشام خستس. همه، هدفای سال آیندشونو مینویسن و من هنوز چشمام خستس. به خودم حق میدم و از طرفی هم حق نمیدم. سعی میکنم خودمو دوست داشته باشم اما نمیتونم به اون اندازه که تو فکرمه کار های درست رو انجام بدم. بقیه از پسش بر اومدن. پس چرا من نمیتونم؟ دوست دارم مغزمو خاموش کنم. صدا ها و زمزمه های داخلش دیوونم میکنه. من یه آدم معمولیم که از معمولی بودن متنفره. این تاثیری داره؟ اینکه قبول میکنی و همچنان قبول نداری. امروز خستم. مامان رفت میز تلویزیون بخره. ساعت کنارم نشسته. از نظر اون ده و پنج دیقست. ساعت چه خوش خیاله که فکر میکنه همه چیز در این لحظه به همین ده و پنج دقیقه بودن ختم میشه. از امروز تا آزمون دهم ۷ روز باقی مونده و من چقدر خوش خیالم که فکر میکنم میرسم همه ی درسارو بخونم که الان اینطوری پامو روی پام انداختم. بچه های خواهرم و من تنها توی خونه ایم. کاش زودتر مامان اینا برگردن.

چه غم انگیز که یه روزی این جمله رو نوشتم.
چه غم انگیز که یه روزی این جمله رو نوشتم.

۱۴۰۱/۲/۲
سلام خدا. خیلی دوست دارم.
به نظر راحت میرسه ولی سخته. تو که میدونی بگو باید چیکار کنم؟ چجوری انجام بدم؟ ببین شرایط رو. ببین همه چیز داره بدتر میشه. من همه ی وسایلم رو جمع میکنم میبرم توی اون اتاق. اونجا حداقل صدا کمتره. خداجون من میخوام انجامش بدم. ولی شرایط بدیه. من باز هم تلاش میکنم. اعصابم خورد میشه وقتی میخوام بخونم و نمیشه. میشینم سر کتابا، بازش میکنم. همه داد و فریاد راه میندازن و میخوان برن عید دیدنی. بچه ها جیغ میکشن. من سوالات رو غلط حل میکنم. احساس میکنم داره حالم بد میشه از خودم. این وضع افتضاحیه. بعد هم درس خوندن رو ول میکنم. شاید حق دارم. ولی اون کسی که توی کله مه همه کارس. اون اینو قبول نداره. چیشد که اون همه کاره شد؟


تفاسیر و‌ تعابیر:
دوران کنکور. وای چه افتضاحی! من نصف بیشتر نوشته های توی دفترام درباره درس و درس خوندن و نخوندن و هدف و آزمون نمونه و کنکور و ازین چرت و پرتاس. تقریبا میشه گفت یکی بخواد دفترا رو بخونه دیوونه میشه. چرا بیخیال نمیشدم واقعا؟ همش افسردگی، همش حس و حال بیریخت. همین الان اولین درس عبرتی که آدم قبلیم بهم یاد داد اینه که: درس خواندن را بیخیال شوید!! واقعا چه روزهایی رو با مغز پر از این حرفا از دست دادم.
درس عبرت دوم: دوست داشتن خودتان را به چیزی گره نزنید. خطاب به خود قبلی ام: چرا آخه؟! مگه دلیل زندگی درسه؟ عقلت کمه ها.
درس عبرت سوم: نگذارید او همه کاره شود! اگه همه کاره شد میبینی رتبه سه رقمی هم براش کمه میخواد رتبه یک بشه. دیگه خیلی بهش رو بدی میگه زمین هم برام کمه، مریخو میخوام. یه سوال دارم. آدم حریص و کمالگرا فرقی با هم دارن؟
خب دیگه همینقدر عبرت بستمه. همینطوریش خوشم نمیاد یکی بخواد نصیحتم کنه. تازه اون یکی، خودِ قبلیم هم باشه...
پس خدافظ.
از آدم قبلی نویسیروزمره نویسیخاطره نویسیبیا عبرت آموز مگو چیست آن
روزمره های یک دختر/ ایمیل: Nashenas.5583@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید