ویرگول
ورودثبت نام
Raha Madadi
Raha Madadiدلنوشته
Raha Madadi
Raha Madadi
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

راز

آغوشت مثل یک راز سر به مهر بود،

حسی که هیچ‌وقت به زبان نیامده بود و در عمق وجودم می‌درخشید.

وقتی در آغوشت فرو رفتم، زمان ایستاد و دنیا به رنگ دیگری درآمد،

لحظه‌ها رنگ گرفتند و هر نفس، جادویی‌ترین ترانه‌ی عاشقی بود.

آغوش تو نه فقط پناه بود،

که دنیایی تازه، پر از نوری بی‌انتها و آرامشی عمیق.

حسی که هرگز پیش از آن نچشیده بودم،

چون گلی بود در زمستانی سرد، شکفته در بهارِ قلب من.

در آغوشت بودم و همه‌ی ترس‌ها، همه‌ی دردها، همه‌ی فاصله‌ها

چون برف نرم و سبک آب شدند و رفتند،

تنها تو ماندی، تنها این حس ناب،

که هر بار در کنارت بودن، زندگی را دوباره معنا می‌کند.

آغوشت، آن حس نابی بود که دلم همیشه برایش می‌تپید،

و حالا که یافته‌امش، می‌خواهم تا ابد در آن بمانم،

تا هر لحظه‌اش را نفس بکشم و به یاد بسپارم،

عاشقانه‌ترین حس زندگی را، در آغوش تو.

رازعاشقانهعشق
۲
۰
Raha Madadi
Raha Madadi
دلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید