آریان رحیمی·۳ سال پیشنامهای به توقلم در دستم دقایقی بود که جا خوش کرده بود اما دست انگار هیچ قصدی برای استفاده از قلم نداشت، البته نه که خودش نخواهد، فکر کنم دستور از بالا…
آریان رحیمی·۳ سال پیشراویما کجای قصهایم، آدمک های قصه که به دست نویسنده اینور و آنور میروند؟ یا که خود نویسنده هستیم؟ما هریک روایت گر قصه خودمانیم اما مگر چقدر از…
آریان رحیمی·۳ سال پیشزیبااز زمانی که چشم بر این دنیا گشوده بود، تا الان، همانطور که غریزه از او میخواست به مانند همنوعانش در تلاش برای زنده ماندن بود اما، مدام صدا…
آریان رحیمی·۳ سال پیشبذر امیددر شهری دور، جایی که خدا هم اسمش را نشنیده بود، جایی که دیگر عهد ها وفایشان خطا بود، جایی که دیگر آسمان آبی و بهار سبز رنگی را به چشم ها رو…
آریان رحیمی·۳ سال پیشهیچ راهی، جز موفقیتقدم که میگذاشت هنوز نمیدانست که واقعا چطور میخواهد این کار را بکند، هنوز حتی نمیدانست که اصلا میتواند موفق شود یا نه، اما یک چیز را خو…
آریان رحیمی·۳ سال پیشآخرین بارهاهیچ به یاد دارید آخرین باری که با اسباب بای های کودکیتان بازی کردید کی بود؟بود؟
آریان رحیمی·۳ سال پیشتو هم آنچه من میبینم را میبینی؟- چه میبینی؟+ یک کوه، یک کوه بلند، که در میان رشتهکوهی در هم تنیده است، رشته کوهی پوشیده از برف، باد سردی میوزد که هوا را دو چندان سرد م…
آریان رحیمیدرتئوری قلم·۳ سال پیشمن مسئول همه حالتها و هیجاناتم هستممن مسئول همه حالتها و هیجاناتم هستم نه روزهای سرد و تاریک و نه روز های گرم و روشن، من آنها را شکل میدهم و به آنها معنی میبخشم
آریان رحیمیدرتئوری قلم·۳ سال پیشطلسماو برای ساختن گذشته دست به دامان افسانه ها شد اما انگار، جایی ...