نادر ابراهیمی جایی در کتابش می نویسد: «باید زندگی را با انواع چیزهای پاک خوب انباشت، که موسیقی، که نقاشی، که سفالگری، بلورسازی، از دیدگاهی سیاسی به دردها اندیشیدن و نوشتن صادقانه-اگر نه هنرمندانه- از جمله همان خوب های پاک است و البته ورزش!»
ما مبتلاییم به سیاست، همانطور که مبتلاییم به زندگی و البته دور از توقع نیست که این قیاس را زیاده روی نگارنده بدانید اما زندگی جدای از رنج و تلاش مستمر برای عبور از آن، چیزی جز یک روزمره خالی از روح، اندیشه و شادی نیست.
ما مبتلاییم به سیاست. نه مثل ابتلا به یک درد مزمن لاعلاج، که مثل طبیب به درد. مثل ابتلای آدمی به امید، آرزو و به رویا. ابتلای ما به سیاست وابستگی ما به فرداست و فرداها؛ مثل ابتلای ماست به آدم ها، به دوست، به خانواده و به غریبه های کوچه و خیابان که باید باشند تا زندگی امکان وقوع بیابد و ما باید مبتلای سیاست باشیم برای زندگی!
درد، روح این سیاره رنج است و امید سرمایه ساختن زندگی. ما مبتلای سیاست هستیم برای ادراک درد. برای دست دراز کردن به سوی امید، برای چشم گشودن به روی فردا، برای طبیبانه به جان چشیدن دردها و برای عاشقانه و سرسختانه دویدن به سمت آرمان ها.
ما مبلاییم به سیاست برای فردا، برای زندگی!