رها فهیمی
رها فهیمی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

شروع داستانِ نوشتن من

چرا فکر می‌کنم اگر بخوام داستان اینکه من چطوری شروع کردم به نوشتن رو بگم برای کسی جذاب نمی‌شه؟ قطعا همینطوره! کی دوست داره بدونه که طی کردن یه سری پله‌ی توی یک راهروی نامعلوم چطوریه؟ هیچکس! اگر نخوام فلسفی کنم ماجرای نوشتن و نویسندگی خودم رو باید بگم داستان من از اونجایی شروع شد که توانایی‌هام زیر سوال رفت و برای دیده شدن مجبور شدم گریه و التماس کنم! (البته این شروع دومین بود که در ادامه می‌گم چرا)


دوست دارم اون روز سه شنبه‌ای از سال هشت و هفتاد باشه (چون روزش رو یادم نمیاد دوست دارم بگم سه شنبه)، روزهایی که هنوز مدارس دو شیفته بودن. روحم برنده شدن رو دوست داشت، اونقدر که حتی وقتی وارد سخت ترین مسابقات مذهبی می‌شدم چنان با اشتیاق پیش می‌رفتم که باعث تعجب بقیه می‌شدم. همش فقط بخاطر اینکه برنده باشم. من برنده بودن رو به هر چیزی ترجیح می‌دادم حتی به اینکه معدل خوبی بگیرم یا گروه دوستی خودمو توی مدرسه داشته باشم.

مسابقه ی انشا نویسی از اون مسابقاتی بود که هیچکس بهش توجه نمی‌کرد، شاید اگر منم بهش توجه نمی‌کردم الان داشتم به چیزهای دیگه‌ای فکر می‌کردم، جای دیگه‌ای بودم، آدم دیگه‌ای هم می‌شدم!

القصه! من آدمی نبودم که سر موقع یه چیزی رو تموم کنم روز آخر رسیدم به مسابقه یعنی نوشتنم اون روز تموم شد، برعکس این موقعیت توی سریال‌ها و فیلم ها که باید یه اتفاق خوبی بیوفته، نیوفتاد و ماجرای من تازه شروع شد.

بالاتر گفتم که تجربه‌ی اولیه‌ی نوشتن من برمی ‌گرده به دورترها

عید سال 85 بود، خاطرات عید و سفر نوروزی رو باید برای روز اولی که بر می‌گشتیم مدرسه می ‌نوشتم. از اونجایی که اون سال برنامه‌ی سفری نبود و من عادت داشتم اولین هفته تمام تکالیف رو انجام بدم پس شروع کردم به نوشتن، سفر من از شیراز شروع شد، رسید به مشهد، اومد اهواز و باز رفت اصفهان و ... کل استان‌هارو نوشتم :)) خیلی برام کیف داشت که می‌تونستم بدون اینکه از جام تکون بخورم همه جارو بگردم ولی نمی‌دونستم که نباید اینجوری انشا بنویسم، اگر بچه‌ها نمی‌فهمیدن قطعا معلمم می‌فهمید و خب زیاد جالب نمی‌شد. اون انشا محو شد از دفترم ولی خاطراتش هنوز باهامه چون به موقع مچم رو توی خونه گرفتن! اگر بتونم اون دفتر انشامو پیدا کنم حتما عکسش رو به اشتراک میزارم.

این قسمت ادامه خواهد داشت ...


نویسندگیخاطراتنوشتن
به معنای واقعی یک پشت کوهی، از پشت کوه‌های البرز - علاقمند به نوشتن - خودِ مَن. امیدوار و امیدوار و امیدوار...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید