ویرگول
ورودثبت نام
غزل‌ناز بغدادی
غزل‌ناز بغدادی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

تمام درختان شکل او خواهند بود

عکس از پینترست
عکس از پینترست


به سیب‌ْگل گفتم حامله‌ام و دقیقا دو ماه و دو روز و دو ساعت است که گیاه کبودرنگ میوه‌داری را در رحمم حمل می‌کنم. بعد هم بی‌اعتنابه جیغ صنوبر که کنار سماور ماتش برده بود و چای داغ از لبه‌ی استکان شره کرده بود روی دستش، طول آشپزخانه را لی‌لی کردم و ازدرز پرده‌ی نباتی پنجره به حیاط و درخت‌هایی که در آغوشش بود زل زدم.

صنوبر دستش را زیر آب سرد گرفته بود و سیب‌گل نفس‌گرفته و مبهوت قفسه‌ی داروها را به امید پیدا کردن پماد سوختگی می‌جورید. بدون آنکه نگاهم را از درخت‌ها بگیرم گفتم “کنار شربت معده‌ی خانم‌جان است.” سیب‌گل بی‌حرف سمت سبد شربت‌ها رفت. می‌دانستماین سکوت،‌ چینی بندزن است و تا چند ساعت دیگر خبر به تمام اهل خانه می‌رسد.

نگاهم را از درخت‌ها قیچی کردم و همان‌طور که به قرولند صنوبر گوش می‌دادم، در یخچال فیروزه‌ای را سمت خودم کشیدم. بطری آبیکه قبلا یک قاشق شربت‌خوری کود را با دقت و وسواس در آن حل کرده بودم و اسمم را درشت رویش نوشته بودم، برداشتم و یک نفس سر‌کشیدم. سیب‌گل مشکوک نگاهم کرد، محل ندادم.

به حیاط رفتم و روی خاک نمناک، خیره به آسمان، منتظر اولین اشعه‌های نرم آفتاب ولو شدم. نمی‌دانم چرا آدم‌ها دوست دارند هر باریکی شبیه خودشان را بزایند، مگر زاییدن یک گیاه کبودرنگ میوه‌دار چه ایرادی دارد؟

تیمور از بالای خرپشته پیس‌پیس‌ی کرد، چشمانم را باز نکردم. به نجوا و با موش‌مردگی گفت زعفران خوردی؟ صدایش از لای شاخه‌هایزبان گنجشک پیچ خورد و زخمی و بُرنده به گوش‌هایم رسید. جوابش را ندادم.

انگشت‌هایم را توی خاک نم‌دار سُراندم و حفره‌‌ی کوچکی کندم. فکر کردم بگویم رجب بیل‌ش را بیاورد و یک چاله‌ هم‌قد خودم کنار بلندترینافرای باغ حفر کند،؛می‌دانم زایمان تنهایی سخت است؛ شاید گفتم رجب یک چاله هم برای سیب‌گل حفر کند، البته حالا نه، شش ماهدیگر؛ او که مثل من گیاه در رحم ندارد و نگران ریشه‌هایش که چطور بلغزند لای خاک نیست.

از فکر اینکه تا چند ساعت دیگر صدای جیغ خانم‌جان مثل صدای نکره‌ی تیمور لای برگ‌های زبان‌گنجشک گیر خواهد کرد خنده‌ام گرفت. روی خاک نم‌دار غلت خوردم، زانویم را پایه‌ی دست‌هام کردم، از خاک جدا شدم؛ باید می‌رفتم سمت آلونک رجب آن سر حیاط. حالا دقیقادو ماه و دو روز و سه ساعت است که این بیرونم؛ باید به رجب بگویم جلدی چاله را حفر کند تا زودتر خودم را بکارم.


غزل‌ناز بغدادی

خرداد ۰۲

روایتگیاهزنیادداشتیادداشت روزانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید