ما کجای قصهایم، آدمک های قصه که به دست نویسنده اینور و آنور میروند؟ یا که خود نویسنده هستیم؟
ما هریک روایت گر قصه خودمانیم اما مگر چقدر از این قصه را ما خودمان نوشتهایم؟
اصلا چیزی را نوشتهایم یا فقط روایت میکنیم؟! اگر قبلا ننوشتهایم، آیا هنوز هم نمیتوانیم بخشی از قصهمان را خودمان بنویسیم؟
نمیدانم میشود یا نه، اما به امتحانش میارزد، من اینگونه میگویم که در خوردن غذا بر من جبری است که دخلی در آن ندارم مگر پایان حیات، یعنی غذا خوردن الزام دارد اما چه چیز را خوردن نه، در سپری شدن عمر الزامی است که هیچ دخلی در آن نشود داشت اما در چگونه گذشتنتش چرا. البته نمیشود آنقدر آرمانی فکر کرد زیرا که در همان مورد غذا خوردن، شاید بتوانم انتخاب کنم که چه بخورم، اما در دسترس بودن نیز شرط است، مثال اینکه من ملزمم به غذا خوردن به وقت گرسنگی، مختارم در انتخاب آنچه میخواهم بخورم اما در دایره امکاناتم که محدود میشود به آنچه دسترسیای به آن دارم پس من اگر در یخچالم فقط تخم مرغ دارم و پنیر و گوجه و کمی نان و تهمانده حسابم کمتر از آن است که چیزی به آنها بیافزایم، پس در حوزه اختیاراتم فقط میماند انتخاب بین نان و پنیر، نیمرو و املت و نه هیچ چیز دیگری.
البته دستهای از اتفاقات و رفتار ها در زندگی وجود دارد که نه در اتفاق افتادن و نیافتادن آنها دخیلیم و نه در نحوه انجام آن، واضح ترین مثال آن مرگ است یا مثلا موقعیت جغرافیایی که در آن به دنیا آمدهایم و رشد ابتدایی داشتیم و حتی خانوادهای که در آن به دنیا آمدهایم.
اینجا میخواستم بحث را ببندم اما دیدم که تازه باز شده، آری ما غالبا راوی هستیم و تصمیمات ما تاثیر بسیار کمی دارند، اما شما بیا و در نظر بگیر، اگر در مسیر رفت و برگشت میان خانه و محل کار، هر روز فقط کلمهای حتی از زبان مادر خودمان را بیاوریم و در آن کنکاش کنیم، پس از پنج سال مداومت در انجام این مسئله، ممکن است تبحری در استفاده از کلمات داشته باشیم که خود مسیر زندگیمان را عوض کند. البته قصد من هدایت به سمت مسیر خاصی نیست و فقط خواستم بگویم که شاید در انتخاب هایمان خیلی دستمان باز نباشد اما همان انتخاب های کوچک هم در دراز مدت میتواند ما را از راوی محض به یک راوی که در حکایت دخل و تصرفی داشته و کمی تا حدود به امیال خودش نزدیک تر کرده داستان را نزدیک شویم.